پدرم! مگر نه اینکه که تو شهیدی و شاهد و حاضر و ناظری. تا دیروز طفلی خردسال بودم و اندوه و غم جانکاه دوریت، بر شانههایم چون کوهی عظیم سنگینی مینمود و فقدان دست نوازشگرت، گلویم را میفشرد و بغضم را میترکاند.
امروز من جوانی هستم آبدیده و مسافری ره دیده از دریای پر تلاطم حوادث و سیراب گشته از اسلام ناب محمد (ص)، صبر و شکیبایی موهبتی بود که از مادرم آموختم و شجاعت و استقامت، درس ملکوتی و عارفانه که از تو به یادگار بردم و اکنون این دو را با اکسیر جوانی خویش در هم آمیختهام و شمشیری ساختهام تا با آن، بر فرق بیاعتقادی و نسیان زنم و سینه یأس و نا امیدی را بشکافم و چون زینب (س) در هر شرایطی در برابر هر ظلمی فریاد «هیهات من الذله» بر آرم.
گمان مبر که در صحنه پر آشوب روزگار و در شادگاه جوانی، تو را به فراموشی سپردهام، هرگز! سردار بزرگ! خوشا به سعادتت! اکنون در کنار سفرهای نشستهای که پیامبران و خمینیکبیر از آن متنعمند. من نیز خدا را شکر میکنم، در زمانهای به کمال رسیدهام که سکاندار کشتی نجاتش، یکی از سلالههای راستین پیامبر حضرت آیتالله خامنهای (مدظلهالعالی) است.
من تلاش میکنم راه پدرم را بشناسم و ادامه دهم و انشاءالله که خداوند این توفیق را به من و همه فرزندان شهیدان دیگر بدهد که بتوانیم راه پدرانمان را ادامه داده و با پشتکار و سعی به انقلاب خدمت کنیم و امیدوارم حداقل بتوانیم اندکی مثل آنها باشیم.
انتهای پیام/