به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، شهید «عباس ستارهلَر» از جمله سربازان گمنام امام زمان است که سال ۱۳۶۲ در شهرستان مهاباد توسط ضد انقلاب ترور شد و به شهادت رسید. 2 تن از همرزمان این شهید به بیان خاطراتی از ماجراهایی اطلاعاتی او پرداختهاند.
دستگیری یکی از سران منافقین در بستنی فروشی
اکبر شیریگرگانی از همرزم این شهید در خاطرهای با بیان چگونگی دستگیری یکی از سران اطلاعاتی منافقین توسط شهید عباس ستارهلَر میگوید: « در تابستان ۱۳۶۲ یک روز که من و عباس ستارهلَر در حال گشتزنی بودیم به میدان حُر رفتیم تا بستنی بخوریم. در انتهای خیابانی که بستنی فروشی وجود داشت تیم اکبر صفریان از بچههای خودی مستقر بود. ما که داخل بستنی فروشی شدیم؛ احمد تبار یکی از رئیسهای اطلاعات گروهک منافقین را دیدیم که نشسته است و بستنی میخورد. احمد تبار متوجه حضور تیم صفریان شده بود اما نه جرأت میکرد بیرون بیاید و نه اینکه با آنها مسلحانه درگیر شود.
ما که داخل بستنی فروشی شدیم عباس او را دید و بی درنگ اسلحه «یوزی» را به سمتش نشانه رفت و گفت: «تکان بخوری میزنم!» اما احمد تبار سیانور همراهش بود و آن را در دهانش گذاشت تا با شکستن کپسول شیشهای آن خودکشی کند. ولی ما زودتر از اینکه فرصت کند دندان نیشاش را روی آن بفشارد دهانش را تخلیه کردیم. پس از دستگیری او را به اوین منتقل کردن. شهید لاجوردی او را بازجویی کرد. در این بازجویی احمد تبار ۲۰۰ نفر را لو داد.»
به تور انداختن رئیس تشکیلات «درفش کاویان» در باجه تلفنهمچنین محمد عبادی از دیگر همرزمان شهید عباس ستارهلَر روایت میکند:« یک روز من و عباس با موتور به مرکز شهر رفتیم. آقایی با کت و شلوار و کراوات زده در باجه تلفن کنار خیابان دیدیم. رد که شدیم عباس گفت: «محمد نگه دار، دور بزن، برویم مشکوک است.» آن مرد خوشتیپ و خوشلباس بود و کراوات داشت که البته آن زمان کمتر معمول بود. عباس با ترفندی توانست سر صحبت را با او بازکند. حرف زدن آن آقا به عباس میچربید چرا که عباس سواد کلاسیک نداشت و خیلی در حرف زدن وارد نبود.
من جلو رفتم و مؤدبانه با او صحبت کردم. مشخص شد که او گروهکی است و در تحقیقات بعدی معلوم شد که آن مرد رئیس تشکیلات «درفش کاویان» است و تازه از دوبی آمده بود که سازماندهی کند و برگردد که در تور ما گرفتار شد. ما او را بین خودمان سوار موتور کردیم و بردیم.»
انسان یک جان به خدا بدهکار است شهید عباس ستارهلَر در فرازی از وصیت نامه اش آورده است:
«درور بر امام امت، خمینی بت شکن
خدایا تو شاهد باش فقط برای تو و بخاطر رضای تو در این راه قدم نهادم.
اکنون که این وصیت را میگشایید جسم من در زیر خروارها خاک خوابیده اما روح من با خدا و پیش علی هستم. گمان نکنید شهیدان مردهاند بلکه ما زندگانی هستیم پیش خدا.عزیزان بعد از شهادت من گریه و زاری نکنید زیرا اشک شما موجب شادی دشمنان اسلام است. شما را به خون شهیدان و شهدای کربلا قسم میدهم که در انزار سوگ نگیرید بلکه شادی کنید که این شهادت آرزوی من بود انسان یک جان به خدا بدهکار است چه بهتر این تن در راه خدا تکه تکه شود.
اصلاً شهادت که گریه ندارد مگر پیوند با الله و پیامبر و امامان عزا دارد؟! باید به حال آن کسانی گریست که دنیا را با تمام توان دوست دارند و دو دستی به دنیا و امیال آن چسبیده اند مگر کدامین انسان از دنیا نرفته و نمی رود انتخاب خوب مردن که همان شهادت است سعادت می خواهد و نصیب هرکس نمیشود.
(در خلاصه برای مادرم) اینکه مادر عزیزم میدانم که در تمام طول عمری که داشتم نتوانستم فرزند خوبی برای تو باشم و نتوانستم زحمات تو را جبران کنم تورا به خدا قسمت میدهم تو را به خون شهیدان کربلا به خون شهیدان این انقلاب قسمت میدهم که مرا حلال کنید.»