بعد از چندی از مشهد راهی اسلامآباد شد و این آمدن مصادف بود با سرنگون شدن رژیم منفور پهلوی. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این شهید عزیز یکی از بنیانگذاران کمیته انقلاب اسلامی در این شهر بود. شب و روز به عشق الله و مخلصانه در کمیته فعالیت نمود. چند مدتی نگذشته بود که با تشکیل سپاه به عضویت این ارگان انقلابی درآمد و لباس مقدس سپاه بر قد و قامت بلند و رشید او، بر هیبت مردانهاش میافزود و در چهرهاش حالت روحانی خاص موج میزد و با وقار و متین بود و از صراط مستقیم الله خارج نشد.
زمانی که در سپاه کرند غرب (دالاهو) خدمت میکرد به عنوان فرمانده سپاه کرند غرب برگزیده شد. این شهید عزیز وظیفه شرعی که در سپاه به عهده وی گذاشته بودند آن چنان با عشق و علاقه و ایمان عمل مینمود که بارها به سرکوب و تعقیب سارقین مسلح که راه را بر مردم بیگناه در جاده اسلامآباد ـ سرپل ذهاب میبستند، پرداخت و در این در جنگهای نابرابر قورچیباشی تا مرز شهادت پیش رفت.
موذن و امام جماعت برادران سپاه بود و بعد از هر نماز با سخنان شیوا و مکتبی خود که مزین به آیات قرآن و احادیث بود به ارشاد و سازندگی برادران سپاه میپرداخت.
هنگامی که جنگ تحمیلی عراق با دسیسه جنایتکاران شرق و غرب علیه انقلاب اسلامی آغاز شد شهید ملکی بیشتر اوقات در خط مقدم جبهه به نبرد علیه کفار و بعثییون پرداخت و میتوان ادعا کرد که همین شهید ملکی با تعداد معدود نیروهای خود توانست هجوم کفار بعثی را سد کند. از جمله رشادتهای شهید ملکی این بود مدتی که در جبهه سرپلذهاب بود 56 نفر از مزدوران عراق را به اسارت خود درآورد و دو دستگاه پیامپی و یک دستگاه تانک دشمن را در شهرکالمهدی سرپلذهاب منهدم و تعداد زیادی کلاشینکف از مزدوران بعثی به غنیمت گرفت و توانست دهها نفر از نیروهای دشمن را کشته و زخمی نماید.
شهید ملکی در دوران زندگی کوتاه و پر برکتش مسئولیتهای سپاه کرند غرب، سپاه صحنه و فرمانده عملیات گیلانغرب و سرپرستی کشاورزی جهاد سازندگی اسلامآباد غرب را به عهده گرفت.
آنقدر خالص، وارسته و زاهد بود که نماینده امام (ره) در اسلامآباد غرب حاج آقا موحدی درباره شهادت او چنین گفت: «هر وقت که این عزیز را میدیدم یاد شمایل ابوالفضل (ع) میافتادم که توی کتابها مینویسند، قد و بالای رشید او، استقامت و مقاومت او و...».
آری! او علیوار زیست، علیوار در خون غلطید و در تاریخ 60/9/26 در عملیات مطلعالفجر که فرمانده عملیات بود حین شناسایی در تنگ کورک به کاروان سرخ حسین (ع) پیوست.
فرازی از وصیتنامه شهید عبدالکریم ملکی:
...اکنون که عازم جبهه میباشم، امیدوارم با مرگم بتوانم خدمتی به اسلام عزیز کرده باشم، زیرا در زمان حیات نتوانستم آنچنان که باید و شاید خدمت کنم، از خدا میخواهم که این توفیق را عنایت کند، چون شهادت زیربنای رشد انسانی میباشد و اساسیترین مسئله در اسلام شهادت است که نصیب هر کس نمیشود الا اینکه مخلص شود و امید است که ما جزو مخلصین خدا باشیم.
ضمنا سفارشاتی در خاتمه به عرض میرسد که عبارت است از حفظ وحدت و انسجام کامل علیه تمامی قدرتهای بزرگ و فاسد و نوکرانشان و به اهتزاز در آوردن پرچم پربار و پرثمر «لا اله الا الله» به رهبری بزرگمرد تاریخ امام خمینی.
و مسئله دیگر که باید تذکر داده شود این است که فاتحهخوانی که به طریق طاغوتی انجام بگیرد و حالت روحانی خود را از دست داده و حالتی تجملاتی به خود گیرد، ممنوع شود.
اما وصیتی به همسر و یگانه فرزندم حمزه این است که به تو سفارش میکنم همچنان حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر (ص) رسالت عظیمی بر دوش پدرت بود اکنون به عهده توست که تا آنجایی که اسلام از تو مسئولیت میخواهد ادا کنی و به تو سفارش میکنم که تنها راه رهایی پذیرفتن اسلام و پیاده کردن آن در جامعه میباشد.
انتهای پیام/