به گزارش دفاع پرس از مشهد، کتاب «بعد از این که شهید شدم» دغدغه و احساس مسئولیت یک رزمنده خراسانی است که سالهای جوانیاش را در التهاب جنگ گذرانده و حوادث ناب و گاه محیرالعقولی را مشاهده کرده و نگران به فراموشی سپرده شدن این مشاهدات است.
دغدغه ضرورت ثبت وقایع، میل و شوق به نوشتن و فرصت مناسبی که خداوند در مسیر راه نویسنده ایجاد میکند، «سید احمد جعفرنیا» را وامیدارد تا خاطرات، دیدهها و ناگفتههای خود را از سالهای عشق و حماسه به رشته تحریر در آورد، تا قصه حماسهسازان ایران اسلامی درس زندگی برای نسل فردای ایران و جهان باشد.
این کتاب، در 42 بخش، با فهرست: «مقدمه»، «کودکی و زادگاهم»، «کرخه گلآلود»، «سلام جبهه»، «سه قطره خون»، «محشر صغری»، «پس از توفان»، «پس از باران»، «مرخصی»، «سرباز در خانه»، «پروازِ نامهرسان»، «جناب سرگرد»، «در قطار جنوب به غرب»، «اینک پیرانشهر»، «جاده رعبانگیز»، «داوطلب دوستداشتنی»، «چاهکن»، «مینیاب»، «مارماهی»، «فرمانده کشاورز»، «پرواز چشمعسلی»، «شغال»، «تعبیر خواب»، «برف»، «جویِ خون»، «آب زیر کاه»، «سلام رفیق!»، «دست شیطان»، «مادر»، «دونده»، «بیگدار»، «چرا نکشت؟!»، «بار ملخ»، «خداحافظ رفیق! »، «پرواز تراکتور»، «من زندهام»، «اشک غم و شادی»، «مأموران معذور»، «چهل کلاغ در روستا»، «شهید زنده»، «بازهم سلام رفیق! » و «تصاویر» نگارش شده است.
نویسنده در بخشی از مقدمه این کتاب آورده است:
همیشه آرزو داشتم روزی بتوانم صحنههایی را که دیدهام، به مانند آنچه در رمانهای بزرگ تصویر شده، بنویسم. همواره به این فکر کردهام که آنچه در نبرد بر من گذشته و حوداث شگفتانگیز ریز و درشتی که از سر گذراندهام، کمتر از حوادث رمان «جنگ و صلح» و صحنههای بدیع «بر باد رفته» نیست. مخصوصاً آن ماجرای محیرالعقول که بعید میدانم بر کسی غیر از من گذشته باشد؛ داستانی بیاندازه خارقالعاده که تا مدتهای زیادی نُقل محافل و مجالس بود و ذهن مردم دیارم را به خود مشغول داشت.
بخشهایی از کتاب
«... آخه چه! تماشا کن! ببین تو رو خدا کیا را فرستادند! کیا میخوان بجنگن!... گوش کن پسر جان! فکر کردی اینجا کجاست؟ شماها خیال کردید آمدید مهمانی...» (صفحه42)
«... ناگهان محشر صغرایی به پا شد. گویی دشمن متوجه جابهجایی ما شده بود که دست به یک گلولهباران بزرگ زد. سر و صداها عظیمتر و بلندتر میشد. ناگهان، فرمانده نعرهای کشید: «سنگر بگیرید! سنگر بگیرید!... یاالله... !» (صفحه64)
«... چند دقیقه بعد، کنار قنات حیوحاضر بودیم. اول صبحی چند مرد و زن، لب قنات مشغول شستوشوی ظرف یا آبکردن کوزهای بودند. ... با خودم اندیشیدم: شاید یکی از همینها منافق یا جاسوس باشد. کسی چه میداند. اما این جماعت روستایی و ساده... (صفحه 234)
«فرمانده با ذوق بسیار محل انفجار را مینگریست. جلو چشماش سرباز رزمندهای تیر خورد. سرباز لحظاتی را با بهت و ناباوری به نقطهای خیره شد. سپس سر برگرداند به سمت ما و نگاه عاجزانهاش را به پایگاه دوخت». (صفحه307)
«از چشمان بهخوننشسته و سبیلهای تابناگوش دررفتهاش ترسی ناگفتنی بر اندامم نشست. با وجود فاصله بیستمتری، صدای نفسکشیدنش را میشنیدم.... برای بار سوم، گلنگدن را کشیدم. تفگم مسلح شد. با دستان لرزان، ماشه را چکاندم؛ تفنگم اما خالی بود و او صدای خالی ماشه را شنید و پوزخندی زد». (صفحه320)
«...دیدم که در پرونده و در اولین گزارش، بدون هیچ شک و شبههای، نام من شهید قلمداد شده بود. بنابراین نامم در فهرست شهدایی که قرار بود فردا تشییع بشود، جای داشت». (صفحه 413)
خاطرنشان میشود، چاپ اول کتاب «بعد از این که شهید شدم» در سال 1396 با حمایت ادارهکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان خراسان رضوی توسط نشر «صریر» در 439 صفحه مصوّر (بخشی رنگی) در قطع رقعی و در شمارگان 1000 نسخه منتشر شده است.
علاقهمندان این کتاب میتوانند در تهران به نشانی خیابان شهید بهشتی ـ خیابان سرافراز ـ کوچة شهید حقپرست ـ پلاک 18 و در مشهد به آدرس انتهای بلوار شهید بهشتی ـ انتهای بلوار برادران شهید خلیلی ـ مرکز فرهنگی دفاع مقدس خراسان رضوی مراجعه و کتاب «بعد از این که شهید شدم» را تهیه کنند.
انتهای پیام/