به گزارش دفاع پرس، 6 شهریور 1360 باز خبر رسید در تهران منافقین دست به ترور زدند. هنوز داغ شهادت شهید بهشتی و یارانش در سینه ملت ایران سرد نشده بود که گفتند اینبار دفتر ریاست جمهوری منفجر شده و رییس جمهور و نخست وزیرش به شهادت رسیدند. علیرغم عمر کوتاه این دولت مردم به خصوص مستضعفین بسیار در اندوه از دست دادن این کابینه مکتبی فرو رفتند چرا که شهید رجایی و شهید باهنر در آن زمان اندک، برکاتی را از خود به جا گذاشتند که هنوز هم برخی از ملت طرح شهید رجایی را که خیلی کمک حال محرومین بود به یاد دارند.
شهید رجایی چون خود از طبقه مستضعف جامعه آمده بود با همه وجود مشکلات این طیف را میدانست و از جان برای حل مسائلشان مایه میگذاشت.
شهید باهنر هم به حق همراه خوبی برای رییس جمهور بود و شهادت این دو عزیز به جد ضربه ای بر پیکره نظام وارد کرد.
مقام معظم رهبری که از سالهای پیش از انقلاب با شهید رجایی و شهید باهنر آشنا بود و پس از آن هم ارتباط نزدیکی با آنها داشت با خبر از دست دادن این دو رفیق و یار قدیمی بسیار ناراحت شدند و همان روزها مصاحبهای پیرامون شخصیت رییس جمهور شهید انجام دادند و مطالبی را فرمودند. در ادامه مطلب میتوانید این گفتوگو را بخوانید.
*سوال: لطف کنید در رابطه با سابقه آشنایی خود با شهید رجائی بفرمایید که از چه زمانی و به چه صورت شروع شد؟
*جواب: بسمالله الرحمن الرحیم، آشنایی من با مرحوم رجایی خیلی طولانی نیست فکر میکنم سالهای 1345- 1346 بود دقیقا یادم نیست من رفته بودم دماوند، مرحوم شهید باهنر یک خانهای یک اطاقی گرفته بود در دماوند آنجا با خانوادهاش زندگی میکرد، من رفتم منزل آقای باهنر دیدم یک جوانی خیلی مودب، خیلی متین، خیلی کم حرف آنجا نشسته. آقای باهنر به من گفتند که با آقای رجائی آشنا نیستی؟ من آقای رجائی را نمیشناختم گفتم: نه و ایشان تعریف کردند و گفتند که از دوستان بسیار خوب هستند. خوب در آن زمان معنایش این بود که در زمینههای مبارزاتی و انقلابی انسان وارد و مطلعی است و این چیزها بود که من به ایشان علاقه پیدا کردم و ایشان را شناختم.
خیلی نسبت به آقای باهنر در آن دیدار ایشان خضوع داشت. خیلی خاضع و احترام میگذاشت برای آقای باهنر. خود ایشان شخصا آدم مودبی بود بعدها در جریان تشکیل مدرسه رفاه و کارهای فرهنگی که دوستان ما در تهران میکردند و من در آن وقت در مشهد بودم باز چند باری آقای رجایی را دیدم و میدانستم که ایشان در کارهای فرهنگی تهران که عمدتا مربوط به مرحوم شهید بهشتی و آقای هاشمیرفسنجانی و هیات موتلفه بعضی از افراد هیات موتلفه میشود آقای رجایی جزء عناصر فعال و کارآمد بود و چون ایشان فرهنگی هم بود خیلی از اجرائیات این کارها به دست او بود. آشنایی زیاد ما با آقای رجایی در زندان شد، در سال 1353- 1354 البته در سلول من در زندان عمومی هرگز با آقای رجایی نبودم سال 1353 حدود شاید آذرماه بود که من را گرفتن در همان روزها هم آقای رجایی را گرفته بودند هر دو ما در کمیته به اصطلاح ضدخرابکاری در بند یک زندانی بودیم، من سلول بیست بودم ایشان سلول هیجده بود بین ما سلول نوزده فاصله بود و من با سلول نوزده به وسیله مورس تماس داشتم. او گفت: که شخصی در سلول هیجده است به نام رجایی و او اظهار میکند که با شما آشنا است من فهمیدم که آقای رجایی آنجا است هر وقت میخواستیم صحبتی مکالمهای با هم بکنیم من به این سلول وسطی میگفتم او به آقای رجایی منتقل میکرد متقابلا از آقای رجایی برای من چیزهایی میگفت. مثلا میگفت: آقای رجایی دارد قرآن میخواند میپرسیدم صدایش خوب است خوب میخواند؟ میگفت: بله لطیف میخواند، باحال میخواند.
اذان میگفت روزه میگرفت گاهی تنها بود گاهی با چند نفر بود قضایای سلول آقای رجایی را من از این طریق مطلع میشدم و آنجا هر حادثه کوچکی بر آدم معنا داشت. یک شب حضرت آیتالله منتظری را بردند داخل سلول آقای رجایی و این مربوط به 15 خرداد 1354 است. آیتالله منتظری را وقتی میگیرند از سقز بود به نظرم ایشان دقیقا یادم نیست کجا بود وقتی میگیرند ایشان را از تبعیدگاه میآورند میبرند سلول آقای رجایی آنجا نگه میدارند یک شب، همان شب بلافاصله به من خبر دادند از همین طریق که حضرت آیتالله منتظری آنجا است من با سوالات متعددی اطمینان یافتم که آیتالله منتظری خودمان است و منتظری نامی نیست این بود که نگران شدم که چطور ایشان را گرفتن، ایشان در تبعید بودند.
خوب چندین ماهی بود که من در سلول بودم و خبر از جایی نداشتم که ایشان هنوز هم در تبعید هستند یا نه. اما خوب از سابقه میدانستم که ایشان در تبعید بودند پرسیدم که چه شده ایشان را گرفتند؟ فهمیدم که قم حوادثی اتفاق افتاد و این همان حوادث 15 تا 18 خرداد سال 54 بود در قم که حوادث خونینی بود. پدر آقای کروبی آن موقع پرچمی بلند کرده و عدهای را گرفته بودند و عدهای کشته شدند در آن حادثه، حادثه حادثه خونینی بود که میدانید 15 خرداد دو تا حادثه اتفاق افتاد یکی 15 خرداد تهران یکی 15 خرداد فیضیه قم به فاصله 12 سال این دو تا حادثه اتفاق افتاد.
به هر حال که فهمیدم حضرت آیتالله منتظری آنجا است صبح که شد. صبح زود چون احتمال میدادم که ایشان را از آنجا منتقل کنند بلافاصله بلند شدم بعد از نماز تماس گرفتم با وسطی گفتم که ببین حضرت آیتالله حرفی، چیزی با من ندارد من اینجا هستم بگوید به ایشان که من در اینجا هستم و ممکن است پیامی یا سفارشی چیزی ایشان به من داشته باشند خبری لازم باشد من مطلع بشوم. سوال کرد گفت: ایشان را بردند و فهمیدند که اشتباه کردند چون سعی میکردند افراد حساس و آشنا و هم جهت را در یک سلول نگذارند. ظاهرا شبی آوردند و یک جایی خوشحال شده بود و بعد حضرت آیتالله منتظری را صبح که میفهمیدند که ایشان پهلوی آقای رجایی است میگویند ای بابا این چه کاری است ایشان را برمیدارند میبرند.
شکنجههای آقای رجایی، چون اول اینکه آقای رجایی را آورده بودند یک مقداری کتک زده بودند. اوایل یک مقدار زده بودند بعد دیگر راحت افتاده بود آن گوشه سلول برای خودش عبادت میکرد روزه میگرفت و قرآن میخواند اوقات را میگذراند تا یک چند ماهی گذشت. یک اعترافی علیه ایشان شد مجددا بردند مفصل زدند که ما خیلی تعجب کردیم که بعد از پنج شش ماه یک نفر سلولی را ببرند بار دیگر بزنند این چیز عجیبی بود. معمولا توی سلول دو ماه سه ماه پنج ماه دیگر بیشتر نمیماندند و بعد از سلول خارج میشدند و میرفتند به زندان قصر و زندانهای عمومی اینکه بعد از شش ماه یکی را از توی سلول ببرند زیردست (جلاد ساواک) بیاندازند و کتک و این چیزها کشیده بشود این چیز شگفتآوری بود، بردند خونی و زخمی کردند و برگرداندند چند بار این حادثه به فاصله یک ماه و دو ماه اتفاق افتاد هر دفعه من مطلع میشدم.
در رفت و آمد به دستشوییها یک کیفیت خاصی بود که گاهی آن سلول وسطی با توجه زودتر از دستشویی میآمد و ما میرفتیم دستشویی نتیجه این میشد که آقای رجایی تو دستشویی آن طرفی بود ما توی دستشویی روبهرو بودیم و این فرصت خیلی نادر و کوتاهی را پیش میآورد که ما یک ذره آن پردهای که روی در قرار داشت تا از سوراخهای در به بیرون نگاه نکنیم را کنار بزنیم و از فرصت استفاده کرد یک لحظه یک سلامی یک احوالپرسی میکردیم.
آقای رجایی سیگار نمیکشید و از سیگار هم بدش میآمد، سیگارهایش را جمع میکرد و میبرد توی دستشویی یک گوشه معینی میگذاشت و آنهایی که سیگار میکشیدند مطلع میشدند سیگارهای ایشان آنجاست مثلاً پنج روز شش روز یک دانه سیگار میدادند به همه. برای سیگاریها این کم بود و برای آقای رجایی از زیاد هم زیادتر بود، میبرد آنجا میگذاشت آنها میرفتند برمیداشتند استفاده میکردند.
هشت ماهی شد و من از سلول خارج شدم. آقای رجایی 23 ماه ظاهراً در سلول ماند یا 24 ماه و این بزرگترین زمانی است که کسی از زندانیها در دوره پهلوی در سلول مانده است. اصلاً ما دیگر زندانی نداریم که 23 یا 24 ماه در سلول مانده باشد. بزرگترین اندازه را مرحوم رجایی در این مورد طی کرده بود، بله آشناییهای ما اینجوری بود.
بعد که آزاد شدیم از زندان. من که زودتر آزاد شده بودم ایشان را برده بودند قصر. مدتی در آنجا زندانی بودم ارتباط ما باز هم قطع بود تا ایشان آزاد شد و آن هم حدود انقلاب بود. نزدیک انقلاب بود و به نظرم ایشان را یکی دو بار دیدیم، بعد در کمیته استقبال با هم همکار شدیم. در کمیته تبلیغات استقبال من رئیس آن کمیته بودم و ایشان عضو آن کمیته بود. با هم ارتباطاتی داشتیم و همکاریهای جدیمان از همان موقع شروع شد تا ایشان رفتند توی دولت و ما در شورای انقلاب بودیم ارتباطاتی داشتیم این یک سیری از آشنایی ما با آقای رجایی بود.
*سؤال: با توجه به سابقه آشنایی که ذکر شد لطف کنید در مورد فضایل اخلاقی و خصوصیات ایشان توضیح دهید.
*جواب: مرحوم رجایی خصوصیات اخلاقی بسیار ممتازی داشت اولاً آدمی بسیار با تقوا بود. من به تقوای این مرد کم آدم دیدهام. آدمی بود که متوجه خودش بود. بعضیها از حال خودشان غافل هستند و این موجب میشود که عیوب در اینها بماند و رشد کند و هرگز اصلاح نمیشوند این طور آدمها.
مرحوم رجایی از کسانی بود که متوجه خودش بود و میخواست خودش را اصلاح کند و درصدد کم کردن عیوب خودش بود و این موجب میشد که ایشان همیشه در چشم من به صورت یک آدم پخته و کامل و دارای سلطه معنوی جلوه کند. بعد از تقوای این مرد، خونسردی و حوصله و حلم او عجیب بود که این چیزی بود که ملت ایران در دوران صدارت ایشان، نخستوزیری ایشان و همچنین در اوانی که قرار بود ایشان نخستوزیر شوند به چشم مشاهده کردند. دیگر همه دیدند آن مقداری که بنیصدر به ایشان اهانت کرد حمله کرد و بد گفت و انواع و اقسام اتهامات گوناگون را به ایشان وارد کردند. حوصله و حلم بینظیر و بیپایان این شخص عزیز بود که توانست همه اینها را تحمل کند والا هر کس دیگری بود نمیتوانست. هیچکس از ماها واقعاً نمیتوانستیم آن اندازه تحمل کنیم.
خصوصیت دیگر ایشان حالت زاهدانه او بود. مردی بود به زندگی دنیایی و تجملات زندگی ذخایر دنیایی اصلاً اهمیت نمیداد، زاهدنما نبود که بخواهد خودش را به زهد و پارسایی بزند نه، یک حداقل زندگی برای خودش درست کرده بود، یک خانه مختصری، یک وضع زندگی متوسط بسیار پایینی، اما مطلقاً درصدد زیادهروی و افزونطلبی نبود، حتی تا وقتی که نخستوزیر و سپس رئیسجمهور شده بود، همینجور بود از لحاظ اتومبیل، مرکب، از لحاظ پوشاک و خوراک به سوی سادهزیستی هر چه بیشتر حتی میتوانم بگویم پیش رفت و در کنار این خصوصیات ممتاز دیگری داشت و آن نظافت به حسن ظاهر بود. بعضیها هستند که سادهزیستیشان و بیاعتناییشان به دنیا جلوه میکند، لباسهایشان کثیف و نامرتب سر و صورتشان شستشوی نشده مطلقاً در رجایی چنین حالتی وجود نداشت.
من یادم میآید در یک سفر با هم از دزفول میآمدیم ایشان بعدش یک سفری داشت میخواست یک جایی برود، فکر میکرد ممکن است وقتی به تهران برسد فرصت نباشد مجبور باشد از این هواپیما پیاده شود و سوار هواپیمای دیگری شود، توی هواپیما که با هم بودیم رفت تو دستشویی آنجا سر و صورتش را صابون زد؛ یعنی سر تا گردنش را شست. یک چنین آدمی بود؛ یعنی مقید و موظف به طهارت و تمیزی و نظافت بود. مقید بود به اینکه در گفتار مبالغه نکند اینکه شما میدیدید در سخنرانیهایش و مصاحبههایش گاهی اوقات بعضی یک ایرادهایی میخواستند درست کنند و بتراشند به خاطر همین بود مثلاً اگر از ارتش یا سپاه تعریف میکرد فرض کنید از فلان ارگان ذکر خیر میکرد. سعی میکرد ذکر خیر را به همان اندازه که معتقد بود و میدید بگوید. این ممکن بود احیاناً با بعضی از اظهاراتی که دیگران میکنند تفاوت داشته باشد و یک گلههایی را برمیانگیخت، درست همان متن واقعیت را که میدید میخواست بیان میکرد. آدم با دقتی بود. در گفتار و مسلط بر زبان خیلی خصوصیات خوب در مرحوم رجایی بود. دیگر حالا بخواهم همهاش را بگویم خیلی زیاد میشود یا خیلی از آنها را فراموش کردهام. کلیاتش هم شاید یادم نیاید. به هر حال یک انسان وارسته پاک خدای با اخلاص با تقوا و از انسانهای نادر روزگار ما بود خوب است که این خصوصیت را اضافه کنم آن هم پرکاری ایشان، به قدری این مرد خستگیناپذیر بود در کار که آدم را به شگفت میآورد حتی آن روزی که ایشان رئیسجمهور شده بود و مرحوم شهید باهنر نخستوزیر بود من می دیدم گویا که هنوز او نخستوزیر بود یعنی تمام این کارهایی که باید مرحوم باهنر انجام می داد و ایشان هم دستش به کار نچسبیده بود هنوز گرم کار نخستوزیر نشده بود و راه و چاه کار را نمیدانست تمام این کارها را مرحوم رجایی خودش فیصله میداد و حل و فصل میکرد عجیب پرکار بود هر وقت شبانهروز که شما تلفن میکردی و به ایشان مراجعه میکردی ایشان مشغول کار بود و عجیب بود به هر حال انسان ممتازی بود.
*سوال: در دوره وزارت شهید رجایی آموزش و پرورش را چگونه میدیدید و به چه صورت بود؟
*جواب: آموزش و پرورش تنها در دوران وزارت او در قبضه آقای رجایی قرار نگرفته بود قبل از اینکه ایشان وزیر هم بشوند آموزش و پرورش را او میگرداند در حقیقت، یعنی از اول که انقلاب شد و دولت موقت تشکیل شد و آقای دکتر شکوهی وزیر آموزش و پرورش شد دو سه نفر در آموزش و پرورش مشغول اداره کارها بودند یکی ایشان شهید باهنر بود و بعضی دیگر هم بودند از جمله شهید سیدکاظم موسوی و بعضی دیگر هم بودند ولی از همه اینها فعالتر و پرکارتر و حاضرتر در صحنه و ادارهکنندهتر مرحوم شهید رجایی بود آموزش و پرورش به وسیله مرحوم رجایی اصلا افتاد توی غلطک. یک وزارتخانه جدید آن فردی که آموزش و پرورش را از شکل قبلی گرداند به شکل جدید انقلابی مرحوم شهید رجایی بود چه قبل از وزارت و چه در زمان وزارت آقای دکتر شکوهی هم به خاطر اطمینانی که به ایشان داشت اختیارات بیپایانی به ایشان داده بود یعنی آقای رجایی هیچ مانعی در آموزش و پرورش در مقابلش قرار نداشت برای اینکه بتواند اصلاحات مورد نظرش را انجام بدهد لذا نمیشود گفت در زمان وزارتشان چگونه میدیدید باید بگوییم از دوره اول انقلاب تا پایان دوره وزارت ایشان هر حادثهای که اتفاق افتاد مربوط به ایشان بوده حتی بعد از اینکه مرحوم شهید رجایی هم نخستوزیر شده بود و شهید باهنر وزیر آموزش و پرورش شد باز هم شهید باهنر همان خط شهید رجایی را میرفت البته یک اختلافاتی در نظر و بینش در یک جاهایی داشتند و خوب شهید باهنر فاضلتر و علامتر بود از شهید رجایی یک سری ابتکارات جدیدی هم داشت ولی آن جهت عمومی و آن خط کلی سیر آموزش و پرورش همانی بود که اول با همدیگر و عمدتا رجایی آن را قشرا زده بود. به نظر من آموزش و پرورش در آن دوره یک حرکت انقلابی کرد یک تحول به معنای واقعی پیدا کرد سازمانهای جدید انقلابی در درونش زنده شد البته من معتقد بودم مرحوم رجایی در بعضی از تصمیمهایش خیلی تند و افراطی بود از جمله در آموزش و پرورش یک مقدار ایشان تند و افراطی عمل میکرد تعطیلات عید را ایشان سال اول پنج روز کرده بود با مخالفت اغلب و یا همه اعضای دولت شورای انقلاب مواجه شد ایستاد تا بالاخره این را تثبیت کرد گفت: نه تعطیلات بچهها پنج روز بشود و برای گفته خود استدلالهایی هم داشت میگفت: آن کس که میرود گردش و تفریح پنج روز کمش است و سیزده روز میخواهد بچههای اشراف هستند بچههای پائین شهری همان پنج روز هم زیادشان است توی خاک میغلتن توی کوچه کثیف و توی خیابان کثیف بروند و بازی بکنند پدر مادرشان از خدا میخواهند که مدرسه زودتر باز بشود و آنها خیالشان راحت باشد ایشان استدلالهایی داشتن. آنچه که به نظر ما همان وقت هم به واقعیت تطبیق نمیکرد این استدلال این نبود حقیقت مسئله ولی کن به بهر حال ایشان تصورش این بود و روی این تصور قاطعا پیش میرفت و حرکت میکرد و این کارها را هم میکرد به هر حال آموزش و پرورش به نظر من به قول ما مشهدیها سینه این از خاک کند. وقتی که ایشان وزیر شد یعنی یک استارت حسابی خورد شروع کرد به آن حرکت انقلابش البته خوب دستهای بعدی و عناصر که بعدا در آموزش و پرورش کار میکردند چه با ایشان چه بعد از ایشان چه تا امروز بایستی آن حرکت را هر چه بیشتر بهنجار کنند و تسریع کنند و ابتکارات جدیدی را به عمل برسانند.
*سوال: آقای خامنهای دلائل دولت موقت در مخالفت با وزارت شهید رجایی چه بود؟
*جواب: دولت موقت هر کس را که توی غالبهای خودشان نمیگنجید از لحاظ تفکر و تصور قبولش نداشتهاند شهید رجایی به زور ماها که در شورای انقلاب بودیم شد کفیل این خصوصیت در رابطه با جنگ مرحوم رجایی طرفدار این بود که ما بایستی سرنوشت را در میدان جنگ معین کنیم به این هیأتهای جنگ هم اصلاً اعتقاد نداشت. میگفت: اینها برای ما کاری انجام نمیدهند و تجربه هم این را به ما ثابت کرد ما دیگر یک سال و نیم که این هیأتهای میآیند و میروند و آخرش هم برای ما کاری انجام ندادهاند و بعد از این هم نخواهند انجام داد و ممکن است اسباب دردسر برای ما شوند یک اشکالات جهانی برای ما به وجود آوردند مرحوم رجایی همین را میگفت و زبان دیپلماسی هم بلد نبود یعنی حوصله زبان دیپلماسی را نداشت همین را سریعاً به خود آنها میگفت خیلی راحت یک وقتی یکی از این میانجیهای صلح پهلوی ایشان نشسته بود و صحبت میکرد میگفت خوب شما بیایید و مذاکره را شروع کنید و بعد از مذاکره شما اینها میروند بیرون.
ایشان به آن شخص گفت دستت را به من آن نمیفهمید که آقای نخستوزیر با دست او چه کار دارد انگشت شست آن فرد را گرفت و فشار دادند به طوری که آن طرف ناراحت شد و تعجب کرد که آقای نخستوزیر و شخصیت عالی کشور با دست او چکار دارد میگوید حالا ببین من دست تو را این جور گرفتهام دارم فشار میدهم بعد یکی میآید به تو میگوید بیا صلح کن و تو میگویی اگر میخواهی صلح کنم این فشار را بردارد و بعد با هم مذاکره کنیم و صلح کنیم او میگوید نخیر آقا بگذارید این فشار هم باشد با هم مذاکره کنید این حرف قابل قبول است از نظر شما.
خوب حالا عراق گرفته انگشت ما را فشار میدهد نیروهایش توی خاک ما هستند دزفول را میکوبد اهواز را میکوبد آبادان را میکوبد دائماً فشارش روی سر ماست تو آمدی میگویی مذاکره کنید او فشار را بردارد و بعد ما مذاکره کنیم. یعنی انسانی بود که با این زبان با آن حرف میزد که البته این زبان شاید بشود گفت از زبان دیپلماسی هم شیرینتر است اما معمولاً در برخورد با این دیپلماتها که با ایشان مواجه میشدند حتی در نامهها و تلگرافها که به سران مبادله میشود مطلقاً زبان انقلابی خالص بیشائبه را کنار نمیگذاشت زبان دیپلماسی را انتخاب کند.
این بود که در قضیه جنگ نظر خودش را سریعاً میگفت ایشان معتقد بود که ما جنگ را باید مردمی بکنیم میخواهم بگویم که این نظر ایشان هم اجرا شد و تجربه به ما نشان داد که جنگ به این صورت پیروز شد ما بسیج را آوردیم میدانها را پر کردیم از افراد بسیج نیروهای بسیج و اینها بودند که جنگ را بالاخره بردند نظر دیگر مرحوم رجایی این بود میگفت که ما به جای اینکه دستگاهها و ابزارهای پیچیده بخریم و به آنها پناه ببریم به فکر هواپیما و تانگ و این چیزها باشیم نیروهای مردمی را بریزیم البته این نظرش مورد قبول ما در آن زمان هم نبود و حالا هم نیست که ما احتیاج به ابزار پیچیده نداریم و ایشان معتقد به این حرف بود. اما نظر دیگرش که باید جنگ را مردمی کرد و توده محروم انقلابی را آورد توی میدان جنگ با دشمن این نظرش مورد قبول ما در آن زمان هم بود و حالا هم هست و تجربه هم آنرا ثابت کرده است در ضمن چنین برخوردهایی هم داشتند.
*سؤال: با توجه به محاصره اقتصادی و فشارهای داخلی که میدانیم که چقدر شدید به ایشان وارد میشد از طرف بنیصدر و اطرافیانش دولت ایشان بودجه جنگ را چگونه تأمین میکرد.
*جواب: بودجه جنگ از بودجه عمومی دولت تأمین میشد و در اولویت قرار داشت جنگ در الویت قرار داشت لذا آقای رجایی که خوب دولتش در حقیقت فقر مالی روبرو بود نسبت به کار جنگ یک مقداری دست و دلبازی به خرج میداد. البته باید بدانید شما که جنگ را در حقیقت خیلی پر بودجه تمام نکردیم پرهزینه تمام نکردیم برای خاطر اینکه ما خرید که از بیرون نداشتیم آن قدرها ما هر چه داشتیم از خودمان داشتیم از این جا استفاده کردیم منتها ابزارهایی بود و سلاحهایی وجود داشت که هنوز به صحنه نیامده بود ما با اصرار زیاد آنها را آوردیم. نمیشناختنش ارتشیها و نمیدانستند که چنین جیزهایی داریم و ما با فشار و اصرار بازرس فرستادیم بحث و جدال آنها را آوردیم انواع و اقسام تانگ و نفربر و توپ و غیره.
مرحوم رجایی خیلی خرجی از آن بابت نداشته و همان مقدار کمی که ما از خارج میآوردیم و مهماتی و چیزی تهیه میکردیم آن برایش الویت داشت البته یک جاهایی هم مجبور به چک و چانه بود ایشان.
یادم است که برای یک عملیاتی شورای عالی دفاع تشکیل شده بود زمان ریاست جمهوری ایشان من از بیمارستان تازه آمده بودم بیرون در منزلی بودم و از خانه خارجنمیشدم دوستان اصرار کردند که یک جلسه شورای عالی دفاع شرکت کنم به حال ضعیف و بیماری و نقاهت کامل یک جلسه شرکت کردم جلسهای در مرکز فرماندهی در زیرزمین تشکیل شده بود و جای آن خبث (بنیصدر) را آقای رجایی پر کرده بود و مقام ریاست شواری عالی دفاع بود جلسه جالبی بود در آن جلسه صحبت این بود که یک حملهای قرار است شروع بشود مرحوم تیمسار فلاحی که در آن زمان رئیس ستاد بود از قول نیروی زمینی یک لیستی را داد به مرحوم رجایی که اینها را لازم داریم مثال 200 عدد بلدیزر 500 تا فلان ابزار جنگی در حقیقت یعنی کشک. یعنی این کار انجام نگیرد با این وسایل مرحوم شهید رجایی یک مقدار نگاه کرد و گفت اینها را شمار برای چه وقت میخواهید ما اگر 200 عدد بلدیزر را بتوانیم بخریم و دنیا به ما بفروشد و ما هم پولش را داشته باشیم تا وارد کنیم خودش زمان زیادی طول میکشد که تا اینها را سوار کشتی کنند و بیاورند 5 تا 6 ماه زمان لازم است شما جنگ را حالا میخواهید انجام بدهید یا سال دیگر گفتن که آخر لازم داریم و غیره ایشان شروع کرد به چک و چانه زدند نه حالا کمترش کنید بالاخره قانع کرد آقایانی که در آن جلسه بودند که حالا هر چه شده انشاءالله به شما میدهیم هر چه شد درست میکنیم هر چه هم نشد بالاخره با کمک خدا و به امید خدا به نظرم 10 تا 15 تا بلدیزر جمع کردند و دادند و جنگ شروع شد و این همان جنگ آبادان بود حصر آبادان که برداشته شد که با آن تفضیلات و اینها انجام گرفت غرض این بود که گاهی هم با چک و چانه اینجوری کم میکرد.
*سؤال: به دنبال عدم کفایت سیاسی بنیصدر در مجلس شورای اسلامی روحیه ایشان را چگونه میدیدید، مسئله دیگر روحیه ایشان را در این چهار دوران سیاسی زندگیشان قبل از وزارت- وزارت نخستوزیری و رئیسجمهوری به چه صورت بود.
*جواب: در پاسخ سؤال اول باید بگوییم که آن روزها رجایی هم مثل همه حکمش حکم آن آدمی بود که بختک را از رویش برداشته باشند آن حالت رجایی یک نفس حالت نه برای خاطر شخص خودش بلکه برای خاطر وضع کشور بنیصدر وقتی برداشته شد واقعا به نسبتی بود که شاه برداشته شد. این قدر سنگینی بنیصدر حس میشد نمیگذاشت کسی کار بکند نمیگذاشت کسی تکان بخورد با اینکه هیچ کاری هم ظاهرا در دست اونبود گویا رئیسجمهور بودکه مثلا کاری انجام نمیداد چون فرمانده کل قوا بود چون جنگ مطرح بود در جامعه تا یک چیزی میگفتی جواب میداد جنگ مطرح است و من دارم آنجا میجنگم شما در این جا دارید سیاسی کاری میکنید شما میدانید که جنگیدنش هم چگونه بود توی دزفول چه طوری میجنگید ایشان مخصوصا هنگام ظهر و شب عرض کنیم که سر غذا. این موجب یک جار و جنجال بود تا یک چیزی میگفتی بنیصدر فورا توسل پیدا میکرد به جنگیدن خودش که ما در آن جا میجنگیم و شما سیاسی کاری میکنید لذا واقعا سنگینی میکرد بر دوش همه وقتی برداشته شد همه یک نفس راحت کشیدند رجایی هم همین طور.
در مورد سؤال دوم روحیات ایشان هیچ فرقی نکرد رجایی توی ستاد استقبال امام با رجایی رئیسجمهور از لحاظ روحیات فرقی نداشت بلکه حتی در زمان رئیسجمهوریش بسیار دلنشینتر و قابل تحملتر بود تا آن وقت در آن زمان یک مقداری تندروی و نابهنجاری داشتند که ناشی از اصطکاک با مسائل عملی جامعه بود با اداره جامعه در طول این مدتی که اول توی آموزش و پرورش بعد در نخستوزیری و در آخر در رئیسجمهوری با مسائل کلی کشور آشنا شده بود به قدری این مرد بهنجار و شیرین و تحمل کردنی و قابل قبول شده بود که من خیال میکنم اگر ایشان رئیسجمهور میماند و زنده میماند بسیاری از مشکلات کشور به برکت وجود او حل میشد و دیگر حالا خداوند متعال مصلحت جامعه و انقلاب را در این دانست.
تاسف بزرگی بود من یادم نمیرود از آن غم سنگین روز شهادتش در دل خودم در دل همه مردم انسان میدید خداوند انشاءالله او را رحمت کند.
والسلام
پاسداشت سالگشت شهادت رییس جمهور مکتبی «محمدعلی رجایی»
منبع:فارس