به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «مرصاد برگ زرین غرب» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «محمد طالبی» از فرماندهان و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس میباشد.
... قبل از اینکه منافقین وارد استان کرمانشاه شوند، عراق از طرف سرپلذهاب حمله کرد و پادگان ابوذر را زیر آتش بمباران خود قرار داد. با برادر ناصح فرمانده تیپ نبی اکرم (ص) و برادر بهروز مرادی (حسین) جانشین تیپ اوضاع را بررسی کردیم. متوجه شدیم که گلولههای فسفری که عراق به سمت پادگان شلیک کرده، از نوع شیمیایی است.
همهی مردم مناطق سرپلذهاب از جمله روستای «زرده» در شهرستان دالاهو کاملا آلوده به مواد شیمیایی بودند. خیلی از بچههای ما در آنجا شیمیایی شدند. من هم به سختی نفس میکشیدم. با این حالت خود را به سرپل رساندم. در «ریخک» گردان تبوک را تجهیز کردیم.
تانکهای عراق که در حال پیشروی بودند، دو شاخه شدند؛ یک شاخه به طرف «سراب گرم» و شاخهی دیگر به طرف پادگان ابوذر حرکت کردند. تانکها داشتند به ریخک نزدیک میشدند. به اتفاق بچهها از زیر سیمخاردارهای زاغه مهمات بیرون آمدیم و در حالی که شیمیایی شده بودیم، پیاده به طرف سراب گرم رفتیم.
ارتش عراق به صورت پیاده و زرهی میآمد و مدام پشت سرمان را میزد. یک گروهان از گردان خیبر روز بعد از حملهی عراق، به سراب گرم و رسید از آنجا به سمت پادگان ابوذر رفت. اول فکر کردیم بعثیها هستند که آمدهاند سرپلذهاب را بگیرند. بعد متوجه شدیم که عراقیها در حال تجدید قوا هستند. آنها روز بعد مجددا حمله کردند و حرکت خود را به سمت پادگان ابوذر ادامه دادند.
یکی از گردانهای ما در مقر شهید «حاجیبابا» با عراقیها درگیر شد.
خیلی از بچههای ما در آن درگیری شهید شدند از جمله شهید قلیوند، شهید تکلو، شهید تاجدینی و شهید سیروس خزایی. به مقر حاجیبابا رسیدیم. بچهها را در جاده مستقر کردیم. آنجا به جادهی کلداوود وصل میشد.
یزدان مؤمنیفر بیسیمچی گردان با بیسیم به من گفت: «با دشمن درگیر شدهایم.» این در حالی بود که فاصلهی ما با بچههای گردان و مومنیفر حدود دو کیلومتر و از نظر هوایی یک کیلومتر بود. با مومنیفر مشغول صحبت بودم. میگفت: «امکانات دفاعی نداریم و مهماتمان تمام شده.» در حال صحبت کردن بودیم که صدایش قطع شد. هر چه صدایش کردم، بیفایده بود. گویا همان موقع تانکهای عراقی آمده و او را به شهادت رسانده بودند.
شهید یزدان مومنیفر عکسی دارد که چند روز قبل از شهادتش در پادگان ابوذر به همراه 17- 18 نفر از نیروها گرفته است. سه نفر از آنها در این عکس دستانشان را با حالتی صمیمی دور گردن همدیگر حلقه کردهاند: شهید رحمت طاهرآبادی، شهید امینی و شهید مومنیفر از آن تعدادی که در عکس هستند، فقط این سه نفر هدف کالیبر دشمن قرار گرفتند و شهید شدند.
عراقیها با تجهیزات و تانکهای تی 72 پیش آمدند. پشت سرشان امکانات زرهی و پشتیبانی بود. به پادگان رسیدند و در ورودی پادگان با آنها درگیر شدیم و تعدادی از بچههای ما شهید شدند و عراقیها توانستند پادگان را اشغال کنند. تعدادی از بچهها در این مقاومت اسیر شدند و عراقیها آنها را داخل پادگان نگه داشتند. پیکر تعدادی از شهدای ما زیر شنی تانکهای عراقی له شدند. به طوری که بعدها با زحمت و سختی توانستیم پیکر این شهدا را از روی زمین جمع کنیم. فردای آن روز عراقیها عقبنشینی کردند.
اکنون ساختمان پنج طبقهی پادگان ابوذر با آن همه گلوله و تیر تانک که به آن اصابت کرده و بچههای سرپلذهاب و «قلعه شاهین» که آن روز در آنجا اسیر شدند، گواه رشادت و از خودگذشتگی رزمندگان و شهدای ما هستند.
انتهای پیام/