شهیدی که با دوستش قرار گذاشت در بهشت برای هم جا نگه دارند

اصغر يک هفته پيش از شهادتش، پيش من‌ آمد و گفت: علی بيا يک قولی به هم‌ ديگر بدهیم اگه من شهيد شدم اونجا برای تو جا نگه می‌دارم تو هم قول بده از برادر كوچكم مصطفی مواظبت کنی، اگر تو شهيد شدی برای من جا نگهداری.
کد خبر: ۲۴۳۸۱۷
تاریخ انتشار: ۲۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۲ - 17June 2017
شهیدی که قبلی از شهادت خواب برادر شهیدش را می بیندبه گزارش دفاع پرس از زنجان، شهيد «اصغر بسطاميان» در چهارم آذرماه سال 46 در زنجان چشم به جهان گشود. دوران ابتدايی را در مدرسه توفيق، دوران راهنمايی را در مدرسه چمران و دبيرستان را در مدرسه شريعتی گذراند. اصغر اول دبيرستان بود که عمليات والفجر مقدماتی شروع شد. عبدالله نيز برادر بزرگ اصغر بود که قبل از اصغر به جبهه رفته بود و اصغر به بهانه های مختلف که می خواهد به عبدالله لباس و وسايل ببرد عازم جبهه می شود. اولين باری که می‌خواست به جبهه برود، به کردستان اعزامش کردند. درعمليات والفجر 4 به شدت زخمی شد.
او 9 ماه در بيمارستان مشهد بستری بود، اصغر يکی از باهوش‌ترين شاگردان مدرسه بود، طوری که دوره سه ساله دبيرستان را در پی مرخصی‌هايش خواند و ديپلم خود را گرفت. اصغر پس از ديپلم برای تحصيلات دانشگاهيش هم اقدام کرده بود و جزء ذخيره‌های دانشگاه بود که در 20 دی ماه سال 65 به دانشجويان دانشگاه شهادت پيوست.

بخشی از خاطرات شهيد اصغر بسطاميان به نقل از دوستان:

از بچه‌های خوب و ورزيده گردان بود. در شنا و غواصی مهارت خوبی داشت. كم حرف بودن از خصوصيات بارزش به شمار می رفت. خيلی به ندرت صحبت می‌كرد. يادم هست كه يک هفته پيش از شهادتش، پيش من‌ آمد و گفت: علی بيا يک قولی به هم‌ ديگر بدهیم اگه من شهيد شدم اونجا برای تو جا نگه می‌دارم تو هم قول بده از برادر كوچكم مصطفی مواظبت کنی، اگر تو شهيد شدی برای من جا نگهداری!

گفتم: به‌به! چه عجب! خدا رو شكر كه بالاخره نمرديم و حرف زدن اصغر آقا را هم ديديم.

گفت: من كه نميگم حتما شهيد می‌شم گفتم اگه شهيد شدم.

آن روز گذشت و كم كم بوی عمليات در مقر پيچيد. بچه‌ها واقعا روز شماری می‌كردند. دقيقا يادم هست كه دو روز قبل از عمليات بود. من نزد او رفتم. بوی خوشی می‌داد، عطر گل محمدی زده بود و كاملا آماده برای رفتن. گفتم: اصغر بيا تا كمی با هم قدم بزنيم. دوتايی رفتيم داخل نی‌زار، كنار رود كارون.

او كم كم سر صحبت را باز كرد و گفت: می‌دونی چيه علی؟ من داداش عبدالله را توی خواب ديدم. می‌گفت: اصغر شماها خيلی زحمت می‌كشين خدا خيرتون بده، اصغر تو بيایی پيش من. خيلی خوب می‌شه من ديگه تنها نمی‌مونم. گفتم  ولی اصغر، تو هم اگه شهيد بشی خانواده‌ات خيلی تنها می‌مونند. ديگه كسی نيست كه اداره‌شون كنه. تو بالا سرشون باشی خيلی بهتره. اصغر برگشت و گفت: خدا كريمه علی.

و آخرش هم رفت پيش برادرش عبدالله. شهيد اصغر بسطاميان از بچه‌های خوب گردان ولی عصر (عج) بود كه در عمليات كربلای 5 به قله سرخ جامگان پيوست و سرود سبز وصال را به ترنمی خونين نشست.

بخشی از دست‌نوشته‌های شهيد:

از خدا می‌خواهم كه به ما هم آنچنان توفيق عملی و خلوص عنايت كند كه شايد ما هم بتوانيم در آنجا حضور داشته باشيم و از كرامات و فيوضات و فضايل اخلاقی و ديگر ابعاد عالی جبهه‌ها بهره‌مند گرديم. ان‌شاءالله

دعاگوی رزمندگان باشيد به اميد زيارت كربلا و پيروزی به تمامی كشور و سراسر گيتی.

با سلام به يگانه منجی عالم بشريت ولی عصر امام زمان (عج) و نايب بر حقش امام خمينی، اين چشم اميد مجروحان و مظلومان جهان و رنجديدگان جهان است بر او كه سلسله باطل‌مداران را از هم گسست و حكومت طاغوتيان را در هم شكست و با درود و سلام بر كاروان عزيزان كه بر شط خون شناورند و مردانی که از ميدان مين می‌گذرند تا به معبود و محبوب خويشتن برسند. بر آنانی كه از وجودشان بهار، الفت می‌گيرد و با سلام بر آنانی كه با پيكرانی خون‌آلود و خسته که فضای جبهه را عطرآگين نموده‌اند و به آن طراوتی خاص بخشيده‌اند، اسلام از عزمشان نيرو می‌گيرد و انقلاب به همه‌شان برقرار می‌ماند.

چه غم ديوار امت را كه دارد چون تو پشتيبان

چه باک از موج بهر آن را كه باشد نوح كشتيبان

آن نه می‌باشم كه روز جنگ بينی پشت مرا

آن منم كه در ميان خاک و خون بينی سری

آن که جنگ آرد به خون خويش بازی می‌كند

روز ميدان و آن كه بگريزد به خون لشكری

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار