بعد از گذراندن پایه دوّم ابتدایی به شهر «پیشوا» ورامین عزیمت كردند و به ادامه تحصیل در مدرسه ابتدایی «شیخ جنید» و مدرسه راهنمایی «سعید نفیسی» پرداخت.
پس از گذراندن سوّم راهنمایی نزد حاج آقا «فاضلی دوست» در بازار تهران مشغول به کار شد. چند سالی كار كرد.
در دوران قبل از انقلاب به فعّالیتهای سیاسی در مغازه و جاهای دیگر میپرداخت تا اینكه هنگام پخش اعلامیه و نوار مورد اصابت گلوله مزدوران رژیم قرار گرفت و از ناحیه پا به شدت مجروح شد و این جراحت باعث شد یک پای ایشان كمی كوتاهتر شود.
پس از انقلاب نیز هنگامی كه ایشان مشغول آموزشهای نظامی بودند از ناحیه پای سالم خود به شدت شكستگی پیدا میكند به همین دلیل تا لحظه شهادت از ناحیهی پاهای خود ناراحتی و مشكل داشت.
با شروع جنگ تحمیلی، عازم نبرد با كفار شده و علی رغم مخالفت مسئولان با حضور ایشان در كردستان به دلیل وضعیت جسمانی وی، او بی توجه به هشدارها و توصیهها به همراه شهیدان «بروجردی»، «كاظمی»، «محمود كاوه» و «علی گنجی زاده» عازم كردستان شد و تیپ ویژه شهدا را كه بعدها تبدیل به لشكر شد، پایه گذاری نمود و تا سال 1363 در سمت فرماندهی عملیات و قائم مقامی این تیپ مشغول فعّالیت بود.
در اكثر عملیاتها حضور داشت تا اینكه در تاریخ 1363/04/12 در كردستان و در درگیری با كوملهها به ندای «هلْ مِن ناصِر ینْصرنی» امامش لبیک گفت و به شهادت نائل آمد.
بعد از شهادت وی، تلاش خانوادهاش برای یافتن وصیتنامه اش بینتیجه بود تا اینكه شهید «محمود كاوه» در خواب وی را میبیند.
علی در خواب به او میگوید: وصیتنامهام لای یكی از كتابهایم قرار دارد و نام كتاب را هم به شهید كاوه میگوید.
شهید كاوه به منزل او در پیشوا میرود و وصیتنامه را در میان اوراق همان كتاب مییابد.
فرازی از وصیتنامه شهید «علی قمی کردی»:
. . . قبل از هر چیز از برادران یا خواهرانی كه وصیتنامه این حقیر را میخوانند عاجزانه تقاضا دارم كه از خداوند متعال درخواست آمرزش گناهان بنمایید و در دعاها و نیایشهایتان و در مجالسی كه روضه اباعبدالله (ع) خوانده میشود و شما به یاد مظلومیت و غریبی سید الشّهدا اشک میریزید و دلتان میشكند خدا را به مظلومیت و غریبی حسین (ع) قسمش بدهید كه خداوند گناهان مرا ببخشد و از سر تقصیراتم در گذرد.
و امّا بعد، . . . قرضم را ادا كنید و هر كس هم كه از من طلب دارد، مدیون میباشد كه اظهار نكند و از كلیه رزمندگان كردستان كه با جیره خواران شرق و غرب میرزمند تقاضا دارم كه با مردم رئوف و مهربان باشند و همچنان الگویشان امام [خمینی (ره)]، با مردم محروم برخورد داشته باشند و از كلیه مسئولین تقاضا مند هستم كه بیشتر از این به فكر مردم محروم كردستان و رزمندگان گمنام كردستان باشند و از كلیه برادرانی كه مدّتی در منطقه كردستان بودهاند و تجربهای كسب كردهاند تقاضامندم كه همچون شهید بروجردیها و شهید كاظمیها كه چون كوه در كردستان با تمام كمبودها و نارسائیها و سختیها و مشكلات ساختند، تا آخرین نفسهایشان در این منطقه محروم ماندند و شهید شدند، تا از بین بردن آخرین نفر ضد انقلاب در منطقه بمانند و خدمت به این منطقه محروم بنمایند و مردم را از یوغ ستم این جنایت پیشگان آزاد نمائید.
هر گاه بر سر مزارم برای فاتحه خوانی آمدید، روضه ابا عبدالله بخوانید تا به خاطر اشکهایی كه به خاطر مظلومیت حسین (ع) ریخته میشود خدا از تقصیراتم در گذرد.
خاطرهای از شهید قمی از زبان «رحیم مخدومی» (همرزم شهید):
هنوز قمی را ندیده بودم . اگر هم میدیدم نمیشناختم . یادم است در گرماگرم عملیات چند تا از نیروهای ضدانقلاب در محاصره بودند و به دنبال راه فرار میگشتند، ما در حضور كاوه و اطرافیانش بودیم كه ناگهان متوجه شدیم که یكی از آنها از فرصت استفاده كرده و سوار بر قاطر، چهار نعل در حال فرار است، او فرار میكرد و به طرف ما تیراندازی میكرد.
مانده بودیم چهكار كنیم كه یكی از اطرافیان كاوه بدون معطلی پرید روی یكی از قاطرها و او هم چهار نعل تاخت به دنبال ضد انقلاب فراری.
جوانی بود لاغر و كوتاه قد با لباس بسیجی.
ضدانقلاب فراری به سوی او تیر اندازی میكرد و او هم به سوی ضدانقلاب.
جوان در حین تاخت، ضد انقلاب را زد و نقش زمین كرد. آن موقع بود كه شهید كاوه با خوشحالی فریاد زد:
«بچهها! قمی، قمی زدش!»
و من تازه فهمیدم آنكه آوازهاش دلها را پر كرده است، همین جوان لاغر و كوتاه و ساده است.
انتهای پیام/