به گزارش
دفاع پرس از آذربایجان شرقی، قاری قرآن « محمدرضا باصر» در 13 بهمن ماه سال 1338 در تبریز چشم به جهان گشود و در 25 اسفندماه 1363 در منطقه شرق دجله به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
فرازهایی از وصیتنامه شهید:
صحنههای شکوهمند اسلامیمان را مانند نماز جمعهها و دعاهای کمیل، تشییع جنازههای شهدا و مجالس بزرگداشت شهدا، سه ارکان با عظمت استواری انقلابمان میباشند.
به نظر حقیر حتی از یکی از این برنامهها غافل شدن، مسئولیت الهی دارد ارواح مقدس شهدا را ناراحت می کند و جریحهدار میسازد.
به مجالس سوگواری اباعبدالله الحسین (ع) فوقالعاده اهمیت دهید، به تعزیهداری امام حسین (ع) عشق عمیق داشته باشید، هیئتهای حسینی که در مسیر انقلاب اسلامی حرکت میکنند را تقویت نمائید.
اما ای آنهائی که شاید سالها حسین حسین گفتهاید ولی بعد از انقلاب یک کلمه به نفع انقلاب عزیز اسلامی نگفتهاید و جان میدهید که بگویید، بدانید در روز قیامت شهدا در درگاه خداوند متعال از شما شکایت خواهند کرد و خواهند گفت شما به حسین عزیز خیانت کردید به خود آئید و بدانید که بیعشق خمینی نتوان خمینی شد.
خاطرهای از شهید:
حضرت امام خمینی (ره) را بسیار دوست داشت به همین خاطر نام تنها یادگارش را همنام امام گذاشت. همیشه عکسی از پسرش روحالله را در سینه داشت و هرگاه فرصتی دست میداد دست به سینه میشد و عکس او را نقش دیدگانش میساخت. تنگنای زمان عملیات بدر بود و تنها بیست دقیقه به شروع عملیات. باصر به عادت همیشگی عکس را درآورد. لحظهای به انتهای راه نگریست.
عکس را تا نزدیکی لبانش بالا آورد. ولی گویی پا پس کشید. چشمانش جرقهای زد. عکس را پاره کرد. من بودم و دیدگانی حیرتبار و خلف عادتی که کرده بود.
این بار نیز محمدرضا نشانهای از بریدگی و مردانگی را به اثبات رسانده بود. گویا نزدیک پرواز بود. سرش را برگرداند به سمت نور و زیر لب زمزمه کرد: «خدایا، حال مرا قبول کن. اگر این بود فاصله میان من و تو. این را هم برداشتم. اکنون مرا قبول میکنی؟!»
و این بار بود که رنگ استغاثههای باصر جان گرفت و تا افلاک نشست. باصر جاویدالاثر شد. و پیکر پاکش 10 سال در شرق دجله ماند تا روزی توسط گروه تفحص پیکر پاکش رجعت نمود. و این ذکر را خوب معنا کرده بود: «نام زهرا (س) شفاست».
انتهای پیام/