به گزارش دفاع پرس از کرمانشاه، کتاب «مرصاد برگ زرین غرب» مشتمل بر خاطرات جمعی از سرداران و رزمندگان دفاع مقدس در غرب کشور است که توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمانشاه جمعآوری و تدوین شده است که خاطره زیر برگرفته از این مجموعه و از خاطرات «صحبت میرزایی» از فرماندهان و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس است.
... من در عملیات والفجر 10 در اثر بمباران حلبچه، شیمیایی شده بودم. مدتی در تهران بستری شدم. بعد از آن به زادگاهم «ماهیدشت» برگشتم. یک ماهی در منزل در حال استراحت بودم که منافقین وارد خاک ایران شدند. طبق فرمان امام خمینی (ره) و اعلام سپاه پاسداران با وجود کسالتی که داشتم، احساس وظیفه کردم که در منطقه حضور پیدا کنم. خودم را به سپاه اسلامآبادغرب معرفی کردم. چند تا از بچههای عملیات والفجر 10 هم آنجا بودند. از جمله سیدعباس قادری و سیروس ناصری، حدود دو روز در اسلامآبادغرب بودیم تا اینکه منافقین آنجا را محاصره کردند.
نیروهای ما پراکنده شدند. با تعدادی از نیروها به طرف ماهیدشت برگشتیم. نیروهای ما این طرف چهارزبر سنگر گرفتند. ما هم درخواست چند توپ و تانک دادیم که بیایند ماهیدشت و توپخانه پشت گردنه چهارزبر را بزنند.
نیروهای خودی چند قبضه توپ و خمپارهانداز آوردند و نزدیکی پلیسراه مستقر کردند. همراه با برادر بابایی معاون عملیات سپاه اسلامآبادغرب و چند نفر دیگر به طرف شهر اسلامآبادغرب راه افتادیم.
تیپ مسلم بن عقیل (ع) که از گیلانغرب آمده بودند، به گردنه اول اسلامآبادغرب رسیدند. آنها قصد داشتند وارد شهر شوند؛ اما نمیدانستند که منافقین شهر را گرفتهاند.
دو زن منافق یک کاتیوشا کنار جاده مستقر کرده بودند. یکی از آنها تیربارچی و دیگری کمک خدمه بود. آنها حدود 10 تا 15 ماشین از تیپ مسلم بن عقیل (ع) را آتش زدند و تعدادی از پاسدارها و بسیجیها را در این حمله به شهادت رساندند.
تیپ مسلم غافلگیر شد. از یک طرف خودشان زیر آتش قرار گرفتند و از طرف دیگر توپخانه رو به گردنه چهارزبر شلیک میکرد.
ما که وارد شهر شدیم، آن دو زن را دیدیم که داشتند شلیک میکردند. زمانی که آنها متوجه ما شدند، تیربارشان گلوله تمام کرده بود. بنابراین دست خود را به عنوان تسلیم بالا بردند.
تیربارچی گفت: «به خاطر خدا منو نزنید.» یک کلت کمرش بود. آن را درآورد و گفت: «فشنگ هم دارد، ولی نمیزنم.» او در حال بیرون آوردن کلت بود که برادر بابایی با یک تیر او را مجروح کرد. کمک خدمه را هم دستگیر کردیم و با آن مجروح به پشت منطقه منتقل کردیم.
روز بعد صحنه بسیار ناراحتکنندهای دیدم. منافقین با بیرحمی سر برادر بابایی را بریده و گذاشته بودند دور میدان سپاه. نمیدانم این اشقیا شب گذشته چگونه ایشان را دستگیر کرده و به شهادت رسانده بودند.
انتهای پیام/