روایت رزمنده «اسماعیل عبدالحسینی» از سال‌های دفاع مقدس

ماجرای جاسوسی زن ضد انقلاب در غرب کشور

خانمی در کنار دژبانی با حجاب کامل بر روی زمین نشسته بود. ضد انقلاب بود و برای کومله جاسوسی می‌کرد. جاسوسی‌اش به این شکل بود که زیر چادرش چند کاسه گذاشته بود و مقدار زیادی سنگ ریزه نیز به همراه داشت. با عبور خودروها تعداد آنان را می‌شمرد و در کاسه مخصوص، سنگ ریزه می‌انداخت.
کد خبر: ۲۵۱۱۲
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۲:۲۴ - 16August 2014

ماجرای جاسوسی زن ضد انقلاب در غرب کشور

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از سمنان، «اسماعیل عبدالحسینی» از رزمندگان مهدیشهری است. در طول 50 ماه حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی از قبیل: فرماندهی دسته، گروهان و گردان، معاونت سپاه مهدیشهر، فرمانده سپاه، معاونت و سرپرستی گردان امام حسین(ع)، معاونت اطلاعات تیپ و معاونت فرهنگی تیپ را تجربه نموده است. وی در عملیات بیت المقدس 2 و 3 در ارتفاعات سرد گوجار به درجه جانبازی رسید.

سربازی در ارتش

خرداد سال 58 پس از اخذ دیپلم در حالی که سه ماه از آغاز جنگ گذشته بود، به خدمت سربازی رفتم. ابتدا در ارتش آموزش رزمی را دیدم و پس از آن به جبهه اعزام شدم. در حین خدمت نیز در گردان پیاده مکانیزه ارتش دوره عمومی و تخصصی مکانیزه را گذراندم. در معیت برادران ارتش در عملیاتهای فتح المبین، بیت المقدس و رمضان شرکت کردم. در عملیات فتح المبین در قالب تیپ 4 مکانیزه از لشکر 21 حمزه شرکت نمودیم. فرمانده گروهانمان فردی متدیّن و مذهبی به نام سروان گل کار بود که بسیار تلاش و فعالیت میکرد و به جهت گرایش دینی ایشان، بسیار مورد علاقه سربازان بود و در عملیاتها نقش محوری داشت. مسئولیتم در این عملیات فرماندهی تیم بود که شامل 9 نفر نیروی پیاده و یک دستگاه نفربر pmp بود.

پاکسازی سنگر کمین در عملیات والفجر هشت

سال 62 عضو سپاه شدم. امری که سبب علاقهمندیم به سپاه شد، تحرکات قوی سپاه در مناطق عملیاتی، همرنگی و یکدلی نیروها بود و این که فرمانده و نیروی عادی در جبهه از هم تشخیص داده نمیشدند. در کنار آن نیروهای رزمنده، احساس آرامش میکردم. از سال 62 تا سال 64 در خارج از جبهه فعالیت داشتم. مدیریت داخلی، مسئولیت بسیج شهمیرزاد، ارزیاب تحقیقات، همکاری با نیروی انسانی سپاه و... را در طی این دوسال تجربه کردم. در سال 64 بود که در کادر جبهه قرار گرفته و به مناطق عملیاتی اعزام شدم و با سمت فرمانده دسته در گردان موسی ابن جعفر(ع) در عملیات والفجر 8 شرکت نمودم. 

در بهمن 64، اطراف کنارههای رودخانه وحشی اروند، شناساییهای قبل از عملیات انجام شده بود. شب عملیات بود. قرار شد غواصها حرکت و منطقه را پاکسازی کنند. به عنوان گروهان اول به فرماندهی آقای تقی مرادی وارد عملیات شدیم. همه نیروها سوار قایقها شدند. آماده بودیم که از نهر عرائض گذشته و به اروند وارد شویم. در مسیر، بعد از عبور از اروند در کنارههای رودخانه و قبل از سنگرهای دشمن، موانع زیادی از قبیل سیم خاردارهای حلقوی، خورشیدی و ... وجود داشت که حرکت نیروها را دچار مشکل میکرد. کیومرث بچهها را کمک میکرد تا از سیم خاردارها گذر کنند. وارد کانال در جزیرۀ ام الرصاص شدیم. سنگر به سنگر را پاکسازی نموده و پیش میرفتیم. در حین پیشروی به سنگری رسیدیم که L شکلی بود و ما را میکوبید. آرپی جیها خیس شده بود و عمل نمیکرد. در پاکسازی سنگر فقط از نارنجک استفاده میکردیم. یک سنگر عراقی که مرتب نارنجک را برمیگرداند و خنثی میکرد، ما را زمین گیر کرده بود. در این بین شهید حاج ابوالفضل هراتیان آمد و گفت: «من می روم تا سنگر را منهدم کنم، هوای مرا داشته باشید.»

او رفت و خودش را به سنگر رساند و با صدای بلند کِل کشید و گفت: لی لی لی لی.... 
ناگهان عراقیها با ترس از سنگر خارج شدند و شروع به تیراندازی هوایی کردند. حاج ابوالفضل نیز فرصت را غنیمت دانست، نارنجکی انداخت و سنگر را پاکسازی کرد. در دلم این شهید بزرگوار را به خاطر تصمیم به جا و درستش تحسین کردم.

تصرف فاو

صبح فردا گفتند: "باید جزیره را ترک کنید." در واقع عملیات تک ایذایی بود. دشمن تصور میکرد ایران میخواهد بصره را بگیرد. برای همین نیروهای خودش را از فاو به این منطقه اعزام نمود. اما عملیات اصلی در فاو بود. مأموریت ما تمام شده و گردان ما 7 شهید تقدیم کرده بود. 

آقای تقی مرادی گفت: باید شهدا را به عقب ببریم. هوا رو به روشنی میرفت. در آن بین دیدم فردی با جثه کوچک، شهیدی درشت هیکل را بر دوش گرفته و در حال رفتن است. خوب دقت کردم دیدم آقای مهدی خراسانی (شهردار فعلی سمنان) است که شهید حمید قدس را بر دوش دارد. غیرتی شدم. من هم شهید سید علی اصغر جوادی را به دوش گرفته و به سوی اسکله راه افتادیم.

حدود 36 ساعت زیر آتش بودیم. تمام لباسهایمان نیز در آب خیس شده بود. حتی بعضی از بچهها مانند شهید مصطفی کیپور با لباس غواصی در این مدت حضور داشتند. اما انگیزه الهی ما را هدایت میکرد. غیر از این 7 شهید بزرگوار، پیکر مطهر شهدای دیگری چون ولی الله پارسا، ساجد اسکندری، گل ابراهیم پارسا، عبدالله شکروی، محمدعلی نادعلیان و ... در جزیره ماندند. قرار بود قبل از روشنایی هوا هیچ رزمندهای در جزیره نماند. با زحمت بسیار به عقب بازگشتیم. چند ساعت بعد از طریق رادیو شنیدیم که فاو به تصرف نیروهای اسلام درآمده است. 

پس از سازماندهی، به فاو اعزام و در خط پدافندی مستقر شدیم. سه شب در آن منطقه حضور داشتیم. ساعت دو و نیم بامداد شب چهارم بود که دشمن تک شیمیایی زد و تعدادی از نیروها آسیب دیدند. معمولا گردانی که تک شیمیایی میخورد میبایست منطقه را ترک کند. بعد از چند روز منطقه را تخلیه کرده، به پادگان دزفول بازگشتیم.

از اجرای نمایش تا انفجار خمپاره

در خط پدافندی فاو مستقر بودیم. شام میلاد امام حسین(ع) و شب ولادت حضرت ابوالفضل(ع) بود. پس از نماز مغرب و عشاء به سمت خط حرکت کردیم. شهید احمد نورانی آن روز نمایشنامهای را با موضوع "سردار قادسیه مأیوس میشود" اجرا کرد و گل لبخند را به لبان دوستان نشاند. در کنار تانکر جمع شده بودیم تا وضو بگیریم. ناگهان خمپارهای بین نیروها به زمین اصابت کرد و منفجر شد. در این انفجار شهیدان مجتبی سعیدی، محمد علی مخمس، عباسعلی شیرعلی، محمد تبیانیان، غلامرضا ذاکریان و احمد نورانی در حال گرفتن وضو به شهادت رسیدند. نکته قابل توجه، اینکه شهید محمد تبیانیان در شب ولادت آقا ابوالفضل(ع) در اثر اصابت ترکش خمپاره، با اقتدا به مولایش قمر بنی هاشم(ع)، دستش قطع و شهید شد. همه شهدا را سوار بر آمبولانس کردند و به عقب فرستادند. شهید محمد علی مخمّس در حال احتضار، شروع به گفتن اذان کرد.
ا...لله...اک...بر
تا اواسط اروند اذان میگفت. پس از گفتن حی علی خیرالعمل به درجه رفیع شهادت رسید. او با پیام آخر اذانش همه ما را به عمل خیر فراخواند.

کربلای یک، مهران

در حمیدیه اهواز بودیم. قرار شد به تپههای شهید غلامی و منطقه رضا آباد در مهران اعزام شویم. عراق در آن منطقه قصد دفاع متحرک و ورود به شهر ایلام و قطع جبهه میانی را داشت و مهران را تصرف و اشغال کرده بود. شبانه حرکت کرده و به پایگاه امام رضا(ع) در ایلام اعزام شدیم. شرایط بسیار سخت بود. بچهها باید سریع وارد عمل میشدند. تانکهای دشمن به جاده اصلی مهران- ایلام رسیده و در حال پیشروی بودند. دشمن فشار بسیار زیادی وارد کرده بود. دو گردان از بچههای سمنان، در قالب تیپ امام رضا(ع) در آنجا بودیم. گردانهایی هم از مشهد کنار ما حضور داشتند. سید تقی شاهچراغی در زیر آتش دشمن ما را نسبت به منطقه توجیه سطحی کرد. سپس از طرح مانور گفت: امشب باید عملیات کنیم. اما دلم، خیلی برای عملیات محکم نیست.

شهید علی حیدری فرمانده یکی از دستهها گفت: حاجی؛ اگر دستور است و این عملیات فرموده امام است جای فکر ندارد و ما باید به خط بزنیم. سید تقی بعدا در خاطراتش نقل کرد: همین جمله شهید حیدری پور دلم را محکم کرد.

تردید سید تقی از این جهت بود که در زیر آتش سنگین دشمن نیروها تشنه شده و آب نداشتیم و سهمیه قمقمههایمان تمام شده بود. وارد عملیات شدیم. یکی از تانکهای دشمن به شدت میکوبید. 9 نفر از نیروهای مهدیشهر شهید شدند. در بین درگیری، کمی آب برایمان مانده بود. قمقمه را نزد شهید روح الله مومنیان بردم که جرعهای آب بنوشد. گفت: «به بقیه نیروها بدهید. من بعدا میخورم.» پس از آب دادن به تعدادی از نیروها بازگشتم تا به او آب دهم. اما از شدت عطش به شهادت رسیده بود. خداوند روح مطهرش را غریق رحمت گرداند. با مشکلات بسیار در تپههای رضا آباد خطوط پدافندی تشکیل دادیم. پس از پایان مأموریت به پایگاه امام رضا(ع) در ایلام بازگشتیم و به مرخصی رفتیم. در مرحله بعدی در عملیات کربلای1، مهران آزاد شد و به دست نیروهای اسلام افتاد.

شهادت سه عاشق شهادت

در پادگان حمیدیه اهواز بودیم. اعلام کردند باید به مهران اعزام شوید. قبل از اعزام شهیدان حسام الدین ابوالمعالی، حسین صفایی و روح الله مومنیان به اهواز رفتند و مقداری حنا خریدند و بازگشتند. در آن شب، دست، پا و سر و صورت خود را حنا بستند. گویا برای حجله رفتن آماده میشدند. حبیب اقیان آن شب مداحی میکرد که در حین عزاداری آنها به نزد حبیب رفتند و اصرار کردند شعر معروف شهادت را بخواند. حبیب هم شروع به خواندن کرد: ای حسین نذار که ناامید بشیم ما میخواهیم به راه تو شهید بشیم؛ این نوحه دو دمه حال و هوای آن شب این سه نفر را دگرگون کرد. هر سه نفرشان در پاتک مهران جزو اولین نفراتی بودند که شهید شدند. 

شب عملیات والفجر 8، نیروها در اردوگاه کاظمین در پادگان حمیدیه اهواز جمع شده بودند. سید تقی شاهچراغی برای نیروها شروع به صحبت کرد: ای رزمندگان اسلام، امشب شب عاشوراست. امشب شب پیروزی بر کفر است. امشب شب حسین(ع) است. بدانید که در دل خطر میروید. شاید دیگر هیچ راهی برای بازگشت نداشته باشید. هرکس عذری دارد میتواند از تاریکی شب استفاده کند و برگردد. برای هیچ کس هیچ اجباری نیست. 

نیروها به گریه افتاده بودند. حال و هوای رزمندگان تغییر کرده بود. معنویت در نیروها موج میزد. صدای "فرمانده آزاده، آمادهایم آماده" قطع نمیشد. شهید مجید ایزدبخش در آن لحظات ناب شروع به مدیحه سرایی کرد. گریه بچهها قطع نمیشد. آن شب از دسته 25 نفره ما، 8 نفر از شدت گریه و ناله بیهوش شدند. همه یک صدا وای حسین میگفتند و میچرخیدند. شهید مجید ایزد بخش با مشاهده این وضعیت آنان را قسم میداد و میگفت: "بچهها شما را به جان امام حسین(ع) دیگر بس است..." آن شب احساس کردیم در کربلا در پیش روی اباعبدالله(ع) عزاداری می کنیم. 

تثبیت خط

در عملیات کربلای 5، دومین گردان بودیم که در شب دوم وارد عملیات شدیم. پس از اذان صبح و ادای فریضهی نماز، شروع به حرکت کردیم. پس از طی مسیر، وارد کانالی نونی شکل شدیم. آتش سنگین دشمن از همه طرف بر سر ما میبارید. 

در آن وضعیت، لودرها و بولدوزرهای جهاد سازندگی در سمت راست ما و در زیر آتش مستقیم دشمن مشغول جاده سازی و احداث سنگر و خاکریز بودند. یکی از رانندگان دستگاههای سنگین جهاد، نوجوانی بود که با اصابت موشک آر پی جی به شهادت رسید. چند ثانیه بعد دیدم نوجوانی دیگر با شجاعت مثال زدنی به سمت بولدوزر رفت، راننده را کنار زد و پشت فرمان قرار گرفت و شروع به احداث خاکریز کرد. با شجاعت رزمندگان اسلام و از خود گذشتگی بسیار، خط تثبیت شد. 

فقط امداد و معجزهی الهی بود که توانست رزمندگان را به پیش برد. عراق در مسیر حرکت رزمندگان، با آب انداختن در منطقه، باتلاق ایجاد کرده بود که نه قایق و نه غواص نمیتوانست اقدامی انجام دهد. سدها، موانع و استحکامات زیاد و نفوذ ناپذیر عراق در منطقه شلمچه، اجازه هرگونه حرکت را از ما گرفته بود. عراق در عملیات کربلای 5، از ضد هواییهای دولول و چهار لول استفاده کرده بود. این ضد هواییها برای انهدام هواپیماها و هلی کوپترها استفاده میشد که در منطقهی شلمچه علیه نفرات به کار برده شد. دشمن در سمت راست نیروها باتلاق ایجاد کرده بود. سمت چپمان را نیز میادین مین وسیعی کار گذاشته بود. تنها مسیر عبوریمان، کانال پیش رویمان بود که آن هم در تیر رس مستقیم چهار لول عراق قرار داشت و آتش بر روی ما قفل میشد. اگر هدایت و عنایت خداوند متعال نبود، کاری از پیش نمیبردیم. 

کربلای پنج

پس از عملیات کربلای 5، گردان حضرت علی ابن ابی طالب(ع) به منطقه پدافندی کربلای 8 در شلمچه اعزام شد. بچههای جهاد در حال احداث خاکریزی به طول 500 متر بودند و وظیفهی ما تأمین نیروهای جهاد بود. دشمن حساس شده و منطقه را زیر آتش گرفته بود. در آن آتش باران، 5 نفر از نیروهای ما و 4 نفر از جهادگران به شهادت رسیدند. ظهر فردا در سنگر مشغول استراحت بودیم که خبر رسید دشمن موتوری را که در حال تردد در منطقه بود، هدف قرار داده است. بلافاصله به محل حادثه رفتیم، شهید احمد نظری از کادر گردان ما بود که بدنش تکه تکه شده بود. مهدی نظری هم بدنش در حال سوختن و یک پایش قطع شده بود. مهدی برای جلوگیری از خون ریزی، پایش را با سیم خاردار از محل فوقانی زخم، محکم بسته بود. در خط پدافندی شلمچه روزی شهیدان محمد علی کسایی نژاد، سهراب ذوالفقاری و شهید بلبلیان نزدم آمدند و گفتند: دشمن در نزدیکی این منطقه، یک تیربار کالیبر 75 جا گذاشته است. اگر اجازه میدهی برویم و بیاوریم؟
گفتم: برویم ببینیم قضیه چیست؟ 
وقتی به محل رسیدیم دیدم یک نفربر عراقی مجهز به تیربار در بین میدان مین گیر کرده است. 
گفتم: این که وسط میدان مین افتاده.من اجازه نمی دهم. منطقه آلوده است و خطر دارد....
آنها گفتند: شما فقط موافقت کنید. آوردنش با ما

پس از سه روز شهید بلبلیان نزدم آمد و گفت: آقای عبدالحسینی، ماشین میخواهیم. از گردان میتوانی برای ما ماشین درخواست کنی؟
ماشین برای چه؟
با اجازه شما تیربار کالیبر 75 را از نفربر وسط میدان مین باز کردیم. 
چه جوری؟
توضیح داد. آنها چند بیل برداشته بودند و به زیر مین ها می زدند. مین ها را پرتاب کرده و بدین صورت مسیر باز شده بود. اعتماد به نفس و جسارت این بچه ها مثال زدنی بود. این تیربار کالیبر 75 تا انتهای جنگ در اختیار گردان بود.

عملیات در برف

در عملیات بیت المقدس 2و 3، معاون گردان علی ابن ابی طالب(ع) بودم. در منطقه ماووت مأمور به انجام عملیات شدیم. هوا بسیار سرد بود. در ارتفاعات گوجار برای نیروها مسمومیت غذایی پیش آمد. گردان از هم پاشیده شده بود. بازگشتیم. پس از چند روز، سازماندهی مجدد شده و به منطقه بازگشتیم. در حال حرکت از شیاری به سمت ارتفاعات بودیم. خمپارهای به زمین خورد و من از ناحیه هر دو پا آسیب دیده و مجروح شدم. شدت سرما به گونهای بود که هنگام وضو، آب بر روی دستان و صورتمان یخ میزد. بوران و برف به حدی بود که پس از چند دقیقه جلو رفتن ردپا محو میشد. سرمای بیش از حد باعث شد چند نفر از بچهها مفقود شوند. نیروهای ما پس از فتح ارتفاعات، جنازههای یخ زده عراقی را روی گوجار دیدند.

جاسوسی زن ضد انقلاب در غرب

غرب کشور از نظر حضور کومله و دموکرات و ضد انقلاب، بسیار آلوده بود. بعضی جاها برگههای تردد رزمندگان به صورت روزانه اعتبار داشت. شهید معصوم معصومیان در رفت و آمدهای خود در مناطق غرب کشور، روزی خانمی را در کنار یک دژبانی دید که با حجاب کامل بر روی زمین نشسته است. به وی مشکوک شده بود. پس از گفتگو و بازرسی دریافت که او ضد انقلاب است و برای کومله جاسوسی میکند. جاسوسیاش به این شکل بود که زیر چادرش چند کاسه گذاشته بود و مقدار زیادی سنگ ریزه نیز به همراه داشت.هر کاسه برای یک خودروی خاص بود. با عبور خودروهای سبک تعداد آنان را میشمرد و در کاسه مخصوص آن، به تعداد خودروهای شمارش شده، سنگ ریزه میانداخت. خودروهای سنگین و نیمه سنگین نیز جداگانه شمارش و در کاسههای جداگانه سنگ ریزه قرار میگرفت. او مشغول آمارگیری و جمع آوری اطلاعات بود که با هوشیاری این شهید عزیزدستگیر شد.

نظر شما
پربیننده ها