نامه جوان دهه هفتادی به شهید «محسن حججی»؛

مگر می شود عاشورا در سال ۱۳۹۶ شمسی اتفاق بیفتد؟؟!!

تو به ما نشان دادی که رسیدن به کاروان امام حسین و از اهل بیت شدن زمان نمی خواهد. اصلا تو تاریخ را تغییر داده ای. زمان در محضر تو کم آورده است. مگر می شود عاشورا در سال ۱۳۹۶ شمسی اتفاق بیفتد؟؟!!
کد خبر: ۲۵۶۳۱۰
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۸:۳۴ - 27September 2017

مگر می شود عاشورا در سال ۱۳۹۶ شمسی اتفاق بیفتد؟؟!!   /// به دلیل تشییع این شهید هفته بعد منتشر می شود///به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، نامه ای از «طاها باقرزاده» نوه  معلم شهید «علی ولیپور پاشاکلایی» و جوان دهه هفتادی اهل شهرستان قائمشهر به شهید مدافع حرم «محسن حججی» به دفتر خبرگزاری دفاع مقدس در مازندران ارسال شد که در ادامه می آید:

سلام محسن جان

سلام برادر قهرمانم؛

چقدر حس غرور دارم وقتی که بر در و دیوار کوچه های شهر و کشورم تصویر غرور انگیزت را می بینم، تصویری که پر از حرف و فریاد است.

جذبه ی آن نگاه نافذت که قلب جهان را به آتش کشیده است و ابهت غرور انگیز راه رفتنت در اسارت آن داعشی کثیف، هر لحظه برایم مرور می شود، و بارها و بارها از مقابل چشمان دلم می گذرد.

می دانی محسن جان؛

من هم مانند تو یک دهه ی هفتادی ام.

راستش را بخواهی ماجرای این دست حماسه ها را بارها از زبان پدر و مادرم شنیده بودم. آخر آنها خودشان در وادی دفاع و ایثار با خداوند سِرِّ بسیار داشته اند.

از آنها شنیده بودم که چطور در سالهای دفاع مقدس جوانانی مثل پدرم که سنشان به جهاد نمی رسید، در شناسنامه هاشان دست بردند و عازم شدند.

و خیلی از آنها حتی با وجود اثرات جنگ در جسم و روحشان حتی از گرفتن امتیازهای جانبازی پرهیز می کردند.

شنیده بودم حماسه ی دلاورانه ی پدر بزرگ شهیدم را که در مهر ۵۹ همزمان با شروع جنگ  به کوی ذوالفقار آبادان رفت و دلاورانه دفاع کرد و یک تنه در محاصره ی ۷۰ تانک بعثی قرار گرفت و ساعتها دشمن را به عقب راند.

شنیده بودم که خداوند چنان به مردان اهل جهاد و ایمان، ابهت می دهد که دشمن یک تنِ آنها را چند صد تن میبیند.

و شنیده بودم که چطور پدر بزرگ قهرمانم  در ۲۹ سالگی شربت شهادت را نوشید و بعد از ۷ ماه انتظار پیکر مطهرش به آغوش وطن باز گشت.

او که در شروع فصل باران کوچ کرد، در عطش نگاه آفتاب تیر ماه قهرمانانه بازگشت و چه بازگشتنی.....

اما، محسن جان، برادرم؛

همه ی اینها را شنیده بودم و گمان می کردم دوره ی پر کشیدن مربوط به زمانی بود که پدرم و پدربزرگم در آن نفس می کشیدند.

گمان می کردم درهای آسمان به روی ما مردم عادی بسته شده است، و فقط باید از آنها که رفتند طلب شفاعت کنیم و انتظار دستگیری داشته باشیم..

اما تو چه کردی با این دل پر آشوبم؟؟؟

چه کردی با این دنیایی که من و هم نسلانم برای خودمان ساخته بودیم؟؟؟

محسن جان، حالا هر وقت به آینه نگاه می کنم غرق در غرور شهادت تو می شوم. و آنقدر مسرورم از اینکه یک جوان دهه ی هفتادی از خیلی از آنها که ادعا می کردند جلو زده است.

محسن جان، حالا هر وقت به آینه نگاه می کنم، به جای تصویر خودم، تو را می بینم.

در تمام آینه هایی که جوانان دهه ی هفتادی در مقابلشان ایستاده اند، تو می درخشی.

آاااااای محسن جااااان،  برادر غرقه به خونم؛

ممنونم که با نوع رفتنت،  نوع سر سپردنت، نوع شهادتت، من و همه ی هم نسلانم را بیدار کردی.

تو به ما نشان دادی که رسیدن به کاروان امام حسین و از اهل بیت شدن زمان نمی خواهد.

اصلا تو تاریخ را تغییر داده ای.

زمان در محضر تو کم آورده است.

مگر می شود عاشورا در سال ۱۳۹۶ شمسی اتفاق بیفتد؟؟!!

محسن، برادر سربلندِ  بی سرم؛

مادرم می گوید در حرم اباعبدلله برای خودش و اعضاء خانواده رزق شهادت طلب کرده است. من باور نمی کردم که بشود.اما وقتی دیدم در حرم امام رضا رزقت راطلبیدی و چقدر زیبا به آن رسیدی، باخودم عهد کردم که در راهی که تو برایمان گشودی باپای سر قدم بردارم.

برادر دلاورم؛

دوستی ات با شهید کاظمی سبب شد که تو هم چون او شهید عرفه شوی، حالا من میخواهم با تو دوستی ببندم، با تو که هم نسل منی.

دستم را بگیر محسن جان

می خواهم مانند تو در آسمان پرواز کنم.

می خواهم نامم در خیمه ی علی اکبر و قاسم ثبت شود.

می دانی رفیق؟

تصور اینکه با تو هم آغوش باشم، لبخند پدر بزرگ شهیدم را که هرگز ندیدمش برایم زنده میکند.

محسن جان، برادر قامت برافراشته ی رشیدم؛

می خواهم چون تو به همه ی جوانان کمک کنم که بیشتر بخوانند و بیشتر بدانند و سرباز ولایت شوند.

از تو می خواهم با من باشی و آن نگاه نافذت را از من نگیری .که آن نگاه شجاعانه و باشکوهت طعنه به خورشید  زد و همه ی دهه ی هفتادیها را بیمه کرده است...

برادرم محسن؛

مسیر پرواز زیبایت را همواره منور نگاه خواهیم داشت تا روزی که به تو بپیوندیم.

این عهد جوانان هم نسلی با توست.

راستی ، سلامم را به پدر بزرگ شهیدم برسان.

می دانی او هم سن و سال توست. فقط چند بهار دنیایی بیشتر از تو دیده است.

خوشا به حالتان که حالا در جوار اباعبدلله بهار واقعی را در آغوش گرفته اید.

راهت سبز و جاده ی ای که باز کرده ای همواره پر ازدحام باد.

 رفیق همسنگرت: «طاها باقرزاده»  

*من یک محسن حججی ام**

۱۳۹۶/۶/۱۳

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار