سرگرد عراقی از شغل اسرای ایرانی کلافه شد
سرگرد عراقی شروع به پرسیدن از شغل اسرا کرد. هریک از اسرا پاسخ عجیب و غریبی داد. یکی از اسرا خیلی جدی گفت: «سیدی! خشتمال (آجرپز)» سرگرد عراقی برای یک لحظـه فکر کرد که اسیر ایرانی به او گفت: «قشمار.»
به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، علیاصغر افضلی از جانبازان آزاده دوران هشت سال دفاع مقدس روایت کرد: آزاده بسیجی و جانباز ۵۰ درصد هستم. مدت اسارت ۹۶ ماه و ۲۳ روز بود. عملیاتهای «فتح المبین» و «رمضان» ازجمله نبردهایی هستند که در آن حضور داشتم. در طول مدت اسارت در اردوگاههای موصل ۲ و ۴ بودهام، تا اینکه همراه با سایر آزادگان به میهن بازگشتم. هماکنون نیز بازنشسته آموزش و پرورش هستم.
در سال ۱۳۶۰ زمانی که کلاس سوم دبیرستان بودم درس و مدرسه را رها کردم و به سوی جبهههای حق علیه باطل شتافتم. پس از 6 ماه حضور در جبهه، سر انجام در عملیات رمضان مجروح و عراقیها مرا به اسارت گرفتند. پس از ۸ سال و چند ماه به میهن اسلامی بازگشتم و تحصیلاتم را تا کارشناسی ادامه دادم.
اکنون در این گفتوگو میخواهم به بیان خاطرهای از افسران عراقی و زیرکی یکی از اسیران ایرانی بپردازم. یادم میآید یکی ازکلماتی که دائما برسر زبان عراقیها بود و معنـــــــای خیــلی بــدی هـم نداشت همین کلمه «قشمـــــار» بود. یک روز فرمانده اردوگاهمان که یک سرگرد عـــــراقــی بود هوس کرد به جمع اســـرای ایرانی بیــــاید و از گذشته آنها اطلاعاتی کسب کند. غافـل ازآن که شیــــر مردان ایرانــی برای تمـــــام ســـؤالات او پاسخهایی آمــاده وعجیـب و غریبی در چنتـه داشتند.
به هرحال سرگرد عراقی به میان اسرا آمد و پس از چندین سـؤال شروع به پرسیدن ازشغـــل گذشته اسرا کرد. هریک از اسرا پاسخ عجیب و غریبی میداد. تا این که نوبت به یکی از اسرایی که در کنار من ایستاده بود رسید. سرگرد عراقی با کلمات عربی و فارسی آمیخته به هـم از او پرسید: «انت وقتی چنت فی ایران شغل تو چی بود؟» اسیر ایرانی خیلی جدی و بدون آن که بخندد گفت: «سیدی! خشتمال.» (آجرپز) سرگرد عراقی برای یک لحظـه فکر کرد که اسیر ایرانی به او گفت: «قشمار.»
بنابراین با عصبانیت گفت: «شی اتگول قشمار؟ قشمار چی داری میگی؟» اسیر ایرانی دوباره با قاطعیت گفت: «سیدی گلتکم خشتمال لاقشمار آنی فی ایران چنت خشتمال.» (سیدی من به شما گفتم خشتمال نه قشمار، من در ایران خشتمال بودم.) سرگرد عراقی مجبور شد مترجم را صدا کند و معنای دقیق خشتمال را از او بپرسد. مترجم هم با دقت و حوصله زیاد شغل خشتمالی را برای جناب سرگرد توصیف کرد.
سرگرد عراقی که از دست بچهها حسابی کلافه شده بود و مشخص بود از آمدن در میان اسرای ایرانی سخت پشیمان است رو به همان اسیر ایرانی کرد و با عصبانیت تمام چند جمــله عربی گفت و رفت. مترجم هم ضمن سانسور کردن بعضی از کلمات زشت سرگرد این جوری برای ما خلاصـــه کرد که سرگرد گفت: «آخه اینم شغل است که تو برای خودت انتخاب کردی؟ قشمار!!!!.» همه بچهها شروع به خندیدن کردند و مشغول کارهای روزانه خود شدند.