سوگنامه محرم/ 3

جان امام (ع) فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد

امام حسین (ع) برای آن که حرمت کعبه به خاطر کشتن او شکسته نشود، حج خود را مفرده کرد و با اهل بیت خویش راهی کوفه شد تا حجت را بر مسلمانان و شیعیان مدعی تمام کند.
کد خبر: ۲۵۹۲۲۵
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۲ - 27September 2017
جان امام (ع) فدای حفظ حرمت خانه کعبه شد

به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، کتاب «منتهی الامال» از منابع معتبر و اسناد موثقی است درباره تاریخ چهارده معصوم. بخش مهم و اعظم این کتاب به مقتل امام حسین علیه‌السلام اختصاص دارد. در این بخش رویدادهای قبل و بعد از عاشورا با ذکر جزییات روایت شده است.

همچنین وقایع روز عاشورا در این کتاب بدون کوچکترین تحریفی و بطور مفصل شرح داده شده است. متن زیر بازخوانی تاریخ شهادت امام حسین علیه السلام از این کتاب شریف است که به مرور منتشر خواهد شد.

در قسمت دوم این یادداشت اشاره شد که چگونه مسلم بن عقیل سفیر و فرستاده امام حسین علیه‌السلام چگونه با عافیت طلبی و ایمان ضعیف کوفیان تنها شد و به شهادت رسید.

در قسمت پیش رو نیز نگاهی داریم به عزم سفر امام حسین علیه ‌السلام به طرف کوفه و حوادثی که در این مسیر برای آن حضرت پیش آمد که در ادامه می‌خوانید:

حرکت امام حسین علیه‎‌السلام برای حفظ حرمت کعبه

پیش از این اشاره شد که حضرت سيدالشهدا عليه‌السلام درسوم ماه شعبان سال شصتم وارد مكه معظمه شد و تا ذى‌الحجه همان سال در مکه ماند. آن حضرت احرام به حج بست و روز ترويه عمرو بن سعيد بن العاص با جماعت بسيارى به بهانه حج به مكه آمدند. او از جانب يزيد مامور بود كه امام حسین علیه‌السلام را گرفته و به نزد او برد يا آن جناب را به قتل رساند.

وقتی حضرت از این قضیه مطلع شد از احرام حج به عمره عدول کرد و طواف خانه و سعى صفا و مروه به جا آورد و در همان روز متوجه عراق شد.

ایشان قبل از عزیمت به سمت عراق خطبه‌ای به این مضمون قرائت کردند:

مرگ فرزندان آدم همراه اوست مانند گلوبند زنان جوان و سخت مشتاق ديدار گذشتگان خویشم مثل اشتياق يعقوب ديدار يوسف را. و اختيار شده است براى من مقتلى كه ناچارم آن را ديدار كنم، گويا مى‌بينم مفاصل و پيوندهاى خودم را كه گرگان بيابان، يعنى لشكر كوفه، پاره‌پاره نمايند در زمينى كه كربلا است، پس انباشته مى‌كنند از من شكم‌هاى آمال و انبان‌هاى خالى خود را. چاره و گريزى نيست از روزى كه قلم قضا بركسى رقم رانده است. ما اهل بيت، رضا به قضاى خدا داده‌ايم و بر بلاى او شكيبا بوده‌ايم و خدا به ما عطا خواهد فرمود مزدهاى صبركنندگان را، و دور نمى‌افتد از رسول خدا (ص) پاره گوشت او و با او مجتمع خواهد شد در بهشت برين، روشن مى‌شود چشم جدم به آن. اكنون كسى كه در راه ما از بذل جان دریغ نکند و در طلب لقاى حق از فداى نفس نپرهيزد بايد با من كوچ کند. چه من فردا كوچ خواهم کرد ان شاءاللّه تعالى.

عبداللّه بن عباس وقتی تصميم عزیمت امام شنید گفت:

اهل كوفه همان كسانى هستند كه پدرت را شهيد كردند و برادرت را زخم زدند و چنان پندارم كه با تو كنند و دست از يارى تو بردارند و جناب تو را تنها گذارند.

امام فرمود: اين نامه‌هاى اهل کوفه است در نزد من و اين نيز نامه مسلم است نوشته كه اهل كوفه در بيعت منند.

ابن عباس گفت: حالا كه راى شريفت بر اين سفر قرار گرفته پس اولاد و اهل‌بیت خود را بگذار و آنها را با خود نبر مبادا كه شما را نيز در مقابل اهل و عيالت شهيد كنند و آنها تو را به آن حالت مشاهده كنند.

حضرت نصيحت او را قبول نكرد. ابن عباس ديد كه آن حضرت برای سفر به عراق مصمم است. چشمان خود را پایین انداخت و بگريست و با آن حضرت وداع كرد.

چون حضرت امام حسين عليه‌السلام از مكه بيرون رفت عمرو بن سعيد برادر خود يحيى را با جماعتى فرستاد كه مانع رفتن آن حضرت شود. وقتی به آن حضرت رسيد عرض كرد:

كجا مى‌رويد برگرديد به جانب مكه.

حضرت قبول نكرد و یحیی و همراهانش ممانعت مى‌كردند و پيش از آنكه كار به جنگ بکشد دست برداشتند و برگشتند و حضرت روانه شد.

بعد از حركت، عبداللّه بن جعفر پسر عم سیدالشهدا نامه‌اى براى آن جناب به این مضمون نوشت: همانا من قسم مى‌دهم شما را به خداى متعال كه از اين سفر منصرف شويد به درستى كه من بر شما ترسانم مبادا آنكه شهيد شوى و اهل بيت تو اسیر شوند، اگر شما هلاك شويد نور اهل زمين خاموش خواهد شد؛ چه جناب تو امروز پشت و پناه مؤمنان و پيشوا و مقتداى هدايت يافتگانى، پس در اين سفر تعجيل مفرمایيد و خود از عقب نامه ملحق خواهم شد.

پس آن نامه را با دو پسر خويش عون و محمد به خدمت آن حضرت فرستاد و خود رفت به نزد عمرو بن سعيد و از او خواست كه نامه امان براى حضرت سيدالشهدا عليه‌السلام بنويسد و از او بخواهد كه از راه کوفه برگردد.

عمرو خط امان بر آن حضرت نوشته و وعده صله و احسان داد كه آن حضرت برگردد و نامه را با برادر خود يحيى بن سعيد روانه كرد و عبداللّه بن جعفر با يحيى همراه شد. چون به آن حضرت رسيد نامه به آن جناب داد.

حضرت فرمود: من پيغمبر (ص) را در خواب ديده‌ام مرا امرى فرموده كه در پى اطاعت آن هستم.

پس چون عبداللّه مايوس شده بود گفت فرزند خود عون و محمد را كه ملازم آن حضرت باشند و خود با يحيى بن سعيد برگشت و آن حضرت به سمت عراق حركت فرمود.

آن حضرت وقتی به حاجز رسيد، قيس بن مسهر صيداوى را به كوفه فرستاد. هنوز خبر شهادت مسلم به آن حضرت نرسيده بود و نامه‌اى به اهل كوفه بدين مضمون نوشت:

بسم اللّه الرّحمن الّرحيم اين نامه‌اى است از حسين بن على به سوى برادران خويش. به درستى كه نامه مسلم بن عقيل به من رسيده و در آن نامه مندرج بود كه اتفاق كرده‌ايد بر یاری ما. آگاه باشيد كه من به سوى شما از مكه بيرون آمدم چون پيک من به شما برسد مهياى یاری من باشيد كه من در همين روزها به شما خواهم رسيد و اَلسَّلامَ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّه وَ بَرَكاتُهُ.

چون پيک حضرت روانه شد به قادسيّه رسيد. حُصَين بن تميم او را گرفت. خواست او را تفتيش كند قيس نامه را بيرون آورد و پاره كرد. حصين او را به نزد ابن زياد فرستاد. چون به نزد عبيداللّه رسيد آن لعين از او پرسيد:

تو كيستى؟

گفت: مردى از شيعيان على و اولاد او مى‌باشم.

ابن زيادگفت: چرا نامه را پاره كردى؟

گفت: براى آن كه تو بر مضمون آن مطلع نشوى.

عبيداللّه گفت: آن نامه از كه و براى كه بود؟

گفت: از جناب امام حسين عليه‌السلام به سوى جماعتى از اهل كوفه كه من نام‌هاى ايشان را نمى‌دانم.

ابن زياد در غضب شد و گفت: دست از تو بر نمى‌دارم تا آنكه نام‌هاى ايشان بگویى يا آنكه بر منبر بالا روى و بر حسين و پدرش و برادرش ناسزا گویى و گرنه تو را قطعه قطعه خواهم كرد.

گفت: اما نام آن جماعت را نخواهم گفت و امّا مطلب ديگر را روا خواهم نمود.

قیس روی منبر رفت و صلوات بر پیامر و بر حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهماالسلام فرستاد و ابن زياد و پدرش و طاغيان بنى‌اميه را لعنت كرد و گفت: اى اهل كوفه! من پيک امام حسينم به سوى شما، هر كه خواهد يارى او نمايد به سوى او بشتابد.

ابن زياد که چنین دید امر كرد كه قیس را از بالاى قصر به زير انداختند. چون از قصر به زير افتاد استخوان‌هايش در هم شكست و رمقى در او بود كه عبدالملک بن عمير لحمى او را شهيد كرد.

چون خبر شهادتش به حضرت امام حسين عليه‌السلام رسيد گریست و فرمود: فَمِنْهُم مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُم مَنْ يَنْتَظِرُ.

زهير ين قين بجلى در هنگام مراجعت از مكه معظمه و در منازل به حضرت امام حسين عليه‌السلام مى‌رسيد و از او دورى مى‌كرد. هر گاه امام حسين عليه‌السلام حركت مى‌كرد زهير مى‌ماند و هرگاه آن حضرت منزل مى‌كرد زهير حركت مى‌نمود. تا آنكه در يكى از منازل كه آن حضرت در جانبى منزل كرد و زهر نيز ناگزیر درجانب ديگر منزل كرد.

زهیر چاشت ‌خورد كه ناگاه رسولى از جانب امام حسين عليه‌السلام آمده و سلام كرد و به زهير خطاب كرد كه اباعبداللّه الحسين عليه‌السلام تو را مى‌طلبد.

زهیر از دهشت لقمه‌ را كه در دست داشت افكند و متحير ماند، زوجه زهير كه دلهم نام داشت به او گفت: فرزند پيغمبر خدا تو را مى‌طلبد و در رفتن تامل مى‌كنى؟

زهير به خدمت آن حضرت رفت و زمانى نگذشت که با صورت برافروخته برگشت و گفت خيمه او را كندند و نزديک سراپرده‌هاى آن حضرت نصب كردند و زوجه خود را گفت:

تو را طلاق می‌دهم به اهل قبیله خود بازگرد كه نمى‌خواهم به خاطر من ضررى به تو برسد. من با امام حسين عليه‌السلام به سمت کوفه می‌روم تا جان خود را فداى او کنم.

مهر همسرش را داده و او را به يكى از پسر عموهای خود سپرد تا به قبیله‌اش برساند.

پس زهير با رفيقان خود خطاب كرد هر كه خواهد با من بيايد و هر كه نخواهد اين آخرين ملاقات من است با او.

پسر عمّش سلمان بن مضارب با او همراه شد و در كربلا بعد از ظهر روز عاشورا شهيد شد.

عبداللّه بن سليمان اسدى و منذر بن مشمعل اسدى كه گفتند:

چون ما از اعمال حج فارغ شديم به سرعت مراجعت كرديم تا به حضرت حسين عليه‌السلام ملحق شويم.

در نزديک ثعلبيه به آن حضرت رسيديم چون خواستيم نزدي آن جناب برويم ناگاه ديديم كه مردى از جانب كوفه پيدا شد. گفتيم خوب است برويم اين مرد را ببينيم و از او خبر بپرسيم؛ خود را به او رسانديم و بر او سلام كرديم و از اخبار تازه كوفه پرسيديم.

گفت: خبر تازه آنكه مسلم و هانى را كشته ديدم.

پس از آن به لشكر امام حسين عليه‌السلام ملحق شديم. سلام كرديم و جواب شنيديم پس عرض كرديم كه نزد ما خبرى است اگر خواسته باشيد آشكارا گویيم و اگر نه در پنهانى عرض كنيم، آن حضرت فرمود:

من از اصحاب خود چيزى پنهان نمى‌كنم آشكارا بگویيد.

خبر شهادت مسلم و هانى را عرض کردیم. آن جناب از شنیدن خبر اندوهناک شد و: اِنّا لِلِّه وَانّااِلَيْه راجعُون، رَحْمَةُاللّهِ عَلَيْهِما. خدا رحمت كند مسلم وهانى را.

پس ما گفتيم: يا بنَ رسول اللّه! اهل كوفه اگر بر شما نباشند براى شما نخواهند بود و التماس مى‌كنيم كه ترک اين سفر کنید.

پس حضرت به اولاد فرمود: شما چه مصلحت مى بينيد در برگشتن، مسلم شهيد شده؟

گفتند: به خدا سوگند كه برنمى‌گرديم تا طلب خون خود نمایيم يا از آن شربت شهادت كه مسلم چشيد ما نيز بچشيم.

مسلم بن عقيل دختر کوچکی داشت كه با دختران امام حسين عليه‌السّلام مصاحبت داشت. امام حسين عليه‌السلام او را به خیمه خود آورد و او را بسیار نوازش کرد. دختر مسلم عرض كرد:

يا بن رسول اللّه! بر سر من دست نوازش بى‌پدران و يتيمان می‌کشی مگر پدرم مسلم را شهيد كرده‌اند؟

حضرت گريست و فرمود:

اندوهگين مباش اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو باشند.

دختر مسلم فرياد کشید و زارزار بگريست و پسرهاى مسلم سرها از عمامه عريان کردند و اهل بيت عليهماالسلام در اين مصيبت با آنها همراهی می‌کردند.

آن حضرت در یکی از منازل خوابیده بود و چون از خواب بیدار شد فرمود: در خواب ديدم كه هاتفى ندا مى‌كرد كه شما سرعت مى‌كنيد و حال آنكه مرگ‌هاى شما، شما را به سوى بهشت سرعت مى‌دهد.

حضرت على بن الحسين عليه‌السلام گفت: اى پدر! آيا ما بر حق نيستيم؟

فرمود: بلى ما بر حقيم.

پس على‌اکبر عليه‌السلام عرض كرد: اى پدر! پس از مرگ چه باک داريم؟

پس آن حضرت آن شب را در منزل ثعلبیه بيتوته فرمود. وقت سحر شد به یارانش فرمود آب بسيار بردارند و بار كردند و روانه شد تا به منزل زباله رسيدند. در آنجا خبر شهادت عبداللّه بن يقطر به آن جناب رسيد. امام حسین علیه‌السلام چون اين خبر را شنيد اصحاب خود را جمع کرد فرمود :

بسم اللّه الّرحمن الرّحيم به ما خبر شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبداللّه بن يقطر رسيده و شيعيان ما در کوفه دست از يارى ما برداشته‌اند، پس هر كه خواهد از ما جدا شود بر او حرجى نيست.

جمعى كه به طمع دنيا با آن جناب همراه شده بودند از آن حضرت جدا شدند و اهل بيت و خويشان آن حضرت و جمعى از یاران که از روى يقين با آن امام همراه شده بودند همچنان کنار آن حضرت ماندند.

ادامه دارد ... 

نظر شما
پربیننده ها