به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «ناصرالدین باغانی» 8 شهریور 1346 در خانوادهای مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد. وی پس از سپری کردن دوره دبیرستان، در دانشگاه امام صادق (ع) پذیرفته شد. خودش میگفت: «من دانشگاه امام صادق (ع) را به دانشگاه امام حسین (ع) تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان مبارک آقا اباعبدالله (ع) گرفتم». شهید باغانی از عملیات بدر در جبهه حضور داشت و در عملیات کربلای 5 در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در 11 اسفند 1365 به شهادت رسید.
وصیتنامه شهید «ناصرالدین باغانی»
بسم رب الشهدا والصدیقین
الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدانا الله، و جعلنا مصابیح الهدی، وسفاین النجاة و من حزبه، فان حزبه هم المفلحون و جعلنا من جنده، فان جنده هم الغالبون.
و قال آلست بربکم، قالو بلی، و قال الم اعهد الیکم یا بنی ادم الا تعبد الشیطان انه لکم عدو مبین.اشهد ان لا اله الا انت و ان محمدا عبدک و رسولک، و حبیبک و ان علیا ولیک و حجتک علی من فوق الارض و تحت الثری، الهی انا عبدک الضیف الذلیل الحقیر المسکین النستکین، فاغفرلی کل ذنب اذنبته و کل جرم اجرمته، ربنا اغفرلی و لوالدی و المومنین و المومنات یوم یقوم الحساب.
به نام پروردگار شهیدان و صدیقین
حمد و سپاس مخصوص خداوندی است که ما را در این راه هدایت فرمود و اگر راهنمایی خداوند نبود، ما در این هدایت و کشتیهای نجات و از حزب خودش، پس به یقین لشکریان او پیروز و غالبند.
و گفت: آیا من پروردگار شما هستم؟ گفتند: بلی، گفت: ای اولاد آدم مگر ما با شما پیمان نبستیم، که حتما از شیطان پیروی نکنید؟ که حتما و یقینا، او دشمن آشکار برای شماست. شهادت میدهم که خدایی جز تو نیست و محمد (ص) بنده، فرستاده و دوست توست و همانا علی (ع) ولی و حجت توست بر همهی آن کسانی که در روی زمین و ماورای آن قرار دارند. خدایا، من بندهی ضعیف، ذلیل، ناچیز، درمانده و بیچارهی تو هستم. پس ببخش مرا، برای تمام گناهانی که مرتکب شدهام و همهی جرمهایی که انجام دادهام. پروردگارا، ببخش مرا، برای تمام گناهانی که مرتکب شدهام و همهی جرمهایی که انجام دادهام. پروردگارا، ببخش مرا و پدر و مادرم را، و تمام مردان مومن و زنان مومنه را، در روزی که حساب و کتاب برپا خواهی کرد.
آمین.
اینجانب ناصرالدین باغانی بندهی حقیر در درگاه خداوندم .چند جملهای را به رسم وصیت مینگارم. سخنم را دربارهی عشق آغاز میکنم ما را به جرم عشق مواخذه میکنند. گویا نمیدانند که عشق گناه نیست، امّا کدام عشق؟ خداوندا! معبودا، عاشقا، مرا که آفریدی عشق به پستان مادر را به من یاد دادی، امّا بزرگتر شدم ودیگر عشق اولیه مرا ارضاء نمیکرد پس عشق به پدر ومادر را در من به ودیعت نهادی.
مدتی گذشت، دیگر عشق را آموخته بودم امّا به چه چیز عشق ورزیدن را، به دنیا عشق ورزیدم. به مال و منال دنیا عشق ورزیدم. به مدرسه عشق ورزیدم. به دانشگاه عشق ورزیدم امّا همهی اینها بعد مدت کمی جای خود را به عشق حقیقی و اصیل داد یعنی عشق به تو.
(یَومَ لا یَنْفَعُ مال وَلا بَنُون) فهمیدم که وقتی شرایط عوض شود یَفِرّالْمرءَ مِنْ اَخیهِ و صاحِبَتهِ و بَنیهِ و اُمّهِ وَاَبیهِ، پس به عشق تو دل بستم، بعد از چندی که با تو معاشقه کردم یکباره به خود آمدم ودیدم که من کوچکتر از آن هستم که عاشق تو شوم و تو بزرگتر از آن هستی که معشوق من قرار گیری، فهمیدم در این مدت که فکر میکردم عاشق تو هستم اشتباه میکردهام، این تو بودی که عاشق من بودهای و من را میکشاندهای، اگر من عاشق تو بودم باید یکسره به دنبال تو میآمدم .ولیکن وقتی توجه میکنم میبینم که گاهی اوقات در دام شیطان افتادهام ولی باز مستقیم آمدهام.
حال میفهمم که این تو بودهای که به دنبال بندهات بودهای و هرگاه او صید شیطان شده، تو دام شیطان را پاره کردهای و هر شب به انتظار او نشستهای تا بلکه یک شب او را ببینی.
حالا میفهمم که تو عاشق صادق بندهات هستی، بنده را چه، که عاشق تو بشود، (عَنقا شکار کرکس نشود دام باز گیر) آری تو عاشق من بودی و هر شب مرا بیدار میکردی و به انتظار یک صدا از جانب معشوق مینشستی. اما من بدبخت ناز میکردم و شب خلوت را از دست میدادم و میخوابیدم!
اما تو دست بر نداشتی و انقدر به این کار ادامه دادی تا بالاخره من گریز پای را به چنگ آوردی و من فکر میکردم که با پای خود آمدهام، وه! چه خیال باطلی!! این کمند عشق تو بود که به گردن من افتاده بود. مرا که به چنگ آوردی، به صحنهی جهادم آوردی، تا به دور از هر گونه هیاهو به من نبرد عشق بیاموزی، من در کار تو حیران بودم و از کرم تو تعجب میکردم.
آخر تو بزرگ بودی و من کوچک!! تو کریم بودی و من لئیم! تو جمیل بودی و من قبیح، تو مولا بودی و من شرمنده از این همه احسان تو بودم. کمند عشقت را محکمتر کردی و مرا به خط مقدم عشق بردی، در آن جا شراب عشقت را به من نوشاندی و چه نیکو شرابی بود. من هنوز از لذت آن شراب مستم.
اولین جرعهی آن را که نوشیدم مست شدم و در حال مستی تقاضای جرعههای دیگر کردم. امّا این بار تو بودی که ناز میکردی و مرا سر میگرداندی، پیالهام را شکستی، هر چه التماس میکردم تا از حجاب ظلمانی بیاسایم، ندادی و زیر لب به من خندیدی و پنهانی عشوه کردی اکنون من خمارم و پیاله به دست، هنوز در انتظار جرعهای دیگر از شراب عشقت به سر میبرم.
ای عاشق من!! ای اله من!! پیالهام را پر کن و در خماریم نگذار. تو که یک عمر به انتظار نشسته، حال که به من رسیدهای چرا کام دل بر نمیگیری؟ تو که از بیع و شراء متاع عشق دم میزنی، چرا اکنون مرا در انتظار گذاشتهای؟ اگر بدانم که خریدار متاعم نیستی و اگر بدانم که پیالهام را پر نمیکنی، پیالهی خود را میشکنم و متاعم را به آتش میکشم تا در آتش حسرت بسوزی و انگشت حسرت به دندان بگذاری.
به آهی گنبد خضراء بسوزم جهان را جمله سر تا پا بسوزم
بسوزم یا که کارم را بسازی چه فرمائی بسازم یا بسوزم
امّا شهادت چیست؟ آن گاه که دو دلداده به هم میرسند و عاشق به وصال معشوق میرسد و بندهی خاکی به جمال زیبای حق نظر میافکند و محو تماشای رُخ یار میشود، آن هنگام را جز شهادت چه نام دیگری میتوانیم داد؟
آن هنگام که رزمندهای مجاهد، بسوی دشمن حق میرود و ملائک به تماشای رزم او مینشینند و شیطان ناله بر میآورد و پای به فرار میگذارد و ناگهان غنچهای میشکفد، آن هنگام را جز شهادت چه نام میتوانیم داد؟ شهادت خلوت عاشق و معشوق است. شهادت تفسیر بردار نیست. (ای آنانی که در زندان تن اسیرید، به تفسیر شهادت ننشینید که از درک قصهی شهادت عاجزید. فقط شهید میتواند شهادت را درک کند.).
شهید کسی نیست که ناگهان به خون بغلتد و نام شهید به خود گیرد، شهید در این دنیا قبل از آین که به خون بتپد، شهید است و شما هم چنان که شهیدان را در این دنیا نمیتوانید بشناسید و بفهمید، بعد از وصلشان نیز نمیتوانید درکشان کنید.
شهید را شهید درک میکند. اگر شهید باشید شهید را میشناسید وگرنه آئینهی زنگار گرفته، چیزی را منکعس نمیکند. برخیزید و فکری به حال خود بکنید که شهید به وصال رسیده است و غصه ندارد، شهیدان به حال شما غصه میخورند، و از این در عجیبند و حیرت میکنند که چرا به فکر خود نیستند.
به خود آیید و زندان تن را بشکنید. قفس را بشکنید وتا سر کوی یار پرواز کنید و بدانید که برای پرواز ساخته شدهاید نه برای ماندن در قفس، این منزل ویران را رها کنید و به ملک سلیمان در آیید.
ای خوش آن روز کز این منزل ویران بروم رخت بر بندم و تا ملک سلیمان بروم
امّا امت مسلمان و شهید پرور ایران! پیرو امام باشید، نه در حرف، بلکه در عمل گوش دل به سخنان امام بسپارید و حرفهایش را بدون چون و چرا بپذیرید و کلا در هر عصری امام خود را بشناسید. اکنون که حضرت صاحب الامر (عج) در پردهی غیبت است، ولی فقیه عصر خود را بشناسید، اگر امام خود را شناختید گمراه نمیشوید وگرنه به چپ و راست منحرف خواهید شد.
اسلام را از روحانیت مبارز و اصیل فرا بگیرید نه از قلم و زبان منحرفان، در این زمانه عدهای مغرض و جاهل پیدا شدهاند که اسلام بدون روحانیت را تبلیغ میکنند. به عبارت دیگر تز جدائی دین از سیاست هستند و میگویند که روحانیت در انقلاب شرکت داشتند و رهبری کردند و انقلاب پیروز شد خدا پدرش را بیامرزد.
ولی حالا بیایند و بروند و گوشهی حوزهها درس و بحث را ادامه دهند. این منحرفین را بشناسید و از صحنهی انقلاب بدرشان کنید، اینها همانهایی هستند که با نامهای مختلف، امّا با یک ماهیّت مطهری را شهید کردند. بهشتی را با تهمتها و فحشا ترور شخصیت و سپس با کینهی شیطانی ترور فیزیکی کردند.
اینها همانهایی هستند که اگر دست پلیدشان به امام برسد ... اینها دشمن روحانیت هستند. روحانیت را نمیخواهند و میخواهند بین شما و روحانیت جدایی بیاندازند. آنان، آنهایی هستند که قلب امام عزیز را بدرد میآورند. فقه جدید میسازند، با لباس روحانی، ولی دشمن روحانیتاند. با لباس وحدت، تفریح وحدت میکنند. وحدت در چیست؟
وحدت در پیروی از کلام امام است. امّا نمیتوانم موارد متعددی را بر شمارم که از فرمان امام اطاعت نکردهاند! آن وقت این را تحکیم وحدت میگویند. مردم مسلمان! دشمن اسلام را بشناسید. جنگ با عوامل خارجی مسئلهی سختی نیست. امّا این منافقان داخل هستند که از همه بدترند. منافقان از کفّار بدترند. با جدایی از این منحرفان قلب امام را شاد کنید.
مسئلۀ دیگر این که در مصائب و مشکلات صبر کنید. «ان الله مع الصابرین». بهشت را به بها میدهند نه به بهانه، بهای بهشت سنگین است، بهای بهشت کالای عشق است، یعنی خون. کربلا رفتن خون میخواهد، این کربلا دیدن بس ماجرا دارد. ماجرای کربلا، ماجرای خون و قیام است.
خون از ما، بدانید که، «ان الله یدافع عن الذین آمنو» ما همه وسیلهایم، اصلا این جنگ و این انقلاب و این برنامهها چیده شده تا خدا در این بین دوستانش را به پیش خود ببرد و خالص را از ناخالص جدا کند. پس به صحنه بیایید و از خون شهدا پاسداری کنید، در کارهایتان نظم را رعایت کنید و بدانید که انشاءالله پیروزید و به کربلا خواهید رفت.
به مستحبات اهمیت لازم را بدهید تا از شر شیطان در امان باشید. با انجام نوافل به خدا نزدیک شوید، مخصوصا نافلهی شب، صبر را پیشهی خود سازید و بدانید اُمم پیش از شما سختیهای بیشتری کشیدهاند. با فساد و عوامل فساد مبارزه کنید چون دشمن میخواهد از همین راه ما را به اضمحلال بکشاند.
از هم دوستان و آشنایان که حقی در گردن من دارند طلب حلالیت میکنم. پدر و مادر و برادران و خواهرم! بدانید بدون شما به بهشت قدم نخواهم گذاشت، بدانید همه با هم به بهشت رضوان خداوند خواهیم آمد. بدانید سعادت بزرگی نصیبتان شده است.
خدا نکند کاری بکنید که اجر خود را ضایع سازید. شما از این به بعد خانوادهی شهید هستید. طوری رفتار کنید که در شأن و منزلت شما باشد. بدانید به جای شهید، خدا به خانه شهید میآید.
بدانید که من از دانشگاه امام حسین (ع) فارغ التحصیل شدم و مدرک خود را از دست مبارک آقا گرفتم.
کلاس، کلاس عشق بود.
درس، درس شهادت.
تخته سیاه، گستره وسیع جبهههای حق علیه باطل،
گچها، خون و قلمها اسلحهمان بود.
والسلام
انتهای پیام/ 181