آموزگاران مکتب حسینی-3/

نامه جالب یک شهید به مناسبت تولد دخترش چند روز قبل از شهادت+ عکس

شهید «بهمن اخوان» چند روز قبل از شهادتش نامه تبریکی به دخترش نوشت. دو روز بعد از شهادت بهمن و درست در سالروز تولد دخترش، نامه به دست این فرزند شهید رسید.
کد خبر: ۲۳۸۳۰۱
تاریخ انتشار: ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۳ - 06May 2017

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، شهید «بهمن اخوان» آموزگار بود. وی علاوه بر گذراندن دروس حوزوی در حوزه علمیه حاج آقا مجتبی تهرانی، رشته روانشناسی کودک را نیز در دانشگاه خواند و به عنوان معلم قرآن و سپس کادر اداری در مدارس منطقه 14 تهران مشغول به کار شد. وی بعد از مدتی مشاور اجرایی آموزش و پرورش منطقه 14 شد.

بهمن همچنین از قاریان برتر کشور بود، که در سال 63 به عنوان قاری برتر به همراه دو قاری دیگر به حج فرستاده شد.

شهید اخوان چند روز قبل از شهادت، به مناسبت چهارمین سال تولد دخترش مرضیه نامه ای نوشت، تا به دست او برسد. بهمن اخوان سوم اردیبهشت یعنی دو روز قبل از تولد فرزندش در عملیات کربلای 8 به شهادت رسید. در ادامه نامه این شهید به دخترش را می خوانید.

نامه جالب یک شهید به مناسبت تولد دخترش چند روز قبل شهادت
 

دختر قشنگم، مرضیه، سلام

روز پنجم اردیبهشت ماه چهارمین سال تولد شماست؛ مبارک باشد. دختر خوب و نازنینم، بابا می خواست به مناسبت روز تولدت بهت تبریک بگه و باهات حرف بزنه، چون دلم برات خیلی تنگ شده بود.

من ازخداوند مهربون به خاطر اینکه دختر خوب و نازنینی در این روز به من داده تشکر و از خدا میخواهم که تو را در پناه خودش حفظ کند و تو هم بنده خوبی برای او باشی و هرچه او می گه گوش کنی.

حتما الان میگی بابا مارو دوست نداشت و مرضیه و مامان و منصوره و مرتضی را تنها گذاشت و رفت با صدام بجنگه و الان ما اینجا تنها شدیم، ولی بابا تورو خیلی دوست دارد، خیلی زیاد، میدونی چندتا... هزااارتا و اصلا دوست نداره مرضیه خوشگلش رو ناراحت ببینه، نمی خواد مرضیه خوبش اینجوری باشه، همش گریه کنه، بهونه بگیره، مامانو اذیت کنه، داداشی و خواهرش رو ناراحت کنه بابا می خواد شما همیشه شاد و شنگول باشی، اینجوری دلم می خواد وقتی از جبهه اومدم، مامان برام تعریف کنه که مرضیه دوست من بود، مونس من بود، با من حرف می زد، اصلا وقتی بابا نبود گریه نکرد و مامان هر وقت می خواست بره بیرون تو خونه می مومند و مواظب داداش و خواهرش بود و هر وقت مامان ناراحت بود مرضیه می گفت مامان ناراحت نباش، بابا میاد، اگر بابا خونه نیست خدا که پیش ما هست، پس ما تنها نیستیم.

دختر خوبم شما باید به مامان کمک کنی تا برای شما غذا درست کنه، نیایی توی آشپزخونه و اونجارو شلوغ کنی، حرف مامان فاطی رو باید گوش کنی، باباهم رفته جبهه تا دشمن مردم رو، دشمن بچه ها، دشمن مامان و باباهارو از بین ببره، رفته جبهه تا صدام رو از بین ببره و تو باید خوشحال باشی که بابا به جبهه رفته.

راستی یادت نره که دختر تمیزی باشی، صبح دست و صورتت را بشویی و موهات رو شونه کنی، به مامان سلام و صبح بخیر بگی، هر وقت کسی به خانه اومد با اون هم سلام کنی، به آدم بزرگ ها و دوستات سلام کنی، شب که خواستی بخوابی یادت نره که مسواک بزنی تا دندونات تمیز باشه. با دوستات دعوا نکنی و به اونها حرف بد نزنی. وقتی دوستات آمدند خونه اسباب بازی به اونجا بده تا بازی کنند و بعد از بازی اونهارو جمع کن توی اتاق، اینطرف و آنطرف نینداز، منظم و مرتب باش تا همه تورو دوستت داشته باشند، بابا وقتی خونه برگشت دوست داره شما را یه خانم مودب ببیند، بابا ازت خداحافظی می کنه ودلش می خواد که ناراحت نباشی و بدونی که بابا دوستت داره و همیشه به یاد توست. به مامانی و بابایی و ... سلام برشون، به دوستان، عاطفه، زهرا، منیزه سلام برسون، به مرتضی و منصوره خوشگله هم سلام برسون و اونارو از طرف من چالاپ چالاپ ببوس. خداحافظ

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها