به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، پیکر مطهر شهید «پرویز قرایی» پس از گذشت 31 سال از شهادتش شناسایی شد. خانواده این شهید روزگذشته با حضور در معراجالشهدای تهران با پیکر مطهر این شهید برای نخستین بار دیدار کردند و مراسم تشییع باشکوهی روزگذشته در مسجد بلال صدا و سیما برای این شهید بزرگوار برگزار شد.
خواهر شهید پرویز قرایی که خود نیز مادر شهید «علی قرایی» است، در گفتوگو با دفاع پرس به فعالیتهای انقلابی برادر و فرزندش اشاره کرد و اظهار داشت: نوجوانی علی همزمان با هیاهوی انقلاب بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی منافقین فعالیتهای فرهنگی گستردهای را در مقابل دانشگاهها و میان دانشجویان انجام میدادند. پرویز برای خنثی کردن نقشههایشان به همراه پسرم علی در مقابل دانشگاه تهران کتاب میفروختند و دانشجویان را با چهره پلید منافقین آشنا میکردند. منافقین آنها را اذیت می کردند اما پرویز و علی دست از فعالیتهایشان نمیکشیدند.
وی ادامه داد: بعد از پیروزی انقلاب علی به همراه دایی و دوستانش جداگانه به نماز جمعه میرفت. من و همسرم نیز در نماز جمعه شرکت میکردیم اما علی را در جمعیت نمیدیدیم. یکی از همسایهها که علی را در صف نماز دیده بود به من خبر داد و گفت: «خوش بحالت که چنین فرزند صالحی داری.» و من هم برای داشتن چنین فرزندی به خودم میبالیدم.
مادر شهید قرایی خاطرنشان کرد: علی دو شب به خانه نیامد. نگرانش بودم. او را در مسجد امامت پیدا کردم و با گلهگی پرسیدم که کجا بودی؟ علی پاسخ داد: «در مسجد کار زیاد بود و من فرصت نکردم به شما اطلاع بدهم که به خانه نمیآیم.»
وی در خصوص نحوه اعزام فرزندش به جبهه گفت: روزی علی به خانه آمد و از من خواست تا پدرش را راضی کنم تا به جبهه برود. پدرش مشغله کاری زیادی داشت. به همین خاطر خودم نزد روحانی مسجد که مسئول اعزام نیروها بودم، رفتم و اعلام رضایت برای حضور علی در جبهه کردم.
مادر شهید قرایی افزود: به پارچه فروشی که علی در آنجا کار میکرد رفتم و به همکارش گفتم که رضایت نامه اعزام به جبهه علی را امضا کردم. سپس به خانه برگشتم. علی شب به خانه آمد. دست و صورت من را میبوسید و تشکر میکرد.
وی تصریح کرد: علی سه ماه به جبهه رفت. وقتی برگشت گفتم: «دیگر به جبهه نرو. تو دینت را ادا کردی. میخواهم تو را در رخت دامادی ببینم.» علی پاسخ داد: «دامادی من در جبهه رخ میدهد.» پسرم و عمویش با هم به جبهه اعزام شدند. دومین اعزام علی مصادف با عملیاتی در فکه بود که در آن جا به شهادت رسید.
مادر شهید قرایی با اشاره به وصیت شهید علی قرایی اذعان کرد: علی در قالب شوخی وصیت می کرد به عنوان مثال میگفت: «مادر اگر من شهید شدم، لباس مشکی نپوش».
وی ادامه داد: پس از شهادت علی، برادر همسرم به شهادت رسید. پرویز به من میگفت: «دیگر ارج و قرب شما زیاد شده است. شما از این پس مادر شهید هستید.» برادرم نیز از ابتدای آغاز جنگ تحمیلی به جبهه رفته بود، از این که او زنده است و پسرخواهر 18 سالهاش به شهادت رسید، بسیار اندوهگین بود. گاهی در میان صحبتهایش به این موضوع اشاره میکرد که من از قافله شهدا جا مانده ام.
مادر شهید قرایی تصریح کرد: در مراسم چهلم پسرم، یک دسته عزاداری تشکیل شد. عزاداران دور مزار علی حلقه زده بودند. برادرم پرویز از این موضوع ناراحت بود و میگفت: «اگر یک مادر شهید گمنام یا مفقودالاثر چنین صحنهای را ببیند، از این که فرزندش مزاری ندارد دلگیر میشود.»
خواهر شهید پرویز قرایی در خصوص شخصیت برادرش گفت: زمانی که پرویز روضه میخواند، از خود بیخود میشد و گریه میکرد.
وی افزود: پس از عملیات والفجر 9 دوستان پرویز از منطقه بازگشتند اما خبری از برادرم نبود. پدرم نگران بود. سر تکان میداد و میگفت: «دوستان پرویز برگشتهاند و از او خبری نیست.» دلداریش میدادیم که اتفاق بدی نیافتاده است ولی پرویز 31 سال گمنام بود.
خواهر شهید قرایی با اشاره به شهادت برادرش گفت: برادرم در تک دشمن مجروح شده بود. دوستانش روایت کردند که از دور صدای «یا زهرا» گفتن پرویز را میشنیدیم و این صدا تا صبح ادامه داشت. روز بعد به جهت نرسیدن مهمات، منطقه به دست دشمن میافتد و پیکر برادرم در آنجا جا میماند.
وی عنوان کرد: طی این سالها که چشم انتظار بودیم، هر بار میگفتند خبر خوشی برایت داریم، میپرسیدم: «پرویز برگشته است؟» و هر بار با جواب منفی مواجه میشدم. خوشحالم که حالا برادرم برگشته و مزاری دارد که دلتنگیهایم را با وی قسمت کنم. امیدوارم چشم انتظاری تمام خانوادههای شهدا به اتمام برسد.
شهید والامقام «پرویز قرایی» فرزند مراد، متولد سال 36 و اعزامی از استان کرمانشاه است. این شهید بزرگوار به عنوان نیروی بسیجی، به جنگ اعزام و در سال 65 در عملیات والفجر9 (در منطقه سلیمانیه عراق) به شهادت رسید.