به استقبال مدافع سرافراز حرم؛
عشق است چنین لاله پرپر دادن؛ در راه شما، علیاکبر دادن
ایران عزیز تشییعی کمسابقه را تجربه خواهد کرد؛ همه خواهند آمد تا یکی از عاشوراییترین شهدای مدافع حرم را در مُحرّم سیدالشهدا(ع) بدرقه کنند. در مدت چشمانتظاری بازگشت پیکر شهید حججی شاعران بسیاری با ابزار کلمه به پیشگاه این شهید والامقام عرض ارادت کردند.
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، سرانجام محسن حججی از سفر باز آمد. مدافع بیسر اما سرافراز حرم که دیروز به زیارت مولایش علی بن موسی الرضا (ع) شتافت و امروز و فردا در تهران و زادگاهش، نجف آباد بر دوش مردم قدرشناس میهن تشییع خواهد شد.
در مدت چشمانتظاری بازگشت این شهید سرافراز شاعران بسیاری دست به قلم بردند و با ابزار کلمه به پیشگاه این شهید والامقام عرض ارادت کردند؛
عشق است چنین لاله ی پرپر دادن
در راهِ شما، علیِ اکبر دادن
آقا! سر و دل فداییِ زینب تان
دلداده شدن خوش است با سَر دادن
(عارفه دهقانی)
شهید محسن حججی اگرچه یکی از هزاران یاس شهید مدافع حرم است؛ اما ندبه خوانی برای او، حکایت دیگری دارد، آن طور که عالیه محرابی برایش سرود:
می برند این شاخه را هر قدر از سر بیشتر
می وزد آواز گلهای مُعطّر بیشتر
آتش بیدادها تا خیمه زینب رسید
می تپد دور حرم قلب برادر بیشتر
شعله می بارند اما بی گمان خواهد شکفت
دانه ی اسپند در گرمای مجمر بیشتر
صبحگاهان از هیاهوی دمشق آورده اند
شیشه های عطر را گلهای پرپر بیشتر
شمعهای شعله ور دور مزارش روشن اند
هر چه دل پروانه تر، می آورد پر بیشتر
می پرد پلک شهیدان در هوای پر زدن
دور گنبد می شود جانها کبوتر بیشتر
هر چه بیدل تر به سمت گنبدش پر می کشند
می شود دلهایشان آئینه پرور بیشتر
روضه خوان آمد کنار خیمه ی زینب نشست
می شود آغاز، بی شک روضه از سر بیشتر
باز هم یاس شهیدی از حرم آورده اند
ندبه خوان شد شعر من در بیت آخر بیشتر
این عروج البته با صبر و استواری غرورانگیز مادر و همسر شهید همراه شد؛ آنجا که این دو به شهادت عزیزشان بالیدند و آرزو کردند تا خود و اهل و عیال هم، مدافع حرم اهل بیت (ع) شوند:
اول آشنایی ما بود
آشنایی میان برکه و ماه
عشق آهسته گفت میخواهی؟
برکه آهسته گفت: بسمالله!
نقش بستی میان قلب من و
عشق با هر دو مان تعامل کرد
آن قدر روضه توی گوش ات خواند
آرزوی شهادت ات گُل کرد
هی برایم از آسمان گفتی
بارها بین گریه جان دادی
نیمه شب بین شور هیئت ها
پرچم یا علی تکان دادی
روزهای جهاد می آمد
دل تو راهی سفر می شد
آه اگر وقت رفتن تو نبود
قفس خانه تنگ تر می شد
آن قدر بال و پر زدی آخر
در و دیوار آسمانت شد
تا که در این مسیر گم نشوی
دُرِّ "یا فاطمه" نشان ات شد
گفتی از رفتن و نپرسیدم
وقت برگشتن تو را حتی
شرط کردی که برنگردانند
بوی پیراهن تو را حتی
گفته بودی که وقت دلتنگی
برو بنشین شبانه گوشه ی بام
چادرت را بگیر روی سر و
زیر لب ناله کن امان از شام
من که رفتم اگر زبانم لال
دل ات از ترس بی کسی لرزید
یاد زینب بیفت و نذرش کن
اگر اشکی به گونه ات بارید
تا که آخر رسید تصویرت
به تماشای خیس چشمانم
با صلابت، میان زنجیری!
صحنه ای آشناست؛ میدانم
های و هوی سخیف دشمن را
به تمسخر گرفته چشمانت
ترس از دورتر کمین کرده
تا کند بلکه تیرباران ات
تن بی سر به ما نشان دادند
تا دل خانه را بلرزانند
خنده دار است بی صفتها از
سر و عشق و جنون چه می دانند
از تو تصویر جاودانگی ات
سهم فرزند کوچکت باشد
محسنم! نذرمان ادا شده است
تن بی سر مبارک ات باشد
(ریحانه ابوترابی)
و این نیز، بخشی از نوحه منظوم دیگری است از زبان همسر شهید که از فاصله های مجازی ماه و برکه می گوید:
تو، رواق حرم زینب و من، مسجد شهر
و دعایی که پس از نافله داریم از هم
آسمان سمت حرم می رود؛ ای ماه برو
هر چه داریم در این مرحله داریم از هم
تو اگر ماهی، من برکه ترین آغوشم
چه کسی گفته که ما فاصله داریم از هم
(رضا حاج حسینی)
اکنون دیگر وقت تبریک است؛ تبریک خوانده شدن آیه های جنون در جهان:
قصه به سر رسید؛ شهادت مبارک است
آغازِ پُرشکوهِ حکایت، مبارک است
هَل مِن مُعینِ عشق به جان تو تا رسید
با سر دویده ای به اجابت؛ مبارک است
خود را را به ظهر کرب و بلایت رسانده ای
خود را رسانده ای سر ساعت؛ مبارک است
بخشیده ای تو با رَجَزِ چشمهای خود
معنای تازه ای به شهامت، مبارک است
آخر دعای هر شب تو مستجاب شد
آخر رسید روزِ سعادت؛ مبارک است
آورده اند پیرهن خونی از بهشت
پیغمبرم! ردای رسالت مبارک است
برخیز و آیه های جنون در جهان بخوان
آغاز سرخِ موسمِ بعثت مبارک است
(معصومه فراهانی)
او اگرچه اینک بدون سر در وطن خود است؛ اما این مصائب محرّم و عاشوراست که تا ابد، این مصیبتها را کوچک خواهد کرد:
بگذارید که این مرد به ما برگردد
تا که با او ره مردی و وفا برگردد
بگذارید سرش را به سر دست نسیم
تا به ناز نفس باد صبا برگردد
آن سوی مرگِ خود آماده ی پیکار شده ست
وای اگر تیغ به دست شهدا برگردد
قاسم این بار قسم خورده به حلقوم تو تا
فاتح از معرکه ی شام بلا برگردد
دل ما بسته به چشمانِ رشید تو دخیل
که به تقدیر نگاه تو قضا برگردد.
(حسین شهرستانی)
اکنون نوبت آن است تا یکی از حُجَج دین، نه بر شانه مردم که بر شانه های افلاکیان تشییع شود:
وقتی چنین محکم بسازی باوَرَت را
پُر می کنی از عاشقان، دور و برت را
خود را به آتش می کشی مانندِ ققنوس
تا این که جاویدان کنی خاکسترت را
خون گریه خواهد کرد از دردِ جدایی
وقتی که تنها می گذاری سنگرت را
سروِ سرافرازی که رو در روی دشمن
جنگیدی و پایین نیاوردی سرت را
آنقدرها میلِ شهادت داشتی که
از شوقِ رفتن سر کشیدی ساغرت را
وقتی تو را تقدیمِ دینِ مرتضی کرد
بوسید باید دستهای مادرت را
روزی که این مردم تو را تشییع کردند
بر شانه ی افلاک دیدم پیکرت را
(علی عابدی)
و این ابیات هم، زمزمه و حال و هوای جاماندگان از این سرشماری است:
بارانی است حال من و بی قراری ام
این اشک شاهد است که ابری بهاری ام
هم شاد از عروج تماشایی تو اَم
هم ناگزیرِ زمزمه ی سوگواری ام
حیرانم از حکایت گودال قتلگاه
از لحظه ی شهادت تو اشک جاری ام
سرهای روی نیزه، سرِ تو، سرِ حسین
عمری ست محو غُصّه ی این سرشماری ام
احساس می کنم که تو با آن نگاه پاک
حرفی نگفته می زنی و کار داری ام
تو پر زدی و زنده شدی؛ من که مانده ام
شرمنده ام که زنده در این شرمساری ام
یا أیّها العزیز! عزیزان یکی یکی
رفتند و من اسیر شب داغداری ام
تا کی مرا به شوق تماشای روی خود
چشم انتظار آمدنت می گذاری ام
(سیدحسن مبارز)
و آنگاه که موعود خواهد آمد؛ محسن یکی از کسانی خواهد بود که مانند برخی مومنان خفته در خاک، سر بر خواهد آورد تا به یاری آخرین حجّت خدا (عج) بشتابد:
کلک خبر گشته پریشانِ داغ
خونِ شقایق شده جاری به باغ
قاصدک آورده خبر از دمشق
قصه ی سربازی اصحاب عشق
شامِ بلا باز خبرساز شد
باز، بلا، قافیه پرداز شد
شیعه بلاگو شده ی بر اَلَست
عطر شهادت همه را کرده مست
وز همه سو بانگ بلا می رسد
عطرِ خوشِ کرب و بلا می رسد
رخ زِ قمر غرقه به خون آمده
سر زِ تنِ ماه، نگون آمده
مویِ علی غرقه به خون گشته باز
فاطمه بنشسته بخواند نماز
اَلعطش از سوی حرم می رسد
غرقه به خون مَشک و علم می رسد
کرب و بلایی شده برپا به شام
شیعه سراپا به تب انتقام
آمده ویرانه دو بارویِ آه
خون چکد از گوشه ی ابروی ماه
خرمن دل را همه آتش زدند
شعله به دامان سیاوش زدند
خنجر کین سر زِ قمر می زند
فاطمه بر سینه و سر می زند
ای سر شوریده سلامٌ علیک
کرب و بلا دیده سلامٌ علیک
ای تن بی سر شده در راهِ عشق
ای که شدی محرم درگاهِ عشق
کاوه ی آهنگر ایران تویی
آرش این قوم دلیران تویی
ای که شکسته کمرِ ما، غم ات
مردم ایران همه در ماتم ات
ای مه بی سر شده در راهِ عشق
وعده ما با تو سحرگاهِ عشق
با پسر فاطمه آیی چو باز
فتح یمن سازی و فتحِ حجاز
(منصور نظری)
همین چند روز پیش بود که سردار مدافعان حرم، قاسم سلیمانی از فتحی در پیش خبر داد تا ان شاء الله، به زودی شاهد جشن آزادی بخشهای مهمی از سرزمینهای اسلامی و پاک شدن آنها از لوث تکفیریان پلید باشیم که فرمود "أ لَیسَ الصُّبحُ بِقَریب":
با خنجر لاشه ها بلا را دیدیم
با چشم تو عشقِ برملا را دیدیم
آتش، خیمه، لبان خشکیده ی تو
با لطف تو باز کربلا را دیدیم
هوای ابری ما حس و حال طوفانهاست
صدای غرش شیران همیشه بیهمتاست
هنوز در دل ما داغ کربلا برپاست
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
دوباره سر به سر نیزه ها نهاده سری
به یاد سوره ی کهف است؛ او که داده سری
به شیعه اذیت و آزار باز آمده است
به سینه داغ علمدار باز آمده است
دوباره هند جگرخوار باز آمده است
دوباره کافر دیندار، باز آمده است
که عشق اهل کسا تا درونمان جاری ست
چه باک اگر که جهانی به فکر خونخواری ست
تمامِ بود و نبودم، سرم فدای حسین
نگاه کفر بیفتد به کربلای حسین
نمرده ایم رسد باز تا خدای حسین
علی! عَلَی الدّنیا بَعدَک العَفای حسین
دوباره دشمن دیرینه باز آمده است
دوباره لشکر بوزینه باز آمده است
به عهدهای جفا بوتراب را کشتند
به تیغ و تیر سه شعبه رباب را کشتند
به روی چشمه که خون ریخت؛ آب را کشتند
به چشم مردم امروز، خواب را کشتند
هراس نیست که رو سوی نور آوردیم
مدافع حَرَمَین ایم و وارث دردیم
مباد چشم غیور تو، تر شود بانو
مباد دشمن ما خیره سر شود بانو
نمرده ایم که خونی هدر شود بانو
مباد شیعه دمی در به در شود بانو
نگاه شیعه که از مرقد تو می نوشد
به سینه غیرت تو مثل چشمه می جوشد
همیشه در پس پرده، دو چشم پنهان است
یهود، پشت نقاب سفید قرآن است
به دست آیه و در فکر قتل ایمان است
تفکر سلفی گونه رو به پایان است
دوباره گنبد خورشید نور خواهد ریخت
و نیل تا به فراتش به گور خواهد ریخت
(سهیلا طاووسی فر)