درباره حاتمی کیا و سینمای منحصر به فردش

الف، ب، ابراهیم

ظهور حاتمی کیا در سینما انقلاب واقعه ای است نظیر خود انقلاب؛ هر کس سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد قدر حاتمی کیا را به مثابه یک فیلمساز درخواهد یافت اما حاتمی کیا فقط در این حد توقف ندارد او در عرصه سینما مظهر انسان هایی است که با انقلاب اسلامی ایران درتاریخ ظهور کرده اند و آنان را باید طلایه داران عصر معنویت خواند او یک بسیجی است.
کد خبر: ۲۴۲۶۲
تاریخ انتشار: ۰۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۷ - 27July 2014

الف، ب، ابراهیم

خبرگزاری دفاع مقدس- صادق فرامرزی- شاید باشند فیلمسازانی که مهارت تکنیکیشان در سینما از حاتمی کیا بیشتر باشد اما هیچ کدام بسیجی نیستند و من به بسیجیان امید بسته ام نه من تنها، همه آنان که تقدیر تاریخی انسان فردا را دریافته اند و می دانند که ما از آغاز قرن پانزدهم هجری پای در عصر معنویت نهاده ایم. ظهور حاتمی کیا در سینما انقلاب واقعه ای است نظیر خود انقلاب؛ هر کس سینما را بشناسد و آدم مغرضی هم نباشد قدر حاتمی کیا را به مثابه یک فیلمساز درخواهد یافت اما حاتمی کیا فقط در این حد توقف ندارد او در عرصه سینما مظهر انسان هایی است که با انقلاب اسلامی ایران درتاریخ ظهور کرده اند و آنان را باید طلایه داران عصر معنویت خواند او یک بسیجی است .

 

 1ـ ابراهیم به ماهو ابراهیم!

سخت است گفتن از ابراهیم، شاید چون خودش خواسته در کلمات نگنجد و از همین رو زبان تصویر را انتخاب کرده است! نمیدانم از کجا شروع کنم، در هویتش برایم حرفهایی زد که ۲۱سال بعد تکرارش مساوی بود با پرفروشترین فیلم سال، در دیده بانش دنیایم را دیدم و تصمیم گرفتم مهاجر شوم پس هجرت کردم تا به نیکان وصال یابم همانانی که فرقی نمیکرد در کرخه باشند یا راین حتی اگر خاکسترشان فقط میماند باز سبز بودند و بوی یوسف میدادند؛ از برج مینو و ابهام هایش و درگیری بین عشق و ایثار و از شیشههای آژانسی که نشکست و شد دفاع مقدسیترین فیلم سینما آن هم فقط با شلیک یک گلوله، از خط قرمزهایی که «روبان قرمز» را خلق کرد تا مردن امواج ذهن ابراهیم در مقابل مصلحت اندیشی و تدبیرسنجیهای مافوق راشد، از آغاز سقوط ابراهیم در پست و بلندی ارتفاع پروازش و از بین عشق و تعهد و رنگ ارغوان و از «به نام پدرش» که نسل سومش را باید لابهلای سکانسهای رقص و سکس هالیوود پیدا کرد تا بفهمیم به نام کسی ثبت نشده و از دعوتهای عجیبش به اینکه فریاد بزند ابراهیم فقط فیلمساز خوبی است ولی هیچگاه گزارشگر خوبی نبوده است!
آنچه این روزها پیداست همین است که حاتمیکیا بیشتر از خود «چ» بر سر زبان هاست و تا حدی از آن هم طبیعی است و روال همیشگی شخصیت حاتمیکیا بر همین امر استوار بوده است، او خوب کنایه میزند، شکایت میکند و اگر بگوییم محبوبترین کارگردان سینمای ایران بوده است گزاف نگفتهایم اما چه چپ و چه راست هم نیشش را تجربه کردهاند و هم نوشش را!
این روزها آقای کارگردان خوب سخنرانی میکند، یک روز در کنفرانس خبری «چ» میگوید روح خمینی در سرتاسر «چ»جریان دارد و روز بعد در کنفرانش خبری شیار۱۴۳ حاضر میشود و یک تنه میتازد به جریان سینمایی کشور و میل سینماگران به جشنوارههای خارجی و چند هفته بعد در دانشگاه تهران حاضر میشود و میگوید: «جناب آقای روحانی جریان فرهنگی مردان بزرگ میطلبد نه کسانی که نمیتوانند ۲۴ ساعت پای حرفهای خود بایستند… من وقتی میبینم یک نوع ارادهای هست که از من به عنوان یک فیلمساز وابسته تعبیر کنند و من را وابسته تعریف کنند و علاقهمندند که من از دست رئیسجمهور جایزه بگیرم و نه از دست همکارانم، خب هوشمندی به من میگوید که به نام نامی بچههای جنگ غریب بایستم کنار و جلو نیایم… وقتی میبینیم جشنوارهای مثل برلین قرار است که با جهان غرب و آمریکا آشتی کند رئیس هیأت داوران را اسپیلبرگ قرار میدهد و وقتی که میخواهد با خاورمیانه آشتی کند رئیس داوری را انتخاب میکند از بین جریانی که نهایتاً آنچه آنها میخواهند بشود نمیتوانم ساکت بنشینم. سادهلوحی دوستان جشنواره را میبینیم که خیلی ساده لوحانه اشاره میکنند که اینگونه نیست و اینها همه نگاه سلیقهای است. نه عزیزان سلیقهای نیست. »
چند روزی صحبتهای حاتمیکیا تیتر یک اصولگرایان میشود و اصلاح طلبان لب به کنایه میگشایند که در این۸سال کجا بودی؟! و تیتر یکشان میشود: «کدام میدان مین، آقای حاتمیکیا شما که روی کیک خامهای نشستهاید؟» و درست در همین حال و احوال به دانشگاه شهید بهشتی میرود و میگوید: «وقتی آقای موسوی به انتخابات آمد، بنده به او رأی دادم، ولی هیچ کجا موسوی را تبلیغ نکردم و البته با او هیچ رابطهای نداشتم و علاقهای هم نداشتم که بخواهم فیلمی در این رابطه بسازم. در انتخابات جدید هم به آقای روحانی رأی دادم و معلوم بود که انتخابم این جنسی است. اما اینها به این معنی نیست که نگویم که آقای روحانی اتفاقی در حوزه فرهنگ در حال رخ دادن است که آدم را میترساند. ما پای کار میآییم و بعد میبینم که ما را کتمان میکنید. پس ما چون اهل سیاست نیستیم حیرت میکنیم. از ما نخواهید که سیاست داشته باشیم و پنهان کاری کنیم. این مال ما نیست بلکه متعلق به سیاستمداران است. » و در پایان هم ختم صحبتهایش را در مؤسسه همشهری میکند و به کیارستمی و سینمایش طعنه میزند، میگوید آوینی مهمترین حامی من بوده و این روزها جای خالیاش را حس میکنم و میگوید: «امسال این همه فیلم ساخته شده اما چه تعداد از آنها برای جمهوری اسلامی است به آن مفهومی که در آن درگیر هست. من کاری به بخش اقتصادی و دردهایی که دارند کاری ندارم. چقدر از آن مربوط به این هست که الان در مقابل آمریکا یک حال تحقیر آمیز داریم؟ و هول برمان داشته؟… ما به جهان میگوییم دروغگو هستیم، ما به جهان میگوییم اسم مان حسن، حسین، علی و نقی هست اما هیچ نسبتی با آنها نداریم و جریانی از سینما به این بها داده و متوجه نشدیم که زیر پای خودمان را خالی میکنیم… قرار بود جشنواره فیلم فجر، فجر این انقلاب را بگوید و حتی ضعف انقلاب را؟ اما کجاست این سینما و کدامیک از فیلمها وارد این حرفها شدهاند؟ سینمایی که بلای جان سینمای ما شده است که جشنوارههاست. ای کاش اصلاً مثل انقلاب فرهنگی راهمان به دنیا قطع میشد تا به فکر خودمان و مردممان بودیم. سینما برای من بت نیست و حاضر نیستم زیر این بت بایستم و نفس بکشم و برایم افتخاری باشد. من اعتقاد دارم که جشنواره فجر، جشنواره فجر نیست. حالا اسم من ضد انقلاب شود یا هرچیز دیگر. مهم نیست. » و چندی بعد مصاحبهاش با مهرنامه جنجالی میشود که هم اعتراف میکند سنش بالا رفته و محافظه کار شده و در عین حال در دوگانه چمران-وصالی میگوید: «همه ما وصالیهایی هستیم که چمران را تکریم میکنیم»… واضح و روشن است که وقتی حرفهای حاتمیکیا را کنار هم قرار میدهیم گیج میشویم!حرف حسابش چیست؟ با چه کسی کار دارد؟ دردش چیست؟ عدهای میگویند حرفهایش مصداق التقاط است، عدهای میگویند میخواهد جنجالی باشد پس برایش مهم نیست امروز روحانی را بزند و فردا رأی هشتادوهشتش را مطرح کند اما راز سر به مهر این حرفها دقیقاً کجاست؟شاید وقتی هر دو روز یکبار یک تیتر جنجالی از صحبت هایش روی خط خبرگزاریها کار میشد خودش فهمید اوضاع از چه قرار است که در آخرین نطقش گفت: «هر عزیزی یک حاتمیکیا در ذهنش رشد کرده و دوست دارد حاتمیکیا به همان مسیری برود که در ذهنش ساخته است. »
با همه اینها چقدر میشود روی حرفهای حاتمیکیا حساب کرد؟چگونه او در آن واحد میتواند خط مقدم حمله به سینمای جشنوارهای باشد و دائم موضع سیاسیاش در دفاع از جریانی را تکرار کند که خودش بزرگترین حامی سینمای جشنوارهای است؟شاید بهتر باشد که کمی سرک بکشیم به ۳۰سال حضور وی در سینمای کشور تا شاید از میان ساختههایش پی به جواب این معما ببریم؟حاتمیکیا فکر مستقل خودش را دارد یا التقاطی و جویای شهرت و جنجال است؟

2 ـ از«هویت»ابراهیم تا «چ»چمران!

شاید بهتر باشد حاتمیکیای امروز را در سومین موج فیلمسازیاش بدانیم و دوران فیلمسازیاش را در سه دوره به هم پیوسته و در عین حال بهصورت جداگانه بررسی کنیم.

موج اول:

ابراهیم سینمای ایران، سینما را با «هویت»شروع کرد، فیلم نه چندان قوی و مشهوری که در همانسالهای میانی دهه ۶۰ هم نتوانست زیاد روی زبانها بیفتد، روایتی نسبتاً شعاری و گل درشت که تا حدی به سمبلیسم متوسل شده بود تا درباره جوانی سخن بگوید که از وسط میدان لاابالی گریاش ناخودآگاه در میان رزمندگان پیدا میشود و کمال همنشینی در او اثر میکند اما هویت هرچقدر پیام شیرینی داشت خیلی سریع فراموش شد تا دومین اثر حاتمیکیا یعنی «دیده بان» او را بر سر زبانها بیندازد و با گذشت ۲۵سال از ساختش همچنان از ظریفترین روایتهای دفاع مقدسی سینمای ایران باشد و در موقعیتی مشابه این روزهای «چ» با اقبال مخاطبان روبرو شود و داوران کمترین اعتنایی به آن نکنند و همین امر سیدمرتضی آوینی را در همان روزها دست به قلم کرد تا در نقد جشنواره هفتم فیلم فجر بنویسد: «مقصود ما این نیست که جشنواره فیلم فجر میبایست جایزه خویش را از سر صدقه(!)به یک فیلم جنگی میداد. خیر. فیلمسازان حزب اللهی هم مثل بسیجیها رضایت خدا را در نظر دارند و از این بازیچهها مستغنی هستند؛اما وقتی همه این حقیقت را میدانند که حرکت سینمایی کشور در سالهای آینده بشدت متأثر از داوریهای جشنواره فجر است، آیا نباید توقع داشت که این داوریها همسو با صیرورت تاریخی انقلابی اسلامی باشد و مؤید این هویت فرهنگی عمیقی که امت مسلمانان ایران یافتهاند؟»
دیده بان خوب دیده شد و به جرأت میتوان گفت که اولین فیلم جریان ساز سینمای دفاع مقدس هم بود که خوب توانسته بود بجای مونولوگگوییهای آن زمان سینمای ارزشی در فرم و محتوا همبستر خوبی ایجاد کند تا روایتی بکر از دفاع مقدس را تحویل مخاطب دهد اما یک سال پس از دیده بان این بار حاتمیکیا با دستی پرتر و با«مهاجر»پای به جشنواره فیلم فجر گذاشت و همه را شگفت زده کرد و به تنهایی محبوبترین جنگی ساز سینمای ایران شد و درست در روزهایی که «عروسی خوبان» مخملباف سروصدای زیادی به پا کرده بود؛ در آخرین روزهای دهه۶۰مردم شاهد«وصل نیکان»حاتمیکیا بودند که هم در اسم و هم در محتوا میخواست کنایهای باشد به عروسی خوبان؛ اما بدون هیچ نیازی به تأمل کردن خیلی راحت میشد حکم به پسرفت حاتمیکیا کرد و دیگر از شور و حرارت دیده بان و مهاجر در وصل نیکان خبری نبود! هرچند دیده بان و مهاجر به مثابه دوقلوهای سینمای دفاع مقدس در اواخر دهه۶۰انتظارات را از سینمای دفاع مقدس بالا برده بودند و نوید کارگردانی از دل جنگ که زبان سینما را هم خوب میفهمد داده بودند.
ظهور حاتمیکیا اما به عنوان یک پدیده در سینمای انقلاب اسلامی جایی بود که «از کرخه تار این»در اوایل دهه۷۰ساخته شد، فیلمی که این بار سطح حرفهایش از عرفان جبهههای جنگ هم بالاتر رفته بود و قصد تحقیر تمدن غرب را داشت، از جانبازان و آرمانهای انقلاب در خاک اروپا دفاع کرد و غرب را همدست صدام معرفی کرد و در نهایت هم در تمام آلمان تنها خواهرزاده سعید بود که توانست او را درک کند و پایان نمادین فیلم که پلاک سعید در دست خواهرزاده آلمانیاش به یادگار میماند تا نوید ارسال پیام رزمندگان به قلب تمدن غرب را بدهد. ازکرخه تا راین شاید ماندگارترین اثر حاتمیکیایی بود که دیگر نماد سینمای انقلاب اسلامی بود اگر بعدها وی «آژانس شیشهای»را خلق نمیکرد شاید جایش بود تا الان بعد از ۲۱سال میگفتیم این فیلم مهمترین فیلم وی در عمر فیلمسازیاش بوده و در همان روزها بود که سیدمرتضی آوینی چندماهی قبل از شهادتش لحن مدح و تمجیدهایش غلیظتر شد و در نامهای به حاتمیکیا نوشت: «دوست من فیلم از کرخه تا راین تلخ است به تلخی بمبهای شیمیایی به تلخی از دست دادن فاو، به تلخی مظلومیت بسیجی، میخواهم بگویم که تلخ است اما ذلیلانه نیست. این تلخی همچون تلخی شهادت شیرین است. تو همواره پای در عرصههای خلاف عادت و غیرمتعارف نهادهای و این است که بسیاری را از تو رنجانده است تو با قلبت در جهان زندگی میکنی و همان طور هم که زندگی میکنی فیلم میسازی پس به تو اعتراض کردن خطاست چرا که سراپای وجودت قلب است. و مگر جز این هم راهی برای هنرمند بودن وجود دارد؟ تو زیست ات عین هنرمندی است و هنرمندی ات عین زیستن پس چگونه از تو میتوان خواست که از نفخ روح خویش در فیلم هایت ممانعت کنی؟ این بار هم فیلم تو، بیرون از قالبهای متعارف موجودیت پیدا کرده است. چرا که باز هم تو خودت را محاکات کردهای و من میدانم که روزگاری چنین چقدر دشوار است که انسان خود را همان گونه که هست نشان دهد. عادت و آداب عالم ظاهر تو را وا میدارند که خودت را پنهان کنی و من میدانم که برای فردی چون تو مردن بهتر است از زیستنی چنین، هنر و فرهنگ در زیر نقاب خفه میشوند و آنچه باقی میماند ریاکاری است یک ریاکاری موجه. »
چندی بعد دیگر سیدمرتضی آوینیای نبود تا بخواهد از «خاکستر سبز»در هجوم نقد منتقدان دفاع کند، این بار و بعد از تجربه از کرخه تا راین نوبت خاکستر سبز بود تا روایتی نوین باشد از آنچه در بوسنی گذشت اما این بار فیلمی را شاهدش بودیم که کمی از ساختار و فرم سینمای کلاسیک داستانی که حاتمیکیا همواره به آن پایبند بوده است فاصله گرفته و لحنش به گونهای بود که عشق را در میان گلولهها روایت میکرد، فیلمی که مخاطب خودش را میطلبید و طبیعی بود نه داستانش به اندازه فیلمهای دفاع مقدسی برای ایرانیان قریب بود و نه نحوه روایتش به قدری روان بود که سینمای بدنه را جذب خود کند! بعد از واکنش سرد مخاطبان به «خاکسترسبز» حاتمیکیا سراغ سوژهای رفت که هنوز هم بعد از گذشت حدود۲۰سال بهترین تجربه سینمای ایران درمورد خانواده آزادگان دفاع مقدس است، «بوی پیراهن یوسف»و بعد از آن فیلم نه چندان گرم «برج مینو»پایان بخش موج اول سینمای حاتمیکیا بودند و او را در بالاترین سطح سینمای ایران قرار داده بودند.

موج دوم

«آژانس شیشه ای» فیلمی که هیچگاه قدیمی نشد، تاریخ انقضایش را از دست نداد و همه گروهها و جریانات اجتماعی و سیاسی از آن بهره خود را بردند! سال۷۶ و درست اولین روزها بعد از پایان دوران سازندگی بود و دولتی روی کار آمده بود که خیلیها معتقد بودند رأی خود را مدیون فضای بسته دولت قبل بوده است و در این میان ابراهیم حاتمیکیا هم یکی از حامیان «سیدمحمدخاتمی»بود و حال در روزهای نخست دولت اصلاحات «آژانس شیشه ای»واکنشی بود به حاکمیت تکنوکراتها در دولت سابق و تقابل جریان تکنوکراسی و جریان به انزوا رفته ارزشی کشور؛فیلم در جشنواره شانزدهم پخش شد و چشمگیرترین استقبال ممکن از سوی مخاطبان (نه منتقدانی که جوایزشان را به «درخت گلابی»دادند و فیلم حاتمیکیا در مقابل۵۱امتیاز آنها به درخت گلابی تنها۲۳امتیاز آورد!)صورت گرفت و در کنفرانس خبری بعد از فیلم وقتی خبرنگار از حاتمیکیا در مورد احتمال پخش فیلمش سوال پرسید، جواب شنید: «مگر خاتمی رئیس جمهور نیست؟»و همین شد تیتر روز بعد روزنامههای زنجیرهای از جمله روزنامه جامعه! آژانس دیده شد و شاید گزاف نباشد که بگوییم هیچ فیلمی در تاریخ سینمای ایران نتوانست اندازه آن ماندگار باشد و با هر گذری از روزگار و زمانه تازگیاش فزونی پیدا کند!حالا حاتمیکیا به بالاترین سطح ممکن رسیده بود اما این تازه نقطه سقوط او بود، برخلاف موج اول سینمای حاتمیکیا که یا در پی روایت جنگ بود یا روایت حاشیههای آن و سراغ چندانی از جامعه و سیاست نمیگرفت این برای اولین بار بود که او تصمیم داشت کنایه هایش را به زمانه و جامعه خود بزند و همین هم فیلمش را ماندگار کرد اما از همین جا بود که دیگر فیلمهای او حدود۱۵سال به همین سبک و سیاق ماند و دیگر طراوت سابق در سینمای او دیده نمیشد، دیگر بنا بر این بود که او در جایگاه محاکمه بنشیند و مخاطبانش را گوشهای مفتی تصور کند که باید گلایههای آقای کارگردان را گوش کند! او با دو طرف اصلی مناظرههای آژانس یعنی رضاکیانیان و پرویز پرستویی سراغ «روبان قرمز»رفت تا راوی فیلمی باشد در لوکیشنهای نامعلوم بیآب و علفی که میخواست نمادگرایانهترین فیلمش را با حضور تنها ۳ کاراکتر عرضه کند اما روبان قرمز از یکسو نتوانست حمایت دولتی قابل توجهی برای ساخت کسب کند و از سوی دیگر واکنش سرد مخاطبان(نه منتقدانی که این فیلم را بهترین فیلم جشنواره هفدهم معرفی کردند)در پی داشت.
در ادامه نوبت رسید به جنجالیترین فیلم او یعنی«موج مرده»که تندترین نقدها و کنایههای ممکن را در آستانه آغاز قرن بیست و یکم به دولت وقت زد و او را سازشگری معرفی کرد که مقابل امریکا کم آورده است و راشد با همان شمایل حاج کاظم در حالی که کنایه واضحی بود به حال و روز آن روزهای محسن رضایی. یک فیلم سینمایی کامل را فقط گلایه میکند از زمانه خود، اما این بار فیلم بشدت مشکل فیلمنامهای داشت و بدساخت بود و از طرفی هم دولتی که حاتمیکیا به آن دل خوش کرده بود ۱۸دقیقه برای فیلمش ممیزی حساس در نظر گرفت و فیلمی که روی پردههای سینما آمد اصلاً شباهتی به فیلم اصلی نداشت تا حاتمیکیا کنفرانس بگذارد و قطعات بریده شده فیلمش را برای خبرنگاران نشان دهد! بعد از «موج مرده»بود که حاتمیکیا در محضر رهبرمعظمانقلاب لب به شکایت گشود و گفت دیگر سراغ سینمای دفاع مقدس نمیرود! بعد از موج مرده نوبت«ارتفاع پست»بود تا بعد از دو دهه حضور حاتمیکیا در بالاترین سطح سینمای دفاع مقدس او سراغ یک سوژه اجتماعی با موضوعی مستند برود و درددل و مشکلات مردم جنوب را در قالب یک هواپیما ربایی بزند و هرچه تلاش کرد این روایت در فرم شبیه «آژانس شیشه ای»نباشد، نشد!
دیگر فیلمهای حاتمیکیا یک شکل شده بود و چهار فیلم پشت سر هم بهجای داستان باید شاهد یک شخصیت منزوی میبودیم که به گوشهای مینشیند و گلایه میکند از جامعه اما روایت بعدی او بیشتر از آنکه داستانی تراژدیک داشته باشد حاشیههایی تراژدیوار داشت! «به رنگ ارغوان» و نقدهای نه چندان تند او(چیزی که کم اتفاق میافتد)به وزارت اطلاعاتی که علی یونسی در صدر آن بود فیلم را به توقیفی ۵ساله کشاند و در روزهایی که دیگر سیاسی ساز آن روزها، ابوالقاسم طالبی در حال جشن توقیف گرفتن برای سومین اثر خود یعنی «جنگ کودکانه»پس از «آقای رئیس جمهور» و «عروس افغان»بود «به رنگ ارغوان»در کشو فیلمهای توقیف شده رفت تا فیلمی که در سال آخر ریاست سیدمحمدخاتمی توقیف شده بود در اوایل دولت دهم، همین سال معروف ۱۳۸۸ رفع توقیف شود و دو سال بعد یعنی ۷سال بعد از ساخت «به رنگ ارغوان»علی یونسی در مصاحبهای با اعتماد از برخورد بد دولت وقت برای استقبال نکردن از اصغرفرهادی در فرودگاه پس از کسب اسکار گلایه کرد و آن روزها دیگر روزگاری شده بود که حاتمیکیا با نامه چندخطی پر از نیش و کنایهاش به رضامیرکریمی هرچه خواسته بود علیه «جدایی نادر از سیمین»گفته بود؛ در فاصله ساخت تا اکران «به رنگ ارغوان»حاتمیکیا «به نام پدر» و «دعوت»را تولید و پخش کرد، اولی هرچند موفق به دریافت سیمرغ بهترین فیلم شد اما از شدت غیرطبیعی بودن شکایتهای فیلم از جامعه و محاکمه تندش علیه نسل سومی که در فیلم گفته میشد جنگ رفتهها را محاکمه کردند استقبال مردمی خاصی به خود ندید و در دعوت هم فیلم چند اپیزودی او با موضوع سقط جنین هرچند حرفهای زیادی برای گفتن داشت اما مخاطبانی که آثار قبلیاش را دیده بودند نه تنها اقناع نکرد که وادار به گله و شکایت هم کرد تا کارگردان همیشه در اوج دهه ۷۰ در آخرینسالهای دهه۸۰ آخرین فیلم از موج دوم سینماییاش را با نام «گزارش یک جشن»با موضوع ازدواج جوانان و بهصورت نمادین بررسی وقایع سال۸۸بسازد. فیلم هرچقدر توانسته بود در جو ملتهب و سیاسی جشنواره بیست و نهم حاشیه درو کند در کسب رضایت مخاطب ناکام مانده بود؛بانو و همسرش که بشدت شباهت ظاهری عجیبی با یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری سال۸۸داشتند یک مؤسسه برای ازدواج جوانان و آشنا کردن آنها باهم داشتند که در روز جشن با پلمب شدن مؤسسهشان توسط نیروی انتظامی مواجه میشوند و همین باعث میشود که جوانانی که در انتظار جشن بودند به خیابانها بریزند و در همین شرایط فیلمبرداری این لحظات با دوربین موبایل همه ذهنها را به سمت فتنه سال۸۸برد و در نهایت هم با عقد اجباری ایران و محمودرضایی! در پایان فیلم حاتمیکیا آن چه میخواست بگوید را به شکلی خیلی گلدرشت تحویل داد تا قبول اینکه این فیلم اثری از خالق «آژانس شیشهای» است برای مخاطب سخت باشد. حاتمیکیایی که موج دوم فیلمسازیاش را در اوج و با «آژانس شیشه ای»شروع کرده بود حالا بعد از ۱۳سال و باز هم در شرایط ملتهب سیاسی آخرین اثر موج دوم سینماییاش را ساخت و فیلم هم سرنوشتی غیراز سرنوشت به رنگ ارغوان پیدا نکرد!

موج سوم

ابراهیم حاتمیکیا که بعد از «موج مرده»از یک سو با سینمای دفاع مقدس خداحافظی کرده بود و از سوی دیگر پای به سبک و سیاق خاص خودش گذاشته بود و خود را در شرایطی میدید که دیگر فیلم هایش جای انعطاف بخشی به جامعه، سراسر تبدیل به گله و شکایتهای شخصی شده که غالباً هم قرار بود پرویز پرستویی باشد؛ تصمیم گرفت فیلمی بسازد که آمیختهای از موج اول و دوم سینماییاش باشد. برای اولین بار او یک شخصیت حقیقی را که مورد شناخت همگان بود در مرکز داستانش گذاشت ولی دیگر نه قرار بود از روایت صرف جنگی موج اول یا واکنشی به حال و روز فعلی جامعهاش به تنهایی سخن بگوید. یک داستان مستند در روزهای اول انقلاب با شخصیت محبوبی به نام چمران و نحوه کنترل جریان قصه برای خط و نشان کشیدن کارگردان کارکشته سینمای ایران برای ایام معاصرش؛ از همین رو «چ» را نمیشود با هیچ فیلم دیگر او مقایسه کرد، اگر «دیده بان»و«مهاجر»در فضای مشترکی سیر میکردند و اگر میشد بین «آژانس شیشه ای» و «ارتفاع پست»دهها شباهت پیدا کرد و آنها را در یک گروه جای داد اما «چ»آمیختهای از همه ۲۵سال فیلمسازی کسی بود که مرتضی آوینی تولدش در سینما را واقعهای پنداشته بود همانند انقلاب اسلامی ایران!

 

3 ـ چمران محافظه کار؛چمران آرمانگرا

چمران قهرمان «چ» نیست! اگر نخواهیم بگوییم «چ»فیلم بدون قهرمانی است باید بگوییم چمران قهرمان آن نیست، قهرمان «چ» میتواند وصالی باشد چون حداقل معیارهای یک قهرمان که شجاعت و بیباکی است را دارد یا اصلاً اگر کمی دقیقتر به داستان نگاه کنیم میبینیم قهرمان «چ» بیرون از داستان است، خمینی کبیر میتواند مهمترین قهرمان «چ» باشد! فیلمی که روایتی از ۴۸ساعت از درگیریهای پاوه است و در این بین چمران هم حضور دارد اما نمیشود گفت داستان بهطور کامل حول محور او میچرخد، فیلم با آمدن او با هلیکوپتر ارتش و همراه با فلاحی شروع میشود و با پایان نمادینی که بیشتر از همه یادآوری سکانس ابتدایی «ارتفاع پست» بود که قاسم تک تک کارتهای شناساییاش را از ماشین بیرون میاندازد تا دیگر هویتی برای از دست دادن نداشته باشد پایان مییابد اما نقش چمران در قصه چیست؟چمران وقتی وارد میشود، خانه پاسداران شهر، بیمارستان و ورودی شهر دست سپاه است و وقتی به پایان روایت ۴۸ساعته میرسیم چمران مدیریتی که کرده کار را فقط تا جایی رسانده که همه در زیر زمین یک قلعه تفنگ بر دست گرفتند، شکست را پذیرفتند و نهایت هدفشان فقط همین شده که زمان بیشتری برای فرار بازماندگان ایجاد کنند. این چه قهرمانی است؟ آیا حاتمیکیایی که همیشه از فرم و محتوای سینمای جشنوارهای گریخته خود دست به دامن سینمای نسبی گرا و بدون قهرمان جشنوارهای شده است؟آیا حاتمیکیایی که همواره از مهاجر گرفته تا به نام پدر اساس فیلمنامهاش بر پایه تقابل دو نظر متفاوت و جدلشان برای اثبات حق بودنشان بوده دست از سبک سینمایی سابق خود کشیده است؟ آیا دهه این مربی گذشته است؟ نمیدانم! قرار نیست مخاطبی که فیلم را میبیند برداشتی کند که ما در موردش بحث میکنیم او فیلم را میبیند و در سکانس پایانی یک کات میدهد و خودش نتیجه را میگیرد اما آیا مخاطب با دیدن «چ»احساس دیدن فیلمی ضدقهرمان را در ذهنش پرورش میدهد؟
«چ»آمیختهای از هرآنچه است که حاتمیکیا در سه دهه فیلمسازی کسب کرده است، خودش هم گفت میتوانست خیلی ابعاد دیگر زندگی چمران را فیلم کند اما دنبال قسمتی از زندگی او بود که با شرایط فعلی همسانی داشته باشد، قضاوت ما به کنار اما آقای کارگردان که عادت ندارد پیام فیلم هایش را اعلام کند میگوید: «چمران میگوید مذاکره خوب است ولی نه هر مذاکرهای!»چمرانی که در «چ» میبینیم حاصل جرقهای است که در ذهن کارگردان زده میشود پس بیخود نیست که تقابل اصلی فیلم بین دو عنصر خودی باشد: وصالی- چمران!
یکی دائم رجز شهادت میخواند و دیگری تا قلب دشمن میرود تا مذاکره کند! مذاکره راه حل بحرانی است که عدهای برای تجزیه کشور ایجاد کردهاند، این استدلال برخی از جریانات سیاسی کشور از جمله «نهضت آزادی»بوده است که حتی میخواست هواپیماهای باقی مانده از دوران پهلوی را بفروشد پس بیخود نیست که وصالی بحث «چمران خمینی- چمران بازرگان»را مطرح میکند. اشتباه است اگر فریب نام فیلم را بخوریم و بگوییم «چ»فیلمی شخصیت محور برای قهرمانسازی از چمران است، چمران در ذهن مخاطب پیشاپیش قهرمان است اما حرف حساب فیلم قرار است از آزمون و خطای چمرانی بیرون بیاید که در انتها با نارنجک در دستانش به میز مذاکره تن میدهد اما پایان مذاکرهاش چه نتیجهای داد؟
«خانواده وابستگی میآره، دست و پای آدمو میبنده و وادار به مذاکره میکنه، ته مذاکره هم یعنی شکست!»این دیالوگی است که طرف مقابل چمران که در موضع قدرت قرار دارد خطاب به او میگوید و وقتی میشود فهمید چمران به این جمله ایمان آورد که در سکانس پیروزی پس از فرمان امام(ره)چمران برخلاف بقیه در حال شادی نیست و چهرهای بشدت مبهوت دارد! جدای از اینکه چمران تا چه حد به «چ»نزدیک بوده است اما چیزی که در قاب تصویر دیده میشود یک چمران محافظهکار است که محافظه کاریاش نه از ترس دشمن که از تدبیر و تجربهاش هست و زیبایی پیامش جاییاست که از دل محافظه کاری حتی اگر چمران هم باشی نمیتوانی با دشمنی که قصد نابودی مرزهایت را دارد کنار بیایی!

 

4 ـ ابراهیمی که میشناسیم

ابراهیم را باید فراتر از حاج کاظم، سعید، قاسم، ناصر و… دید، او فرزند زمانه خویش است، سیاسی میسازد اما سیاسی نیست نه زمانی که دولت باب میلاش سرکار بود فیلمش به سمت محافظهکاری رفت که حتی بیانش تندتر از گذشته هم شد و «موج مرده» و «ارتفاع پست» سند این حرف است و نه زمانی که دولت بعدی سرکار آمد به سمت سیاه نمایی رفت، شاید گاهی اوقات فیلمش سیاه شود اما این سیاهی از جایی نشأت میگیرد که او دیدش به نسل سوم گاهی اوقات حتی خاکستری هم نیست و همیشه به چشم یک محاکمهکننده آنها را میبیند، از سلمان آژانس گرفته تا حبیبه به نام پدر همیشه نسل سوم میخواهد جنگرفتهها را محاکمه کند، ذرهای آنها را درک نمیکند و در همین شرایط است که حاج کاظم به سلمانش در لحظات وصیت کردن میگوید: «قول بده با امثال عباس مهربانتر باشید» و حتی در «گزارش یک جشن» هم آن چیزی که از منظر حاتمیکیا منجر به وقوع بحرانهای سال۸۸میشود همین فاصلهای است که بین دو نسل افتاده است که جوانها را به خیابانهای شهر میکشاند و این چیزی بود که بهخاطر مصادره به مطلوب کردن آن فیلم برای یک جریان سیاسی خاص هیچگاه مورد بررسی قرار نگرفت و این خود اثبات اهمیت اوست که همه جریانها میخواهند بگویند فیلم حاتمیکیا در طرفداری از فلان شخصیت و جریان بوده است! هیچگاه نسل سوم، نسل جنگ رفته را به قدری محاکمه نکرد که همیشه در فیلمهای او نسل سوم محکوم به عقبنشینی از آرمانهای حاج کاظم و ناصر بوده است. حاتمیکیا بعد از۳دهه فیلمسازی آموخته است که چگونه مستقل باشد و شاید همین که او در هیچ خطکشی جا نمیشود، سبب میشود بعضیها بگویند التقاطی است، او نه یک پیامبر است که حرفش وحی منزل باشد و نه یک ضدانقلاب(چیزی که در اینسالها زیاد شنیده است) او یک فیلمساز است که جهان بینی خودش را ندارد پس نه لازم است شاخص درست و غلط بودن یک قضاوت باشد که با یک حرف نادرستش بگوییم در سینمای انقلاب رخنهای ایجاد شده و نه لازم است هر حرفی بزند که مخاطبش دوست دارد.
«چ»اولین فیلم او بود که روایتی مستند داشت و در تمام آثار قبلیاش هرچه گفته تراوشات ذهنش بوده که به درست یا غلط همواره در پی شکایت از کسی بوده که مشخص و پیدا نیست و این به خوبی در موج دوم فیلمسازیاش پیداست و از قضا همین هم برایش هزینهزایی میکند، اینکه پیدا نیست حاج کاظم از سلحشور شکایت میکند یا از مردم؟ بوروکراسی کشور دچار اشکال شده که در نزدیکی نوروز بنیادشهید تعطیل است یا جامعه عباس را فراموش کرده؟ و همین سؤالات میرسد بهجایی که عدهای بین اینکه او در «گزارش یک جشن»از زمانه خودش شکایت میکند یا جمهوری اسلامی! دست به تحلیلهایی میزنند که هیچکس به اندازه خودش از آنها حذر نکرده است… ابراهیم فرزند زمانه خویش است، یک شهروند مدافع جمهوریاسلامی که زبان فیلم را میفهمد، جنگ رفتهها را دیده و حالا میخواهد قضاوتش را به تصویر بکشد، همین!

نظر شما
پربیننده ها