روزی که ضدانقلاب می‌خواست دودمان مردم کردستان را بر باد دهد

مسئول نیروهای ضدانقلاب رو کرد به من و گفت: بچه به جوانیت رحم کن و در حالی که می‌خواست از مسجد بیرون برود گفت: همین حالا امر می‌کنم با توپ و خمپاره دودمانتان را بر باد دهند.
کد خبر: ۲۳۹۳۵۵
تاریخ انتشار: ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۷ - 14May 2017
روزی که ضدانقلاب می‌خواست دودمان مردم کردستان را بر باد دهدبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، یکی از اعضای سازمان پیشمرگان مسلمان کرد شاخه بانه خاطره ای از درگیری با نیروهای تبلیغی گروهک های ضدانقلاب را این گونه بازگو کرد:

نیروهای ضدانقلاب با ورود به روستای کانی گویز بانه، می خواستند با سخنرانی و تبلیغ علیه انقلاب اسلامی ایران، نیروی مورد نیاز خود را از میان جوانان روستا انتخاب نمایند. مسئول این دسته از نیروهای ضدانقلاب یک مرد شکم گنده ای بود که سیبیل های کلفتش از بنا گوشش در رفته بود.

مسئول نیروهای ضدانقلاب تندتند دستی به سیبیل هایش می کشید و از نیروهایش می خواست تا زمینه سخنرانی اش را فراهم کنند. نیروهای ضدانقلاب خیلی سریع مردم را به خط کردند و مرد شکم گنده که مسئولیت نیروهای ضدانقلاب را بر عهده داشت شروع کرد به سخنرانی.

مرد شکم گنده جوانان روستا را ترغیب می کرد که به نیروهایش بپیوندند. در این میان تعدادی از جوانان روستا که خام صحبت های تبلیغاتی عناصر ضدانقلاب شده بودند جلو رفتند و ثبت نام کردند.

من نیز جلو رفتم و روبه روی مرد شکم گنده ایستادم و گفتم درخواستی دارم!

گفت: بفرما!

گفتم: می خواهم دیگر این طرف ها پیدای تان نشود.

مرد شکم گنده که انتظار شنیدن هر سخنی غیر از این را داشت، به خود آمد و با چشمان از حدقه در آمده گفت: تو دیگر از کجا پیدایت شد؟ مثل اینکه از جانت سیر شده ای، که این گونه حرف می زنی؟ تو را چه به این غلط ها؟!

شانه ام را گرفت و با تندی خواست من را از سر راه برداشته و به کناری پرت کند. قبل از او دستش را خواندم و محکم سر جایم میخکوب شدم. هر چه فشار داد نتوانست من را تکان دهد.

رو کرد به من و گفت: بچه به جوانیت رحم کن! برو کنار تا دستور ندادم نفله ات کنند. مرد شکم گنده در حالی که می خواست از مسجد بیرون برود رو کرد به من و بقیه افراد داخل مسجد که همین حالا امر می کنم از روستای آرمرده، با توپ و خمپاره دودمان تان را بر باد می دهم. بعد هم کف دستش را به طرف من گرفت و فوتی کرد که یعنی با همین فوت، شما را از میان بر خواهیم داشت، سپس به همراه دوستانش تهدیدکنان از مسجد خارج شدند.

وقتی کف دستش را فوت کرد، من خیلی ناراحت شدم؛ هر چه فکر کردم دیدم این توهین را نباید بی جواب بگذارم. شبانه خود را به شهر رساندم و به برادر باقری و برادر ولی رمضانی ـ از مسئولین بسیج ـ گفتم: اگر امشب آرمرده را نگیرم، سکته می کنم.

گفتند: چه شده؟

ماجرا را شرح دادم و آنها گفتند: ما چگونه می توانیم کمکت کنیم؟

گفتم: تعدادی نیرو به من بدهید.

ابتدا قبول نکردند و گفتند شب است و برای ما مسئولیت دارد و نمی توانیم همین طوری نیرو در اختیارت قرار دهیم؟ اصرار زیاد من را که دیدند، بی سیم زدند و کسب اجازه کردند. مجوز که صادر شد، حدود 40 نفر نیرو به من دادند. بعد از اینکه وسایل نقلیه را آماده کردیم، از کوره راه و بی راهه و با تنها سلاح سنگینی که داشتیم(خمپاره 60) به طرف آرمرده به راه افتادیم.

صبح روز بعد، در حالیکه هنوز کسی از خواب بیدار نشده بود من داخل میدان روستای آرمرده حاضر شدم و نیروهایم روستا را به محاصره کامل خود درآوردند، بدون این که خونی ریخته شود.

نیروهای ضدانقلاب از طریق جاسوسانی که داشتند از حرکت نیروهای ما به طرف روستای آرمرده مطلع شده و همگی فرار کرده بودند. مرد شکم گنده نیز از ترس این که روستای آرمرده محاصره شده، به طرف بانه فرار را بر قرار ترجیح داده بود که سریع خودش را تسلیم نیروهای ما کند. از آرمرده که بر گشتیم، مرد شکم گنده را دیدیم که با وسایلش کنار کیوسک نگهبانی منتظر ایستاده تا خودش را تسلیم کند.

مرد شکم گنده به محض اینکه من را دید سعی کرد خودش را پنهان کند، فوراً شناختمش. از ماشین پیاده شدم و به سویش رفتم. تا من را دید سرش را بلند کرد و گفت: جوان اشتباه من را تکرار نکن.

گفتم: من مثل شما نامرد نیستم. با توجه به موفقیتی که به دست آورده ایم، به دوستانم می گویم که این شخص از روز اول می خواست خودش را تسلیم کند و ماجرای آن روز مسجد روستای کانی گویز، صحنه سازی بود.

مردم شکم گنده تسلیم شد و بعد از مدتی رأفت اسلامی نظامی مقدس جمهوری اسلامی شامل حالش شد.
 
منبع:وب سایت شهدای کردستان
 

 
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار