یک نکته از هزاران (10)؛

آن وقت بود که متوجه آیه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت» شدم

آن‌ طرف تپه هفت هشت جنازه را نشانم داد و گفت: «هر چه آرپی‌جی انداختی خورد تو آن‌هایی که پایین تپه بودند. گلوله‌ی آخری وسط آن دو نفر خورد که در حال پایین آمدن بودند». آن موقع بود که متوجّه مفهوم آن آیه (وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى) شدم. من فقط شلیک کردم. خدا تیر را هدایت کرد و به هدف زد.
کد خبر: ۲۴۵۴۵۷
تاریخ انتشار: ۱۱ تير ۱۳۹۶ - ۰۰:۳۵ - 02July 2017
ما رمیت اذ رمیتبه گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «یک نکته از هزاران» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارش‌های دفاع مقدس استان کرمانشاه جمع‌آوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «دلاور رحیمی» از پیشکسوتان و رزمندگان دفاع مقدس استان کرمانشاه است.

... همیشه در زمان جنگ این گفته‌ی خداوند که فرموده است: «ای پیامبر تو کفار را نکشتی من کشتم؛ تو تیر نینداختی من انداختم. وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى» برایم سؤال بود. به آیه شک نداشتم. می‌خواستم به یقینم اضافه شود. همان‌طور که حضرت موسی نسبت به خدا شک نداشت و برای یقین بیشتر خواست که خدا خود را به او بنمایاند. یا حضرت ابراهیم چگونه زنده شدن مردگان را درخواست کرد. البتّه من در حدّی نیستم که خود را با آن‌ها مقایسه کنم.

در عملیّات مرصاد دو نفر از منافقین روی تپه‌ای کمین کرده بودند. حشمت پرواز دوست و همرزمم بود. به یک بسیجی از آن شیرمردها که بعدها مسئول آموزش و پرورش گیلانغرب شد، گفتم: «حشمت آن دوتا را دیدی؟ اگر من برم پایین و آن‌ها مرا زدند، مرا بالا می‌آوری؟». حشمت تبسّمی کرد و چیزی نگفت. گفتم: «خرج را به گلوله‌ی آرپی‌جی وصل کن و به من بده». او سریع گلوله را آماده کرد و به من داد و من هم شلیک کردم.

آن روز هر چه انداختم، به هدف نخورد. این در حالی بود که قبل از عمليّات «والفجر 5» دو گردان از ما را به میدان تیر پادگان شهدا بردند. آنجا یک غار کوچک دارد كه دهانه‌اش حدود دو متر‌ در دو متر است. قرار شد به طرف دهانه‌ی غار تیراندازی کنیم. هر نفر تیری شلیک کرد. نوبت من شد. گفتم: «خدایا، کار من نیست. خودت کمک کن!» تنها کسی که گلوله‌اش به هدف خورد، من بودم. ولی آن روز حدود هشت تیر انداختم و به هدف نخورد؛ یا این‌ طرف می‌خورد یا آن‌ طرف. با اعصاب خراب، خستگی ‌به تنم ماند.

از روی‌ تپه سراریز شدم و به طرف جاده رفتم. یکی از بچه‌های خودی داشت. به طرف من می‌آمد گفت: «دلاور می‌دانی چه کردی؟» گفتم: «چه کردم؟ هر چه تیر انداختم به خطا رفت.» از آن‌ طرف تپه هفت هشت جنازه را نشانم داد و گفت: « هر چه آرپی‌جی انداختی خورد تو آن‌هایی که پایین تپه بودند. گلوله‌ی آخری وسط آن دو نفر خورد که در حال پایین آمدن بودن.»

آن موقع بود که متوجّه مفهوم آن آیه شدم. من فقط شلیک کردم. خدا تیر را هدایت کرد و به هدف زد.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار