به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از کرمان، روایتهای زیر سرگذشت زندگی خبرنگار شهید «حمید نظری مکی آبادی» است.
هدیه الهی
این هدیه الهی در سخت ترین شرایط همواره لبخندی بر لب داشت. همیشه برای ماموریتهای مخاطره آمیز داوطلب بود. حضور در حادثهی زلزله بم، سقوط هواپیمای ایلیوشین در کوههای سیرچ، چندین بار حضور در عراق در روزهای بحرانی و درگیری نیروهای نظامی امریکایی، از او چهرهای آمادهی شهادت ساخته بود. به راستی مرگ طبیعی برای حمید بسیار ناچیز و کوچک بود و خداوند بهترین هدیهی خود را که همان شهادت است به پاس خدماتش به او ارزانی داشت.
انتخاب
وقتی میخواست برای تهیه گزارش به همراه تیم خبری به عراق برود، به عنوان یک مادر احساساتم تحریک شد و به او گفتم: اگر میشود تو از رفتن به عراق در این شرایط بحرانی صرف نظر کن، تو جوان هستی زن و بچه داری. در جواب من گفت: اگر قرار باشد بمیرم با تصادف هم میمیرم. اما اگر در این راه که انتخاب کردهام، کشته شوم اجر و پاداش بیشماری دارد. پس مانع رفتن من نشوید.
در محاصره آمریکاییها
نیروی فنی برای اعزام به عراق میخواستند. آن روزها عراق تازه به اشغال نیروهای امریکایی و انگلیسی در آمده بود و اوضاع مساعدی نداشت.
حمید به من گفت: بیا برویم. گفتم: سخت است.
گفت: ما حرکت کنیم، خدا مشکلات را آسان میکند. به عراق اعزام شدیم. امریکاییها ما را در کوت محاصره کردند و از ما مجوز خواستند. گفتیم که ما خبرنگاریم. گفتند باید هماهنگ شود.
با لگد به جان دستگاه اس ان جی افتادند و آن را خراب کردند. به یک مسافرخانه رفتیم و مشغول تعمیر دستگاه پخش مستقیم شدیم. حمید گفت: هر طور شده باید آن را درست کنیم. ساعت 4 صبح دستگاه تعمیر شد. ساعت 10 صبح از تهران زنگ زدند که چرا خبر نمیفرستید و ما ماجرا را شرح دادیم.
راوی: محمود فیروزآبادی
ارسال خبر
با راه اندازی دستگاه اس ان جی، اخبار خوبی از وضعیت عراق و نیروهای اشغالگر مخابره میکردیم. شبکههای دیگر نیز به ما ملحق شدند و حمید خیلی سریع با آنها جوش خورد و در کارهای آنها نیز به کمکشان رفت. اخبار دست اول ارسال میکردیم و بسیاری از شبکهها به اخبار ما استناد میکردند و اینها در سایهی تلاشها و زحمات حمید به ثمر نشست.
راوی: محمود فیروزآبادی
دعای اجابت شده
اولین باری که به کربلا و نجف میرفتیم، قبل از ورود به حرم آقا امیرالمومنین(علیه السلام) حمید گفت: از خدا خواستهام که توفیق زیارت دل چسبی را نصیبم کند. وقتی وارد صحن حرم حضرت علی(علیه السلام) شدیم، دیدیم که دربهای دور ضریح را بستهاند. معمولاً ساعت 8 شب به بعد به خاطر احتمال خرابکاری و بمب گذاری دربها را میبستند.
حمید به طرف یکی از خادمین حرم رفت. دو دسته اسکناس از جیب خود در آورد و خطاب به خادم حرم گفت: می خواهم یک دسته از این پولها را در ضریح مطهر بریزم و یک دسته را به شما بدهم.
خادم پذیرفت. پولها را گرفت و درب را باز کرد. ما به داخل رفتیم. گرد و خاک بسیاری روی ضریح نشسته بود. حمید با عشق و حال خاصی دور ضریح میگشت و تمیز میکرد. به کربلا هم که رفتیم شب به هتل محل استقرارمان رسیدیم. من در هتل ماندم و حمید به حرم رفت. آنجا هم ساعت 8 به بعد دربهای حرم را میبستند. پس از دقایقی حمید کسی را دنبال من فرستاده بود و پیغام داده بود که دوربین را هم بیاور.
وقتی به حرم رفتم، دیدم با خادمین حرم امام حسین(علیه السلام) نیز معامله کرده و حتی دو عدد کارت خادمین حرم نیز از آنها گرفته بود. آنجا نیز به داخل حرم رفتیم و ضمن تمیز کردن ضریح، به زیارت پرداختیم. فیلم این صحنهها موجود است. دعای حمید اینگونه مستجاب شد.
راوی: محمود فیروزآبادی
شوخ طبعی
حمید آدم شوخ طبعی بود. قبل از ورود به صدا و سیما با سپاه همکاری میکرد. یک روز به میدان تیر رفتیم. هیچ کدام از تیرهای حمید به هدف نخورد. گفتم: حمید چطور شد؟ گفت: لولهی اسلحه کج بود برای همین گلولهها به هدف نمیخورد؟!
راوی: محمد نورمندی
او را دیر شناختم
من به عنوان برادر بزرگتر حمید، واقعاً او را نشناختم و یا میتوانم بگویم او را هنگام تشییع جنازهاش شناختم. مراسم تشییع او به قدری با شکوه و پرجمعیت بود که من مات و مبهوت شده بودم.
با خود میگفتم مگر همهی اینها حمید را میشناختند؟ بعداً فهمیدم هر کس به سهم خود از اخلاق و رفتار و ویژگیهای پسندیدهی حمید بهرهای برده است. او مشکلات همه را در حد توان حل میکرد. کارهایی که او میکرد، به عنوان برادر بزرگتر از عهدهام بر نمیآمد.
راوی: محمد نظری مکی آبادی
شهادتی عالمگیر
یک روز برای زیارت شهید به بهشت زهرا رفتم. نشسته بودم که دیدم غریبهای آمد سنگ قبر را بوسید و گفت: من با حمید خیلی جاها رفتم. در یک ماموریت که برای مقابله با اشرار میرفتیم، من گفتم کاش در این درگیری به شهادت برسیم، ولی حمید گفت: نه! من این جور نمیخواهم. من از خدا میخواهم جوری شهید شوم که همه عالم خبر شوند.... و اینگونه شد.
راوی: مادرشهید
نسیمی از کوی شهدا
وقتی برای جمع آوری پیکر شهدای سقوط هواپیمای ایلیوشین در کوههای سیرچ با حمید به منطقه رفتیم، حمید سریع شروع به کار کرد. همین طور تکههای جنازهی شهدا را جمع میکرد و در کیسه میریخت. به او گفتم: حداقل دستکش بپوش. گفت: اینها هم مثل ما هستند، فقط تکه تکه شدهاند.
شاید با این کار نسیمی از کوی شهدا به ما هم برسد. حمید دل بزرگی داشت. آن روزها برای جمع آوری جنازه پاسداران شهید در کوههای سیرچ، سر از پا نمیشناخت و سختی کار و استخوان سوز بودن هوا، ذرهای در او تردید راه نداد.
راوی: محمود فیروزآبادی
نجات مجروحین
برای نجات مجروحین در حادثهی زلزله ی بم، همان روز اول ماشینی به راه انداخت و گفت: برویم. وقتی به بم رسیدیم، چادری بر پا کرد. خودش همهی کارها را انجام میداد. چند ساعتی حمید را ندیدیم. هر چه گشتیم او را پیدا نکردیم. وقتی آمد بسیار خوشحال بود. گفت: توانسته مجروحی را زنده از زیر آوار بیرون بکشد و او را نجات دهد.
راوی: محمود فیروزآبادی
حمید سیلی خورد
در جریان امداد رسانی به حادثه دیدگان زلزلهی بم، در مقطعی به عنوان راهنمای راننده لودر همکاری میکرد. داشتند دنبال جنازه میگشتند. بیل لودر به جنازه خورده بود و قسمتی از آن را جدا کرده بود. یکی از بستگان متوفی آنجا ایستاده بود و با دیدن این صحنه محکم زد توی گوش حمید. حمید هیچ عکس العملی نشان نداد و فقط روی او را بوسید و عذرخواهی کرد. میگفت: این ها داغدارند و نباید از رفتار آنها رنجیده خاطر شویم. آن فرد خودش از رفتار خودش خجالت کشید و عذر خواهی کرد.
راوی: محمد نورمندی
پنهان شدن در کانال کولر
طبقه ی سوم ساختمان استانداری "کوت" در عراق، در حال ارسال خبر بودیم که امریکاییها ساختمان را محاصره کردند. خواستیم از پلههای اضطراری فرار کنیم، دیدیم پشت ساختمان هم نیروهای امریکایی مستقر هستند. حمید سریع دستگاه اس ان جی را خاموش کرد و گفت: بیا داخل کانال کولر پنهان شویم. رفتیم داخل کانال کولر. آنها آمدند، هر چه گشتند کسی را ندیدند. دستگاه هم که خاموش بود. لب تاب را شکستند و رفتند. بعد از 4-3 ساعت آمدیم بیرون و دیدیم اوضاع آرام است. دوباره شروع به ارسال گزارش کردیم.
راوی: محمود فیروزآبادی
برچسب TV
امریکاییها یکی از خبرنگاران ما و یک خبرنگار عراقی را برده بودند. حمید گفت: هر طور شده باید آنها را آزاد کنیم. رفتیم و محل استقرار آنها را پیدا کردیم و به آنها گفتیم شما همکاران ما را گرفتهاید.
عکس آنها را آوردند و ما همکار خودمان را نشان دادیم و گفتیم همین است. آنها را آوردند در حالی که کیسه روی سرشان کشیده بودند. کارت خبرنگاری و پاسپورت همکارمان را نشان دادیم، آزادش کردند.
از ما تعهد گرفتند که به ایران برگردیم. امریکاییها اسیران را خیلی اذیت کرده بودند. بعد از این ماجرا حمید رفت چسب زرد رنگی گرفت و دور تا دور ماشین را آرم TV چسباند تا راحت تر تردد کنیم.
راوی: محمود فیروزآبادی
به او الهام شده بود
در آخرین تماسی که با من داشت، قبل از رفتن به ماموریت، حال عجیبی به من دست داد. او مرتب در صحبتهایش حالت نصیحت داشت و به من سفارش میکرد که به خدا توکل کن و صبور باش. من به صحبتهای او گوش میدادم و اشک میریختم. سه روز بعد این اتفاق افتاد و حمید به شهادت رسید. آن موقع فهمیدم که به او الهام شده که به شهادت میرسد.
راوی: خواهر شهید
سفارش شهید
ما اصفهان بودیم. دوبار با همسرم که خواهر اوست، تماس گرفت و گفت: بچههای مرا تنها نگذارید. به خاطر اصرار او ما فکر کردیم شاید برای این چند روز ماموریت این طور سفارش میکند. لذا با خانم او تماس گرفتم و گفتم با بچهها به اصفهان بیایید. وقتی خبر سقوط هواپیما را شنیدیم، تازه متوجه شدیم که سفارش او برای همیشه بوده نه فقط برای چند روزی که به ماموریت میرود.
راوی: پسر عموی شهید
سرپناه
در ستاد یکی از کاندیداهای نمایندگی مجلس فعالیت میکرد. وقتی آن شخص رای آورد، به حمید گفتم حالا که کاندیدای شما رای آورده، نامهای به او بده و تقاضا کن که قطعه زمینی به تو بدهند تا بتوانی سرپناهی برای زن و بچهات بسازی.
نگاه عجیبی به من انداخت و گفت: من برای رضای خدا کار کردم از او هیچ توقعی ندارم. فکر کرده بود شاید از این که با ما زندگی میکنند، ما خسته شدهایم. من از حرف خودم خیلی پشیمان شدم.
حمید گفت: هر کس به شما و دیگران سرپناهی داده، به من هم میدهد. من به کسی رو نمیزنم.
راوی: پدر شهید
پرداخت بدهی بعد از شهادت
حمید در عالم خواب آدرس محل جدید کابینت ساز را هم به من داد. 4 روز قبل از شهادتش نشستیم و همه بدهیها را نوشتیم و آنها را پرداخت کردیم. بعد از شهادتش یک شب او را در خواب دیدم که گفت: 50 هزار تومان به کابینت ساز بدهکار است. من از این بدهی خبر نداشتم. حمید در عالم خواب آدرس محل جدید کابینت ساز را هم به من داد. روز بعد رفتم گشتم و آدرس را پیدا کردم. وقتی موضوع خواب خود را برای آن مغازه دار تعریف کردم، شروع به گریه کرد و از گرفتن پول امتناع مینمود. اما گفتم، شهید این جور راضی تر است و ایشان پذیرفتند.
راوی: همسر شهید
ماموریت آخر
روز حادثه، ساعت 5 صبح بیدار شد. بعد از نماز و صرف صبحانه، موقع خداحافظی چند بار تا دم در رفت و برگشت و بچهها را بوسید. از رفتارهای او من دچار استرس شدم. گفتم: شما خیلی ماموریت رفتید، نمیشود این بار نروی؟ گفت: این ماموریت آخر است. او رفت در حالیکه سفارش من و بچهها را به مادر و خواهرش کرده بود.
راوی: همسر شهید
شهادت
پانزدهم آذر سال 1384 یک فروند هواپیمای سی -130 نیروی هوایی ماموریت مییابد با 39 نفر خبرنگار، عکاس و فیلمبردار به همراه 45 نظامی به چابهار برای حضور در مانور بزرگ آبی خاکی "عاشقان ولایت" پرواز نماید. متاسفانه این هواپیما به دلیل نقص فنی در تهران سقوط میکند و همهی سرنشینان به شهادت میرسند. دو تن از خبرنگاران این پرواز از خبرنگاران استان کرمان بودند که این دو نفر شهید حمید نظری مکی آبادی خبرنگار صدا و سیما و شهید اسماعیل عمرانی خبرنگار ایسنا بودند که موفق شدند نام خود را در جرگهی لایقان لقاالله ثبت نمایند.