به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، یکی از
معروفترین عکسهای فضای مجازی مربوط
به کارت آزمون
یکی از
شهدای مدافع حرم است،
که به خاطر
شرکت در
آزمونی بزرگتر و دشوارتر
هیچگاه سر جلسه
کنکور حاضر نشد.
قرار بود محمد ابراهیم توفیقیان در آزمون کارشناسی ارشد ناپیوسته سال ۹۵ از حوزه امتحانی بجنورد و در رشته مجموعه علوم جغرافیایی شرکت کند ولی او پیش از حضور بر سر جلسه کنکور نمره قبولیاش را گرفته بود. محمد ابراهیم با آن چهره معصومانه بر اثر اصابت گلوله تروریستها به چشم چپش در 13 بهمن ماه سال 94 به شهادت رسید و نامش برای همیشه در تاریخایران ماندگار شد. خواهر شهید طاهره توفیقیان در گفتوگویی از برادری میگوید که ستون و تکیهگاه خانوادهشان بود و حالا با رفتنش گرد و غبار غم تمام شهر و محل را گرفته است.
دوران کودکی شهید توفیقیان در چه حال و هوایی سپری شد و فضای خانوادگیتان چه نقشی در رشد ایشان داشت؟
محمد 1362.9.8 به دنیا آمد ولی برای مدرسه رفتن تاریخ 1362.6.31 در شناسنامهاش خورد. ما چهار خواهر بزرگتر از محمد هستیم و خدا بعد از ما چهار خواهر، محمد را به خانوادهمان داد. از همان زمان کودکی در خانه حساسیت و توجه خاصی نسبت به محمد وجود داشت. خانوادهما خیلی متدین و مذهبی هستند و ما و برادرهایم در چنین خانوادهای بزرگ شدیم.
عموهایم هر سه پاسدار و رزمندهاند و وقتی ما زمان جنگ و همان سالهایی که محمد به دنیا آمده بود به خانههایشان میرفتیم حال و هوای جبهه را در خانههایشان حس میکردیم. همچنین مادربزرگمان معلم قرآن بود و محمد مونس و دمخورش بود و برای یادگیری قرآن پیش مادربزرگم میرفت.
مادربزرگم توجه خاصی به محمد داشت و میگفت من آینده بزرگی را در پیشانی این بچه میبینم. به پدر و مادرم تأکید میکرد هوای محمد را داشته باشند و میگفت اقبال پسرتان بلند است. زمانی که محمد کنارش حضور داشت و رفتار و کارهایش را که میدید، میگفت این پسر دقت و توجه زیادی به مسائل دارد و خیلی دقیق به هر چیزی توجه میکند.
راجع به خلقت و مسائل اعتقادی از مادربزرگم سؤال میپرسید و مادربزرگم وقتی این کنجکاوی و دقت محمد را میدید از همان کودکی فهمیده بود با همسالانش فرق دارد. کم کم که محمد بزرگ شد در رفتار و کردارش میدیدیم با بقیه بچهها فرق دارد. در همان سنین کودکی که بچهها بچگی میکنند و شور و شر هستند محمد چنین رفتاری نداشت و خیلی آرام و مؤدب بود و طور خاصی میخواست با بقیه ارتباط برقرار کند.
این روحیه و اخلاق را در بزرگسالی هم حفظ یا تقویت کرد؟
بله، این ویژگیهای اخلاقیاش در بزرگسالی خیلی بیشتر شد. یکی از معلمان زمان تحصیلش بعد از شهادتش تعریف میکرد یک روز همین طور که در کلاس مشغول درس دادن بودم، روی شانه محمد زدم و گفتم تو خیلی خوبی و هوای خودت را داشته باش و قدر خودت را بدان. زمانی که این بچه به سن مدرسه رسید فهمیدیم چه ویژگیهای اخلاقی مثبت و خاصی دارد که او را از بقیه متمایز میکند. خیلی به بقیه توجه میکرد و مهربان بود. خصلت کمک به دیگران در وجودش بسیار پررنگ بود.
به نظرتان داشتن این ویژگیهای اخلاقی چقدر به ایشان برای پیدا کردن راهش کمک کرد؟
یکی از دلایلی که محمد را به سوریه کشاند همین خصلت مهربانی و کمک کردن به دیگران بود. مادرم تعریف میکند کلاس سوم برای محمد کیف نو خریده بود. یک روز برادرم به مادرم میگوید اگر اجازه بدهی من دیگر کیفم را با خودم به مدرسه نبرم. وقتی مادرم پیگیر میشود تا دلیل این حرف محمد را بفهمد، متوجه میشود یکی از همکلاسیهای محمد که وضع مالی مناسبی نداشته به طور عجیبی به کیف او نگاه میکرده و انگار حسرت داشتن آن را میخورده است.
محمد به مادرم میگوید من یا این کیف را نمیبرم یا یک کیف برای دوستم بخرید. مادرم خیلی از حرف محمد متأثر میشود و برای همکلاسیاش کیف میخرد. برادرم کیف را سرکلاس نمیبرد تا دوستش جلوی بقیه همکلاسیها خجالت نکشد بلکه کیف را به در خانه دوستش میبرد و به دوستش میگوید چون ما دوستان صمیمی هستیم خواستم کیفهایمان شبیه هم باشد و با این عنوان هدیه را به دوستش میدهد تا او احساس خجالت نکند.
ماه رمضان یک سال قبل از شهادت برادرم، دخترم از مسجد آمد و گفت مامان! دختر خانمی به مسجد آمده و میگوید مادرش فلج است و نمیتواند راه برود و اگر میشود کمکشان کنیم. ما گفتیم این خانم چه کسی است که ما او را نمیشناسیم. کمی بعد متوجه میشوند مادر با دو بچه دچار ام اس شده و پدر خانواده ترکشان کرده و آنها در یک زیرزمین نمور در همسایگی مادرمان زندگی میکردند.
محمد وقتی این موضوع را فهمید خیلی ناراحت شد و گَر گرفت. سرسفره افطار نشسته بودیم که محمد غذا را داخل قابلمه خالی کرد و با یک دبه روغن، یک گونی برنج و مقداری پول به خانه آن خانم رفت و مرتب به این خانواده کمک میکرد. بعد از شهادتش وقتی همرزمانش برگشتند به ما گفتند مادر مهلا چه کسی است؟ وقتی پرسیدیم شما مادر مهلا را از کجا میشناسید؟ گفتند محمد گفته اگر در سوریه اتفاقی برایم افتاد مادر مهلا را فراموش نکنید (گریه میکند).
همرزمان برادرم هم گوشتهای قربانی که جلو پایشان قربانی کرده بودند را برای این خانواده آوردند. تابستان سال قبل از شهادتش تلویزیون جنگ زدههای سوری را نشان میداد. خانمی با زبان عربی فریاد میزد چرا کسی به ما کمک نمیکند و به فریادمان نمیرسد. محمد همان لحظه بلند شد و گفت ما هنوز در هیئتها حسین حسین میکنیم ولی صدای «هل من ناصر ینصرنی» را نمیشنویم. همین خلقیات و خصلت رفتاری و اخلاقیاش او را به سمت مدافع حرم شدن سوق داد.
اینطور که پیداست امید به زندگی در وجود شهید توفیقیان بالا بوده است. هم فرزندی چند ماهه داشته و هم قصد شرکت در کنکور ارشد را داشت. عکس کارت آزمون ایشان در فضای مجازی هم بسیار منتشر شد. چه چیزی سبب شد محمد از این دلبستگیهای دنیایی دل بکند و قدم در راهی بگذارد که احتمال هر اتفاقی در آن وجود داشت؟
محمد برای جنگیدن و کمک به شیعیان مظلوم رفت و برای شهادت نرفت. بار زیادی روی دوشش بود. خودش میخواست جغرافیای سیاسی بخواند تا با توجه به شغلش به درد کشور و کارش بخورد. از بچههایی که از خراسان شمالی به سوریه رفتند محمد تنها کسی بود که شهید شد. خیلی پاک بود و نمیدانم چه معاملهای با خدا کرد که شهادت نصیبش شد. محمد خیلی با ایمان بود.
ما نماز خواندن محمد را هیچ وقت فراموش نمیکنیم. صدای قرآن قبل از نماز که پخش میشد برای نماز خواندن آماده میشد. فرزند برادرم هنوز سه ماهه نشده بود که او همه ما را گذاشت و رفت. به ما هم چیزی نگفته بود که به کجا میرود. با من رابطهاش صمیمی بود ولی هیچ وقت نگفت به کجا میخواهد برود. وقتی به او گفتم این بار خیلی مأموریت میروی و این مأموریتهایت با بقیه فرق دارد میگفت به کرمانشاه و کمی آن طرفتر میروم و خیلی زود برمیگردم.
محمد در پاسپورتش آدرس خانه دوستش را داده بود تا کسی متوجه رفتنش نشود. آنجا دوستانش میگفتند چرا به خانوادهات نمیگویی که به سوریه آمدهای که پاسخ میداد نگران همسر و خانوادهام هستم، اگر آنها بفهمند خیلی نگران میشوند. بسیار به او وابسته بودیم و میدانست اگر بفهمیم به سوریه رفته خیلی اذیت میشویم و به همین خاطر به ما چیزی نمیگفت.
وقتی شهید شد تازه متوجه شدیم محمدمان به کجا رفته است. وقتی خبر شهادتش را آوردند گفتیم مگر محمد کجا بوده است. هنوز هم باورمان نمیشود که محمد بینمان نیست. همسرش به قدری شوکه است که میگوید محمد برمیگردد. محمد ستون خانه بود و الان ستون خانهمان ریخته است. تکیه گاهمان محمد بود. خانه محمد بجنورد بود و تا زمانی که به خانه برسد ما 10 بار به او زنگ میزدیم که مواظب باشد.
حالا ببینید چه خلئی در زندگیمان به وجود آمده است. گوشی پدرم را نگاه میکردم میدیدم هنوز پیامهای محمد را پاک نکرده. نگاه میکردم هر دو ساعت یک بار محمد به پدرم پیام میداده و حالش را میپرسیده. هنوز پدر و مادرم چشم به در دوختهاند تا محمد برگردد. (گریه میکند)
آیا درباره شهادت صحبت کرده بود؟
وقتی اسم شهید و شهادت میآمد محمد ناراحت میشد. ماشین خریده بود و عکس شهدای هویزه را جلوی ماشینش چسبانده بود و میگفت این عکس را گذاشتهام تا فراموش نکنم جا پای چه کسانی میخواهم بگذارم. اسم شهدا که میآمد خیلی منقلب میشد. میگفت شهادت را به این راحتی به کسی نمیدهند و شهید شدن لیاقت میخواهد. به شهید همت و شهدای هویزه علاقه خاصی داشت و زندگینامه بیشتر شهدا را خیلی خوب میدانست.
شهید توفیقیان چند بار اعزام شد؟
در اولین اعزام در آزادسازی نبل و الزهرا به شهادت رسید. در مجموع 23 روز آنجا بود. 19 دی رفت و 10 دقیقه به هشت صبح 13 بهمن شهید شد. در مدتی که محمد آنجا بود کتابهایش را با خودش برد تا برای کنکور ارشد آماده شود. ساعتهای بیکاری فقط درس میخواند. در گردان تکاور تیربارچی بود و شب قبل از شهادتش آماده باش میخورد و بعد از نماز صبح به کانال کمیل اعزام میشود. در آنجا تک تیرانداز داعشی چشم چپ محمد را میزند و او را به شهادت میرساند.
شهید توفیقیان تنها شهید مدافع حرم اسفراین است. شهادت ایشان چه تأثیری بین مردم داشته است؟
من در دانشگاه سبزوار تدریس میکنم و شهادت محمد آنقدر روی دانشجویانم تأثیر گذاشته که بیشتر دانشجویانم در سالگرد برادرم عکس پروفایلشان را عکس محمد گذاشته بودند. در سالگردش تمام مساجد و مدارس برایش یادواره گرفتند و خیلیها میگویند از شهید حاجت گرفتهایم. اسمش برای همیشه ماندگار شده و در کنار تمام سختیهایی که بر ما میگذرد خوشحالیم که امروز تمام ایران برادرم را میشناسند.
حیف بود محمد میماند و در بستر بیماری یا به مرگ طبیعی از دنیا میرفت. هر مرگی غیر از شهادت برای او حیف بود. اگر محمد میماند یکی از سرداران بزرگ میشد و خیلی به درد کشورش میخورد. کسی که امین و گرهگشای مردم میشد. محمد رفت، برای خودش خوب شد ولی نبودنش برای ما خیلی سخت است.
من هر چه از اخلاق خوبش بگویم کم گفتهام. اگر به محله ما بیایید انگار گرد و غبار غم ریختهاند. هم محلهایهایمان میگویند بعد از رفتن محمد دنیا برایمان تیره و تار شده است. از بس با همه خوب بود. محمد خیلی بزرگ بود و هر چه از بزرگیاش بگویم کم گفتهام. فقط دلم از این میسوزد که برای پسرش پدری نکرد. پوریا الان یک سال و پنج ماه دارد. وقتی محمد رفت او دو ماهه بود و همان مدت هم محمد در مأموریت بود. حالت خنده و راه رفتنش خیلی شبیه پدرش است و خیلی زود بود پوریا بیپدر شود.
دلمان به
همین خوش است
که پسرش و تنها
یادگارش است.
پوریا که به
دنیا آمد
گفتیم اولین پسر برادرمان است و محمد چه
اسمی میخواهی برایش انتخاب
کنی؟ محمد به همسرش
نگاهی کرد،
لبخندی زد و گفت مادرش
باید اسمش را انتخاب
کند. او
برای به
دنیا آوردنش
زحمت کشیده و هر چه او
بگوید من قبول
میکنم.
این حق را به مادرش داد تا او نام فرزندش را انتخاب
کند و نامش را
پوریا بگذارد
که بعد از شهادت محمد همسرش گفت پسرم را
محمدپوریا صدا
کنیم.
منبع: روزنامه جوان