به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، جانبازِ شهید عقیل صارمی سال 1367 در جریان پاتک عراق در حلبچه بر اثر اصابت خمپاره دست چپ و پای راستش را تقدیم انقلاب اسلامی و ایران کرده بود و نزدیک 30 سال با مشکلات قطع عضو دست و پنجه نرم می کرد.
استفاده از داروهای مختلف در این 30 سال باعث شد کلیه های او از کار بیفتد و مدت 2 سال دیالیز شد. یک سال پیش یک ترکش بزرگ به اندازه یک تخم مرغ در شکمش به حرکت درآمد و باعث بروز درد شدیدی شد. بیرون آوردن این ترکش با مشکلاتی همراه بود و خیلی از پزشکان از جراحی آن امتناع می کردند. بالاخره این ترکش درآمد اما مدت حضور شهید صارمی در بیمارستان طولانی شد و پای سالم او هم از کار افتاد. به تدریج قوای جسمانی اش رو به ضعف گذاشت و در دیالیز آخر به کما رفت. حاج عقیل صارمی شب دوازدهم فروردین ماه امسال و حدود ساعت 23 به شهادت رسید، مراسم تشییع او در اسفراین استان خراسان برگزار شد.
آنچه در ادامه می خوانید؛ خاطره ای است که مسلم صارمی فرزند شهید از زبان شهید صارمی بیان کرده است:
رمضان سال 67 تقریبا اواخر جنگ بود که به عنوان بسیجی از شهرستان اسفراین عازم جبهه شدم. سن و سالم کمی بالا بود و برای تدارکات انتخابم کردند. پس از طی دوران آموزشی خیلی سریع به منطقه حلبچه اعزام شدم. پس از گذشت چند روز اطلاع یافتیم عراقی ها می خواهند پاتک بزنند و حلبچه را پس بگیرند. بچه ها کمی ترسیده بودند. فرمانده گروهان پیشم آمد و گفت بچه ها توجه خاصی به شما دارند؛ برای بهبود روحیه رزمندگان برو با آنها صحبت کن و دلداری بده. گفتم: چشم.
به اولین سنگر رفتم از ایمان و اسقامت و امید صحبت کردم. کمی آرام شدند. آمدم بیرون و به سمت سنگر بعدی رفتم. بین راه خمپاره ای در نزدیکم اصابت کرد و پای راستم از زانو قطع و از بدنم جدا شد. پای قطع شده را دستم گرفتم و سینه خیز داشتم می رفتم که به سنگر برسم. خمپاره ای دیگر نزدیکم اصابت کرد و دست چپم کنده شد. دست قطع شده را هم دستم گرفتم و همچنان سینه خیز خودم را جلو می کشیدم تا داخل مردابی که کنارم بود نیفتم. امدادگران نیامدند تا اینکه از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم متوجه شدم در بیمارستانم. سراغ دست و پایم را گرفتم گفتند یادگاری گذاشتیم برای عراقی ها.
بعداً همرزمانم تعریف کردند زمانی که بی هوش پیدایم کردند به عنوان شهید با سایر جنازه ها به پشت خط منتقل کرده بودند که در زمان جابجایی و جداسازی شهدا متوجه شده بودند که هنوز نفس می کشم. اواخر رمضان سال 67 به بیمارستان قائم مشهد منتقل شدم و ...
پسر شهید صارمی ادامه داد:
آری؛ پدرم زنده ماند تا درس شجاعت و ایمان و پایداری را به ما بیاموزد. حفظ انقلاب و نظام را به ما یادآوری کند. 29 سال با سختی اما با صلابت و ایمان محکم و با همان اعتقاد قوی به نظام و رهبری زندگی کرد. یادم نمی آید که ایشان حتی برای یکبار به کسی اجازه داده باشد تا کمکش کند مثلا کفشش را بپوشد یا لباس هایش را عوض کند. حتی تا آخرین لحظه زندگی با افتخارش هیچگاه عصا دستش نگرفت و تحت هیچ شرایطی خودش را وابسته نشان نداد.
پس از تحمل 29 سال سختی و مشقت در فروردین ماه سال 96 بی صبرانه به جمع همرزمانش پیوست. همسر یکی از همرزمان شهیدش تعریف کرد و گفت یک شب قبل از شهادت پدرم خواب دیده بود ما کوچه را آب و جارو کرده ایم و بی صبرانه منتظر ورود یکی از همرزمانمان هستیم. چرا نمی آید؟ بهش بگویید سریع بیاید و اینقدر ما را معطل نکند؛ خدا را خوش نمی آید. چون می خواهیم برایش جشن بگیریم و...
جالب است بدانید که جبهه رفتن بخاطر ادای نذرش بود. من سال 65 در سن 16 سالگی به جبهه رفتم و در عملیات کربلای چهار و پنج شرکت کردم. پدرم شنیده بود که تعداد زیادی از رزمندگان لشکر 5 نصر خراسان شهید شده اند. نذر کرده بود که اگر زنده باشم و سالم برگردم خودش به جبهه برود. سال 66 دوباره به جبهه رفتم و برگشتم. تصمیم گرفت نذرش را ادا نماید و ... حقیقتا که نذرش را به انقلاب و نظام ادا کرد.
پدرم قبل از جانباز شدن خدمات و اقدامات عامه المنفعه زیادی برای مردم روستای روئین از توابع شهرستان اسفراین داشت و بعنوان مثال 5 سال دوندگی کرد و مجری طرح آب رسانی روستا بود در پل سازی مشارکت داشت و...
اینجانب مسلم صارمی بسیجی دوران دفاع مقدس و فرزند جانباز شهید حاج عقیل صارمی پس از 30 سال خدمت در وزارت دفاع و کسب تجارب و مهارت، تصمیم گرفتم راه پدر را ادامه بدهم و و به مردم و نظام خدمت نمایم و کاندیدای شهرداری اسفراین بشوم.