بخشی از دلنوشته فرزند شهید؛

گمان مبر در شادگاه جوانی تو را به فراموشی سپرده‌ام

فرزند سردار شهید یوسف‌پور در بخشی از دلنوشته خود با پدر می‌گوید: گمان مبر که در صحنه پر آشوب روزگار و در شادگاه جوانی، تو را به فراموشی سپرده‌ام، در زمانه‌ای به کمال رسیده‌ام که سکاندار کشتی نجاتش، یکی از سلاله‌های راستین پیامبر، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) است.
کد خبر: ۲۳۹۵۳۰
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۲۶ - 16May 2017
گمان مبر که در صحنه پر آشوب روزگار در شادگاه جوانی ،تو را به فراموشی سپرده ام ،هر گزبه گزارش دفاع پرس از شهرکرد، سردار شهید «زال یوسف‌پور» سيزدهم تير 1339 در شهر ناغان از توابع شهرستان اردل به دنيا آمد. تا پايان دوره متوسطه در رشته برق درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1360 ازدواج كرد و صاحب يک دختر شد.
 
وی به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت و در دوم خرداد 1361 با سمت فرمانده گردان امام سجاد (ع) در عمليات بيت‌المقدس بر اثر اصابت تركش به فیض شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهدای شهر اصفهان قرار دارد. برادرش نجف يوسف‌پور نيز در مبارزه با بعثیان متجاوز به شهادت رسيد.
 
فرزند سردار شهید یوسف‌پور در بخشی از دلنوشته خود با پدر می‌گوید:
 
برای تو می‌گویم از غروبت که نه، از طلوعت که مدت‌ها می‌گذرد و چه زیبا غروب کردی و چه زیبا به معبود رسیدی. در سپیده دم خون‌رنگ طلوعت، نهالی سه ماهه بودم و اکنون به برکت خورشید وجودت به ثمر نشسته‌ام و امروز از تو می‌گویم و چه لذت‌بخش است در حضور تو از تو گفتن‌.

پدرم! مگر نه اینکه که تو شهیدی و شاهد و حاضر و ناظری. تا دیروز طفلی خردسال بودم و اندوه و غم جانکاه دوریت، بر شانه‌هایم چون کوهی عظیم سنگینی می‌نمود و فقدان دست نوازشگرت، گلویم را می‌فشرد و بغضم را می‌ترکاند.

امروز من جوانی هستم آبدیده و مسافری ره دیده از دریای پر تلاطم حوادث و سیراب گشته از اسلام ناب محمد (ص)، صبر و شکیبایی موهبتی بود که از مادرم آموختم و شجاعت و استقامت، درس ملکوتی و عارفانه که از تو به یادگار بردم و اکنون این دو را با اکسیر جوانی خویش در هم آمیخته‌ام و شمشیری ساخته‌ام تا با آن، بر فرق بی‌اعتقادی و نسیان زنم و سینه یأس و نا امیدی را بشکافم و چون زینب (س) در هر شرایطی در برابر هر ظلمی فریاد «هیهات من الذله» بر آرم.

گمان مبر که در صحنه پر آشوب روزگار و در شادگاه جوانی، تو را به فراموشی سپرده‌ام، هرگز! سردار بزرگ! خوشا به سعادتت! اکنون در کنار سفره‌ای نشسته‌ای که پیامبران و خمینی‌کبیر از آن متنعمند. من نیز خدا را شکر می‌کنم، در زمانه‌ای به کمال رسیده‌ام که سکاندار کشتی نجاتش، یکی از سلاله‌های راستین پیامبر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) است.

من تلاش می‌کنم راه پدرم را بشناسم و ادامه دهم و ان‌شاءالله که خداوند این توفیق را به من و همه فرزندان شهیدان دیگر بدهد که بتوانیم راه پدرانمان را ادامه داده و با پشتکار و سعی به انقلاب خدمت کنیم و امیدوارم حداقل بتوانیم اندکی مثل آنها باشیم.

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها