همچنین وقایع روز عاشورا در این کتاب بدون کوچکترین تحریفی و بطور مفصل شرح داده شده است. متن زیر بازخوانی شهادت امام حسین علیه السلام از این کتاب شریف است. در قسمت سوم سوگنامه محرم به رویارویی لشکر حر بن یزید ریاحی با کاروان امام حسین علیهالسلام اشاره شد. در قسمت چهارم نیز وقایع روز تاسوعا و شب عاشورا روایت میشود که در ادامه میخوانید.
در روز دوم محرم وقتی امام حسین علیه السلام به کربلا رسید فرمود: اين زمين چه نام دارد؟
عرض كردند: كربلا.
حضرت فرمود: اَللّهُمَ اِنّى اَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَربِ وَ الْبَلاءِ! كَربْ و بَلا فرود آیيد كه اينجا منزل و محل خيام ما است و اين زمين جاى ريختن خون ما است.
پس درآنجا فرود آمدند.
حرّ نيز با اصحابش در طرف ديگر فرود آمدند و روز بعد عمر بن سعد با چهار هزار سوار به كربلا رسيد.
عمر بن سعد بعد از فرود آمدن خواست عروه بن قيس را نزد امام حسین علیه السلام بفرستد و بپرسد كه براى چه به اين جا آمده است؟
چون عروه از كسانى بود كه براى آن حضرت نامه نوشته بود حيا مىكرد كه برود. ابن سعد به هر يك از روساى لشكر كه مىگفت به اين علت ابا مىكردند. زيرا كه آنها از كسانى بودند كه نامه براى آن جناب نوشته بودند. كثير بن عبداللّه برخاست و گفت: من حاضرم بروم و اگر بخواهى ناگهانى او را میکشم.
آن لعين به لشكرگاه آن حضرت رفت. ابوثمامه صائدى راه بر کثیر بست و گفت:
اگر میخواهی به نزد حسين بروی شمشير خود را بگذار.
گفت: وَاللّه! شمشير خويش را فرونگذارم، پیکم اگر گوش دهید پیام بگویم و اگر نه برگردم.
آن خبيث به سوى عمر سعد بر گشت و عمر، قره بن قيس را روانه كرد. پس آن مرد آمد و سلام كرد و پیغام رساند حضرت در جواب فرمود: آمدن من به اينجا براى آن است كه اهل ديار شما نامههاى بسيار به من نوشتند و مرا طلبيدند، پس اگر از آمدن من كراهت داريد برمىگردم و مىروم.
پس برگشت و جواب امام را نقل كرد.
عمر گفت: اميدوارم كه خدا مرا از محاربه و مقاتله با او نجات دهد.
پس نامهاى به ابن زياد نوشت و آنچه اتفاق افتاده بود را بیان کرد. ابن زیاد در جواب نوشت: نامه تو رسيد. پس به حسين بگو او و اصحابش با يزيد بيعت كنند تا من هم ببينم چه کنم.
چون جواب نامه به عمر رسيد آنچه عبيداللّه نوشته بود به حضرت عرض نكرد. زيرا مىدانست آن حضرت با یزید بيعت نخواهد کرد. ابن زياد پس از اين نامه ديگرى نوشت براى عمر سعد كه آب بر حسين و اصحاب او ببند.
چون نامه به پسر سعد رسيد همان وقت عمر بن حجاج را با پانصد سوار بر شريعه گماشت. از آن روزى كه عمر سعد به كربلا رسيد. ابن زياد لشكر از پی لشکر میفرستاد. تا آنكه تا ششم محرم سی هزار نفر در کربلا جمع شدند.
حضرت که از آمدن لشكر براى جنگ با خود را ديد به سوى ابن سعد پيام فرستاد كه مىخواهم ترا ببينم. همان شب يكديگر را ملاقات نموده و گفتگوى بسيار با هم نمودند پس عمر به سوى لشكر خويش برگشت و نامه به عبيداللّه بن زياد نوشت:
خداوند آتش نزاع ما را با حسين خاموش كرد. اينك حسين با من عهد كرده كه برگردد به جایی كه آمده يا آنكه برود نزد امير يزيد دست خود را در دست او نهد تا او هر چه خواهد بكند.
چون نامه به عبيداللّه رسيد و خواند گفت: اين نامه شخصى ناصح مهربانى است با قوم خود و بايد قبول كرد.
شمر گفت: اى امير! به خدا سوگند كه اگر حسین خود را به دست تو ندهد و در پى كار خود رود، نمیتوانی او را بیابی الحال که به چنگ تو گرفتار است آنچه بخواهی میشود. امر كن كه در مقام اطاعت و حكم تو برآيد.
ابن زياد حرف او را پسنديد و نامهاى نوشت به اين مضمون :
اى پسر سعد! من ترا نفرستادم كه با حسين مدارا كنى. اگر حسين و اصحاب او از من اطاعت کنند ايشان را به سلامت به سوی من بفرست و اگر امتناع کرد با ايشان بجنگ تا كشته شوند. اگر به آنچه امرت كنم اقدام نمودى جزا به تو مىدهم و اگر نه از عطا محرومى و از امارات لشكر معزول و شمر بر آنها امير است و منصوب والسلام.
آن نامه را به شمر داد و به كربلا روانه نمود.
روز پنجشنبه نهم محرمالحرام شمر با نامه ابن زياد به كربلا وارد شد نامه را به ابن سعد داد و چون از مضمون نامه آگاه شد به شمر و گفت: سوگند به خداى تو ابن زیاد را بازداشتى ازآنچه به او نوشتم. واللّه حسين كسی نيست كه بيعت به يزيد دهد.
شمر گفت: يا فرمان امیر را اگر لشكر را با من واگذار.
عمر سعد گفت: من اين كار را انجام خواهم داد.
شمر چون ديد كه ابن سعد مهياى جنگ شده نزديك لشكر امام عليهالسلام آمد و فریاد زد:
كجايند فرزندان خواهر من عبداللّه و جعفر و عثمان و عباس.
امام حسين عليهالسلام برادران خود را امر فرمود: جوابش را دهيد اگر چه فاسق است لكن با شما خويشى دارد.
پس آن سعادتمندان با آن شقى گفتند: چه بود كارت؟
گفت: شما در امانيد از دور برادر خود كناره گيريد و سر در طاعت امير المؤمنين يزيد درآوريد.
جناب عباس بن على عليهالسلام بانگ بر او زد:
لعنت باد بر امانى كه براى ما آوردى، میخواهی ما دست از برادر و مولاى خود برداريم و سر در طاعت ملعونان درآوریم.
شمر از شنيدن اين كلمات خشمناك شد و به لشكرگاه خويش بازگشت .پس ابن سعد لشكر خويش را بانگ زد: اى لشكرهاى خدا سوار شويد و مژده دهنده بهشت باشيد.
لشکریان سوارشدند و رو به اصحاب حضرت سيدالشهدا عليهالسلام آوردند.
جناب عباس عليهالسلام به خدمت آن حضرت آمد و عرض كرد: لشكریان روى به شما آوردهاند.
حضرت فرمود: اى برادر، سوار شو جانم فداى تو باد. برو از ايشان بپرس چه شده كه رو به ما آوردهاند.
جناب عباس عليهالسلام با بيست سوار به سوى ايشان شتافت و پرسيد: غرضتان از اين غوغا چيست؟
گفتند: از امير حكم آمده یا تحت فرمان او در آیيد یا بجنگیم.
جناب عباس عليهالسلام فرمود: تعجيل مكنيد تا من برگردم و كلام شما را به برادرم برسانم.
جناب عباس عليهالسلام به سوى امام شتافت و خبر را عرضه داشت.
حضرت فرمود: برگرد و از ايشان مهلتى بخواه كه امشب را صبر كنند كه امشب نماز و دعا بخوانم.
جناب عباس عليهالسلام برگشت و از ايشان آن شب را مهلتى طلبيد.
آن منافقان آن شب را مهلت دادند و اين دو لشكر به خیمههای خود برگشتند.
شب عاشورا امام حسين عليهالسلام اصحاب خود راجمع كرد و فرمود:
همانا من اصحابى باوفاتر از اصحاب خود نمىدانم و اهل بيتى از اهل بيت خود نيكوتر ندانم، آگاه باشيد كه من بيعت خود از شما برداشتم و شما را به اختيار خود گذاشتم تا به هر جانب كه خواهيد بروید. چه اين جماعت مرا مىخواهند.
چون آن جناب سخن بدين جا رسانيد، اهل بیت امام حسین علیه السلام گفتند: براى چه اين كار كنيم آيا براى آنكه بعد از تو زندگى كنيم؟ خداوند هرگز چنین نیاورد.
حضرت رو كرد به فرزندان عقيل و فرمود:
شهادت مسلمبن عقيل شما را كافى است. من شما را رخصت دادم هر كجا خواهيد برويد.
عرض كردند: سبحان اللّه! مردم با ما چه گويند و ما به جواب چه بگویيم؟ بگویيم دست از بزرگ و سيد خود برداشتيم و او را در ميان دشمن گذاشتيم. نه به خدا سوگند! ما چنين كار ناشايستهای نخواهيم كرد. بلكه با دشمن تو قتال كنيم تا بر ما همان آيد كه بر شما آيد.
مسلم بن عوسجه برخاست و عرض كرد:
آيا ما آن كس باشيم كه دست از تو بکشیم. به كدام حجت در نزد حقتعالى عذر بخواهيم، من از خدمت شما جدا نشوم و تا شمشير در دست من باشد با دشمنان محاربه خواهم كرد. چگونه اين خدمت را به انجام نرسانم، حال آنكه يك شهادت بيش نيست و پس از آن كرامت جاودانه است .
امام حسين عليهالسلام در آن شب فرمود خيمههاى حرم را متصل به يكديگر بر پا كردند و بر دور آنها خندقى حفر كردند و از هيزم پر نمودند كه جنگ ازيك طرف باشد و حضرت على اكبر عليهالسلام را با سى سوار و بيست پياده فرستاد كه چند مشك آب با نهايت خوف و بيم آوردند. پس اهل بيت و اصحاب خود را فرمود كه از اين آب بياشاميد كه آخر توشه شما است.
تمام آن شب را به عبادت و دعا و تلاوت و تضرع و مناجات به سر آوردند و صداى تلاوت و عبادت از خیمه آن حضرت بلند بود. در آن شب سى و دو نفراز لشكر عمر سعد به خیمه آن حضرت ملحق شدند.
انتهای پیام/ 161