خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «فتحالله قهرمان» از فرماندهان و پیشکسوتان دوران دوران دفاع مقدس است.
... تیپ ما یعنی تیپ مسلمبنعقیل(ع) در «گیلانغرب» مستقر بود. شب به ما اطلاع دادند که منافقین وارد شهر «اسلامآبادغرب» شدند. برای ما تعجبآور بود! ما در گیلانغرب باشیم و از آن طرف اسلامآبادغرب سقوط کند؟ واقعاً برای ما قابل تصوّر نبود.
برادر شاهویسی، فرمانده تیپ، مجروح شده بود و در بین ما حضور نداشت. برای همین فشار روحی و روانی زیادی به ما وارد شد. با تعدادی از برادران به منطقهی «گواور» رفتیم. بعد از حدود 24 ساعت متوجه شدیم که اسلامآبادغرب کاملاً سقوط کرده است. تمام راههای مواصلاتی به آنجا قطع شده بود. هیچ راهی برای اعزام به آنجا نداشتیم. تنها جایی که به ذهنمان رسید این بود که برویم روی ارتفاعات حاشیهی اسلامآبادغرب و مستقر شویم.
در آنجا به شهر و جادهای که از کرند به ایلام و گیلانغرب میرفت، مسلط شدیم و تردد ماشینها و تجهیزات منافقین را به سمت اسلامآبادغرب و «چهارزبر» کاملاً میدیدیم. ما توانستیم از نیروهای بازمانده یک گردان سازماندهی کنیم. ارتباط تلفنی و بیسیم نداشتیم. فقط یک خط تماس داشتیم که در اختیار برادر حمیدنیا مسئول تیپ بود.
انتهای پیام/