به گزارش
دفاع پرس از گیلان، «سید اسماعیل سیرتنیا» یکی از شهدای مدافع حرم است که با بصیرت و بینشی خاص به فعالیتهای فرهنگی در گیلان میپرداخت و اصل زندگی و مبنای فعالیتهای وی با محور «ولایت» رقم میخورد و آنهایی که با ولایت نبودند در برنامههای سید جایی نداشتند.
سید اسماعیل با بصیرت و بینش ولایی برنامههایش را پیش میبرد و برای دفاع از حریم ولایت عازم سوریه شد و نهایت در راه ولایت هم به شهادت رسید.
دانشگاه هم سید را راضی نکرد؛ همچنان که حوزه پاسخگوی روح حقیقتطلب سید نشد. به گزاف نگفتهایم که شهادت در راه خدا ثمره مجاهدت طلبه و دانشجوی با بصیرت و مجاهدی بود که بیعنوان و بیادعا فعالیت میکرد و خدا او را برای همجواری با سالار شهیدان و خاندان اهل بیت (ع) از سراب دنیا به سرای باقی آخرت فراخواند تا در جوار اجداد مطهرش به فیض واقعی و خیر دائمی برسد.
سید دانشجوی رشته علوم سیاسی بود، اما قبل از اینکه دانشگاه برود اهل مطالعه غیر درسی در سطح وسیع در زمینههای مختلف همچون «دین، دفاع مقدس، زندگی ائمه، بزرگان و به ویژه شهدا» بود، آن قدر مطالعه غیر درسی داشت که برای قبولی دانشگاه حتی یک کتاب درسی هم مطالعه نکرد، بلکه با همان معلومات و اطلاعات غیر درسی که داشت توانست در دانشگاه قبول شود. کتابخانهای با کتابهایی در زمینه علمی، فرهنگی، دین شناسی، دفاع مقدس، زندگی انسانهای بزرگ به ویژه شهدا و سایر زمینهها دارد. استاد خلاصه نویسی، نکتهبرداری و تندخوانی بود.
«طیبه راسخ محمدی» همسر شهید سیرتنیا میگوید: «نحوه آشنایی من و سید کاملا سنتی بود، هر دو از خانواده مذهبی بودیم نگاه و دیدگاه ایشان باز و با بصیرت بود فقط زن خانه نمیخواست. دختر مذهبی دانشگاه رفته را انتخاب کرده بود که مشاور و همراهش باشد. نگاه و دیدگاه ایشان باز و با بصیرت بود.
مهریهام 14 سکه به نیت ائمه معصومین (ع) است. همان اول زندگی با هم قرار گذاشتیم یار و یاور هم باشیم نه این که مانع پیشرفت و سد راه همدیگر شویم.
رسیدگی به خانواده شهدا از اولویتهای اصلی زندگی ما بود. مراسم عقد ما در حرم امام خمینی (ره) همزمان با سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) در سال 1386 صورت گرفت و زندگی مشترک خود را آغاز کردیم.
به دلیل اعتقادات، زمینه اخلاقی و آشنایی خانوادگی که قبل از خواستگاری از وی داشتم سید اسماعیل را با سادگی و خلوص نیت به خاطر اعتقاد و عقیدهام به حضرت زهرا (س) پذیرفتم، پذیرفتنی که در طول همه مسیر زندگی همراه و همگام هم بودیم و با رغبت و از جان و دلم به کارها و اندیشههای وی احترام گذاشته و مشاور و مددکارش بودم. به معنای واقعی همراه یگدیکر بودیم.
دو سال اول زندگی ایشان در سپاه نبود و مشغول خواندن درس طلبگی شد، بهره وافری از درس و مباحث حوزوی برد. زندگی ساده و توام با قناعت طلبگی را بیش از پیش سرلوحه زندگیاش قرار داد. اما روح سرشار از معنویت و عرفانش را راضی نکرد، گویا گمشده سید در حوزه هم پیدا نشد.
بعد از فتنه 88 که فعالیتهای فرهنگی فراگیری را انجام داد، از کارگاههای بصیرتافزایی گرفته تا نمایشگاه عکس و فیلم همواره در همه برنامهها محور کارهایش تقویت و تبین ولایت فقیه، بنیه دینی و معرفتی افراد مختلف مورد نظرش بود. در جلسات سخنرانی از حضور سخنرانان مطرح کشوری «حجتالاسلام استاد پناهیان، حجتالاسلام محمدباقر علمالهدی، حجتالاسلام اشکوری سردار سعید قاسمی و اللهکرم» و نیز مداحانی همچون هلالی بهره میبرد. در گیلان ایشان را به عنوان «علمدار جبهه فرهنگی» میشناسند.
سید اسماعیل خود را سرباز ولایت میدانست وقتی احساس می کرد منطقه ای نیازمند کار فرهنگی وا عتقادی است، باهزینههای شخصی و همه مشکلاتی که کار فرهنگی دارد، سریع اقدام کرده و با برنامه ریزی به انجام کار فرهنگی می پرداخت.
سید از زمانی که مسئله ویران کردن مزار «حجربن عدی» پیش آمد و تهدیدی که نیروهای داعش علیه حرمین حضرت زینب (س) و حضرت سکینه (س) کرده بودند دلش برای رفتن پرواز میکرد و دنبال این مسئله بود.
یک روز وقتی بیرون بودیم گفت: «هنگامی که شهرک نبل و الزهرا در محاصره است، راضی هستی شیعه در خطر باش» و شرایط را برایم تبین کرد. هر زمانی که میتوانست از دانشگاه و کار فراغت پیدا کند، دورههای مختلف را یاد میگرفت، وی در تکاپو و تلاش بود تا بتواند به سوریه برود.
سال 94 اعزام شد و بعد از 29 در سوریه به شهادت رسید. قول داد، که دفعه بعد من هم همراه ایشان باشم، دو هفته یک بار تماس میگرفت و قرار همین بود.
وقتی به سوریه رفت به معنای واقعی حس کردم که این رفتن بازگشتی ندارد، دیداری دیگر ندارد.
اسماعیل گفت: ساکم را شما ببند و کارهای سفرم را آماده کن و من را روانه سفر کن. این برای کسی که 9 سال با من زندگی کرده خیلی حرف است، معنی دارد.
من دو قول از سید گرفته بودم اول به نیابت من حضرت زینب (س) و حرمین را زیارت کند. دوم هر شلیک گلولهای که میکنی به نیابت از من هم باشد تا در دفاع شریک باشم و سومی که مطرح نکردم «آن دنیا با هم باشیم» که خودش میدانست.
«حسین سیرتنیا»، پدر شهید سید اسماعیل درمورد فرزندش چنین میگوید: سید اسماعیلم در سال 57 اوایل انقلاب مصادف با ایام مبارکی که امام (ره) به ایران آمد متولد شد و چون اسم پدرم اسماعیل بود به یاد پدرم اسم وی را اسماعیل گذاشتم. اسماعیل فرزند دومم بود و یک دختر و یک پسر دیگر نیز دارم که دیگر فرزند پسرم نیز پاسدار است.
با کارگری و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات زندگی، اسماعیل را تربیت کردم و زمانی که متولد شد خودمان انقلابی بودیم و وی نیز روحیه انقلابی را از ما آموخت.
سال 1365 هنگامی که اسماعیل کلاس سوم بود به جبهه رفتم و در سه سال حضورم در جبهه در بیش از 12 عملیات شرکت کردم و حدود هفت بار مجروح شدم. اسماعیلم نیز از همان دوران با این روحیه آشنا شد.
اسماعیل با مسجد و نماز تربیت شد و همواره مطیع ولایت فقیه بود و هیچ وقت نماز اول وقت را ترک نمیکرد. وی در تحصیل همیشه موفق بود و از 12 سالگی در «پایگاه بسیج ابوذر» فعالیت میکرد و در سن 16 سالگی وارد ستاد امر به معروف و نهی از منکر شد و بعد از آن نیز لباس مقدس پاسداری را بر تن کرد.
پسرم به ورزش شنا علاقه زیادی داشت و شنا را نیز آموزش میداد؛ سال 85 ازدواج کرد و چون محل کار وی تهران بود در این شهر ساکن شد. وقتی رفتن به عراق ممکن نشد عزم خود را برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) و جهاد در سوریه جزم کرد و در سال 94 موفق شد به سوریه برود و بعد از 29 روز به شهادت رسید.
اسماعیل حداقل هفتهای دو الی سه بار با ما تلفنی صحبت میکرد ولی حدود دو هفته از تماس پسرم خبری نشد و نگران شدم و با عروسم تماس گرفتم. عروسم گفت که اسماعیل عازم سوریه شده است، بعد از 28 روز از اعزام اسماعیل به سوریه از سپاه تماس گرفتند و موضوع شهادت اسماعیل را به پسرم ابراهیم منتقل کردند.
ابراهیم به من گفت: پای اسماعیل ترکش خورده و مجروح شده است و آن لحظه چون خودم سابقه حضور در جبهه را داشتم فهمیدم که اسماعیل دعوت حق را لبیک گفته و به آرزوی خود که شهادت بود رسیده است.
شهادت فرزندمان در راه خدا و اسلام افتخار بزرگی برای ما است و فرزندم که در روزهای انقلاب متولد شد را تقدیم انقلاب کردیم.
مادر شهید سیرتنیا نیز گفت: از جریان سوریه و مدافعان حرم مطلع نبودم و هنگامی که سردار همدانی به شهادت رسید متوجه شدم که در سوریه جنگ است و رزمندگان ما برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به آن جا میروند. پسرم همیشه عاشق شهادت بود و به من سفارش میکرد که بعد از شهادت وی گریه نکنم که مبادا دشمنان انقلاب سوءاستفاده کنند و خیال کنند خانواده شهدا تمایلی به شهادت فرزندان خود ندارند.
چند روز قبل از شهادت فرزندم خواب دیدم اسماعیلم شهید شده است. اسماعیلم را تقدیم حضرت زهرا (س)، حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) کردم.
انتهای پیام/ 191