به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از یزد، «غلام رضا زارع زردینی» از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس با بیان شیرین از شبهای جزیره مجنون میگوید: طی مدتی که در مجنون بودیم، با این که آتش عراقیها پراکنده بود، اما چندین بار در طول شب، درگیری پیش آمد و چندتایی از بچههای گردان هم شهید و مجروح شدند.
در جزیره اگر کسی مجروح میشد، انتقالش به پشت خط سخت بود. در روز ممکن نبود که آمبولانس به خط بیایید. به همین خاطر مجبور بودیم تا شب در خط نگهش داریم. تنها کاری هم که میتوانستیم بکنیم این بود که مجروح را میگذاشتیم روی برانکارد و پانصد متر عقبتر میگذاشتیمش توی چادر اورژانس. آنجا هم بالاترین کاری که امدادگرها برایش میکردند این بود که جلوی خونریزیاش را میگرفتند و زخمش را باندپیچی میکردند.
دکتر گروهان سواد چندانی نداشت و روی کاغذ برای خودشان اینجوری یادداشت گذاشته بودند که قرصی که یک طرفش سفید، یک طرفش آبی هست، برای سرماخوردگی خوب است و قرصی که وسطش یک خط دارد، برای سر درد و قرص قرمز برای فلان درد. یعنی اگر کسی مجروح میشد میبایست از درد به خودش میپیچید تا شب شود و بشود به پشت خط انتقالش داد.
شبهای جزیره طاقت فرسا بود. از دست پشههای مزاحم جزیره خوابِ نداشتیم. در آن گرما دو گونی، خیس میکردیم و به روی خودمان میکشیدیم. اما فایدهای نداشت. باز هم پشهها از روی همان گونی نیشمان میزدند. تعدادی از بچهها در جزیره سالَک گرفتند. پشه سالک جوری روی دست و پای بچهها را نیش میزد که تا شش ماه خوب نمیشد. بودند بچههایی که پشه سالک روی صورتشان را نیش زده بود و خجالت میکشیدند با آن ظاهر برگردند شهر پیش خانوادهشان. برای همین شش، هفت ماه میماندند توی منطقه تا کمی صورتشان بهتر میشد، آن موقع برمیگشتند.
بدتر از همه بوی گند جنازههای عراقی بود که تمام جزیره را برداشته بود. جنازههاشان از عملیات خیبر مانده بودند توی منطقه. نمیشد نفس کشید. حتی آب هم بوی لاشه گرفته بود. هرچه میگشتیم، جنازههاشان پیدا نمیشد که دفنشان کنیم و از شرشان خلاص شویم.