شاعرانههایی برای قیام گوهرشاد/ چرا باید که از سر، باز میافتاد معجرها
واقعه تلخ حمله به مسجد گوهرشاد نمایشی از استبداد رضاخانی بود؛ واقعهای که نه تنها در یادها که در شعر شاعران نیز طنینانداز است.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، امروز «روز عفاف و حجاب» است؛ روزی که واقعهای تلخ و در عین حال ماندگار را در ۲۱ تیرماه ۱۳۱۴ روایت میکند؛ واقعهای که پس از ۸۲ سال همچنان در یادها هست و در شعر شاعران هم نمود دارد.
در آن روز بود که اعتراض مردم مومن و متدین به حکومت وقت، با گلوله پاسخ داده شد و تعداد فراوانی از مردم متحصّن شده در مسجد گوهرشاد و در جوار بارگاه نورانی امام رضا(ع) به شهادت رسیدند:
گذشته بیشتر از یک عمر؛ گذشته بیشتر از هشتاد
و تا همیشه تماشایی ست خروش مسجد گوهرشاد
بنای مسجد بیداری به دست شیرزنی گل کرد
زنی ز سلسله طوفان، زنی ز سلسله فریاد
محمدجواد آسمان اما از شاعرانی است که از زبان مسجد گوهرشاد و خطاب به حضرت ثامن الحجج (ع) شعر دارد که تنها به بیان دو بیت از آن بسنده می کنیم:
پیش پایت زده ام زانو؛ جانم شاد است
بنده عشق تو از هر دو جهان آزاد است
هفت قرن است به یمن تو گرامی شدهام
هشتمین قبله ای و عشق تو مادرزاد است
و اینک به شعری از علی داودی میرسیم که روزگار خفقان آن زمان را، اینچنین ترسیم کرده است:
صدایی زیر آوار زمان ماندهست در سرها
صدا انگار می آید از این دیوارها درها
صدا از کاشی و آجر صدا از درد غُربت پُر
صدا باری، صدایی هست می دانند خنجرها
صدا بُغضی ست زندانی به غوغای رضاخانی
کلاه نوکری تاجی ست می بافند افسرها
چراغ مرده مشروطه چی ها جز سیاهی چیست؟
طلوع صبح کاذب بود آن صبحی که باورها
چنین گفتند آمد نوبهاری فصل گُل کردن
بهار آمد و لیکن گل نزد افسوس بر سرها
چه خوابی دید آیا چشم مست شهریار آن روز
که خون شهرزادان را چنان خوردند ساغرها
چه خوابی دید وقتی در حریم امن سلطانی
به خون افتاده آهوها شده پرپر کبوترها
مگر بهلول مردی خشم بر دیوانگان گیرد
خروش نور باری نور می آید ز منبرها
هلا ای پادشاه لخت! ما را رخت و بخت این نیست
چرا باید که از سر، باز می افتاد معجرها
اگرچه موجها کوبان صدفها در کف طوفان
ولی شادند در دریا که نشکستند گوهرها
اگر چون گنج در ویرانه پوسیدند دلبرها
خدا را شکر عریانی نپوشیدند پیکرها
هنوز از قصه گیسو خیال عالمی در بند
هنوز از چادر خود پرچمی دارند مادرها
صدایی زیر آوار زمان زنده ست و می خواند
که شرح این حکایت باز می ماند به دفترها
و این هم دو بیت از شعر عبدالحمید ضیایی درباره آن قیام مردمیِ خونین:
پاره پاره هر طرف اوراق قرآن ریخته
در رواق و صحن ها خون شهیدان ریخته
مسجد دلتنگ گوهرشاد زائر گشته است
او که دل را به پای شاه خراسان ریخته
سید احمد حسینی اما از شاعرانی است که در این باره شعر نو سروده است و مسجد گوهرشاد را از آن اتفاق تلخ، «مسجد ناشاد گوهرشاد» لقب می دهد و در بخشی از شعر خود، این «درد مادرزاد» را چنین حکایت می کند:
تو را
در بُغض طهران
در امیرآباد گُم کردم
تو را
در کوچه های سرد نوبنیاد گم کردم
تو را
در جشن و رقص و پایکوبی
بین مهمان ها
تو را در گریه های میرِ بیداماد
گم کردم
تو را
در گرته های صلح و آزادی
غم و شادی
تو را
در شعرها
ای درد مادرزاد، گم کردم
تو را
در قهوه خانه ها
تو را
در دود قلیان ها
تو را
در پشت میز کافه ی میعاد
گم کردم
تو را
در سفره های هفت سین
در لحظه ی تحویل
تو را
در تُنگ ها
ای ماهی آزاد گم کردم
تو را
در عصر سیمان
عصر انسان های ماشینی
تو را
در شهر زندان
این قفس آباد، گم کردم
تو را
در عصر مشروطه
تو را
در مجلس روسی
تو را در دادگاه عدل استبداد
گم کردم
تو را
در بی کلاهی های شاپو
پهلوی بَر دار
تو را
در مسجد ناشاد گوهرشاد
گم کردم
و همین استبداد بود که چادر از سر بانوان محجوب ما می کشید؛ نکته ای که در شعر امیرعلی سلیمانی به چشم می خورَد:
تحت فرمان تجدد طرح دیگر میکشند
لاله را از ابتدا خونین و پرپر میکشند
نسل آن نامردهای ماجرای کوچه اند
باز جرئت کردهاند؛ چادر از سر میکشند
یکی از شاعرانی هم که قیام مسجد گوهرشاد را برای مخاطبان دو گروه سنی «ب» و «ج» یعنی کودک و نوجوان بازگو کرده است؛ هادی فردوسی نام دارد که در کتاب خود با عنوان «گنجشکهای گوهرشاد»، شعری مانند شعر «پاسخ پروانهها» دارد:
باز باران مسلسل
سیل خون را کرد جاری
بر زمین افتاد پرپر
جسم گُل های بهاری
موج خون فواره می زد
بر در و دیوار مسجد
مثل یک دشت شقایق
شد تن خونبار مسجد
آسمان فریاد می زد
کهکشان غرق صدا شد
از صدای تیر و ترکش
در حرم غوغا به پا شد
صحن گوهرشاد پُر شد
زیر آن رگبار سنگین
از پرستوهای زخمی
از کبوترهای خونین
سوخت بال هر پرنده
شعله سهم لانه ها شد
آتش و زخم و گلوله
پاسخ پروانه ها شد
او در شعر دیگری از همین کتاب با عنوان «سوال»، ماجرا را به کلاسهای درس دانش آموزان و پرسش و پاسخ آنان با معلمان میکشاند:
روزی از روزها، معلم ما
ناگهان یک سوال از ما کرد
با سوال قشنگ خود، آن روز
محشری در کلاس برپا کرد
گفت نام قیام مشهد چیست
که پُر از افتخار خواهد ماند
این قیام بزرگ در تاریخ
تا ابد ماندگار خواهد ماند
گفت در این قیام ارزشمند
داغ گل های لاله سنگین بود
حفظ دین و حجاب و ارزش ها
هدف از این قیام خونین بود
دانش آموز زیرکی برخاست
لحظه ای فکر کرد و پاسخ داد
گفت خانم؛ اجازه، می دانم
هست نامش قیام گوهرشاد
و پایان بخش این گفتار هم، چهارپاره ای از حامد عسکری، شاعر خوش قریحه معاصر است که ضمن استفاده از واژه «تیر» به صورت همزمان در دو معنای «چهارمین ماه سال و نخستین ماه فصل گرم تابستان» و همچنین «گلوله های ظالمانه»، هوای تیر ماه سال ۱۳۱۴ را نیز، هوایی چسبناک و همراه با تشویشی عرق کرده می بیند و می سراید:
مشام اسبها گیج از هجوم عود و باروت است
صدای شیهه و سمکوبههای تلخ میآید
هوای چسبناک «تیر» و تشویشی عرق کرده
به ذهن زائر خورشید هشتم مرگ می زاید