روایت حجتالاسلام رحیمیان از آخرین روزهای عمر امام؛
جلسه سران قوا قبل از رحلت امام/ جانکاهترین خاطره زندگیام رحلت امام بود
حجتالاسلام رحیمیان گفت: روز شنبه 13 خرداد یکی از برادران دفتر تلفن زد که «بیا، سران سه قوه از بین جلسه شورای بازنگری جلسه را رها کرده و به اینجا آمدهاند، ممکن است خبری شده باشد». بچههای دفتر نگران شده بودند.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن رحیمیان متولد 1327 تولیت فعلی مسجد مقدس جمکران و عضو ارشد بیت امام خمینی(ره) در جماران بود. وی در دفتر امام مدیریت امور مالی و وجوه شرعی و مسئولیت امور ارزی را بهعهده داشت.
رحیمیان در سال 1345 به عراق مهاجرت کرد و درس خارج فقه و اصول را نزد امام خمینی و حضرات آیات خویی و سید محمدباقر صدر تحصیل کرد.
حجتالاسلام رحیمیان نفر اول از سمت راست کنار امام خمینی(ره)
متن زیر روایت عضو دفتر امام(ره) از آخرین روزهای حیات پربرکت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی است که از کتاب «در سایه آفتاب» نوشته حجتالاسلام رحیمیان نقل میشود:
صبح روز سهشنبه دوم خرداد 1368 با آنکه بهطور کلی اطلاع داشتیم که قرار است حضرت امام مورد عمل جراحی قرار گیرند ولی چنان نسبت به این مسئله تلقی ناباورانه داشتم که طبق معمول، کارها و قبوض را برای تشرف آماده کرده و در موعد مقرر بهطرف بیت معظمله روانه شدم اما با در بسته روبهرو شدم، دلم لرزید و زانوانم سست شد. مضطربانه و شتابزده خود را به درمانگاه رساندم... چشمم به صفحه تلویزیون افتاد. امام در اتاق عمل و بیهوش بودند.
گفتنیهای روز درمانگاه زیاد است. آنها نیز که در این روزها شرف حضور داشتند، هریک شمهای گفتهاند: از عبادتها، راز و نیاز و گریههای شبانه تا ذکر و نماز و اهتمام فوقتصور که سنت دیرینه امام بود. خدا میخواست که حداقل این چند شبانهروز هم که شده چشمههایی از ابعاد معنوی نادیده و ناشناخته بنده صالحش را به دیگران بنمایاند و با استفاده از این فرصت استثنائی و در عین حال غمانگیز، با دوربین مخفی تصویری هرچند ظاهری و نارسا از جلوههای عبودیت او برای تاریخ به ثبت رسد و وااسفا که هیچ دوربین و نزدیکبین و ذرهبین و چشم ظاهربینی را امکان دیدن حقیقت مقام عبودیت و خلوص حضرتش نیست.
روز جمعه 12 خرداد در حالی که نمیخواستم صرف دیدارم زحمتی ایجاد کند بهگونهای به اتاق وارد شدم که فقط بتوانم امام را ببینم. ولی یکی از دوستان که در کنار تخت مشغول انجام وظیفه بود از روی محبت به عرض رساند آقای رحیمیان آمدهاند. در مقابل عمل انجامشده قرار گرفتم، جلوتر رفتم و حضرت امام چشمان مبارکشان را باز کردند. سلام کردم جواب دادند با صدای لرزان و بریده دعا کردم و آن حضرت با تفقد و لحنی محبت آمیز فرمودند «انشاءالله موفق باشید».
امام خمینی در روزهای پایانی عمر در بیمارستان
روز شنبه 13 خرداد مراجعات به دفتر زیاد بود و در عین حال قبضها و کارها را برای انجام در روز یکشنبه طبق معمول گذشته آماده کردیم، قبضها و کارهایی که برای همیشه ماند و دیگر انجام نشد. بعدازظهر یکی از برادران دفتر تلفن زد که «بیا، سران سه قوه از بین جلسه شورای بازنگری جلسه را رها کرده و به اینجا آمدهاند، ممکن است خبری شده باشد» بچههای دفتر نگران شده بودند و از من خواستند که زودتر خود را به درمانگاه برسانم تا از این طریق مطلع شوند.
ساعت حدود 4 بعدازظهر بود که با عجله خود را به درمانگاه رساندم و با صحنه غمآلود و اندوهبار مواجه شدم؛ همه در محوطه نشسته بودند. چشمها گریان و رنگها پریده بود و در عین حال محوطه بیسروصدا و آرام بود. نمیفهمیدم چه شده و زبانم بند آمده بود و زانوانم میلرزید قلبم بهشدت میزد دقایقی روی زمین نشستم کمکم خودم را جمع کردم و برخاستم و بهطرف اتاق رفتم خود را در سختترین لحظههای زندگیام یافتم. حضرت امام در حالت اغما بودند.
حدود مغرب پزشکان گزارشی را به جمع حاضر ارائه کردند. از پیشبینی وضع امام در روزهای آینده سؤال شد که پزشک پاسخ داد که صحبت از هفته و روز نیست مسئله در محدوده چند ساعت دور میزند. شنیدن این جمله تاب و توان را از همه گرفت در عین حال بهخاطر برخی مسائل همه مأمور به حفظ سکوت و آرامش بودند. لحظهها سنگینتر از همیشه بهکندی و سختی پیش میرفت و ناگهان تلخترین و دردناکترین لحظه رخ داد ساعت هنوز به 10:30 شب نرسیده بود که با سقوط فشار امام به صفر قلم تپنده جهان اسلام از حرکت بازایستاد.
قلم و زبان را یارای توصیف آن لحظه نیست. دقایقی صدای ضجه و شیون فضا را پر کرد ولی با توصیه مؤکد و قاطعانه یکی از بزرگان بهخاطر بررسی چگونگی اعلام خبر همه محکوم به خویشتنداری و حفظ آرامش شدند.
ساعتی بعد از نیمهشب جنازه مطهر برای غسل و کفن به حیاط خانه امام یعنی همان جایی که ملاقاتها و دستبوسی انجام میشد منتقل شد و نزدیک اذان صبح و بعد از انجام غسل و کفن به سردخانهای که در سرداب خانهای در نزدیکی بیت و درمانگاه تدارک دیده شده بود منتقل و مستقر شد. شب بعد یعنی شب 15 خرداد که قرار بود فردای آن شب جنازه مطهر به مصلی منتقل شود نزدیک به نیمهشب برای آخرین وداع به زیارت پیکر مطهر تشرف یافتم، انگار که او زنده بود زنده و زندهتر از همیشه. پاهایش را که جز به راه خدا گام ننهاده بود چندین بار بوسیدم و بر چشم گذاردم. چهره گلگونش را آخرین بار بوییدم و بوسیدم از او عذر تقصیر خواستم و درخواست دعا کردم. و بهناچار مرخص شدم.
این لحظهها بزرگترین و باشکوهترین و در عین حال غمناکترین و جانکاهترین خاطرات زندگیام را شکل دادند خاطرهای که به هیچ وجه نمیتوانم از آن چیزی بگویم.