به گزارش دفاع پرس از مشهد، «محمد بابا رستمی» سال ۱۳۲۵ در روستای «رهورد» از توابع شهر «قوچان» در استان خراسان رضوی دیده به جهان گشود. وی در دوران کودکی با غم از دست دادن مادر آشنا شد، دوران مدرسه در کنار درس به کُشتی چوخه علاقه نشان داد و قدم در این راه گذاشت. گاهی با دوستانش دست و پنجه نرم میکرد و اغلب پیروز میدان میشد.
در همان دوران، پدرش تصمیم میگیرد که به مشهد مهاجرت کنند و او به همراه پدر به این شهر عزیمت میکند. در دوران جوانی برای نماز خواندن به مسجد امام حسین (ع) میرفت، تا اینکه خادم آن مسجد شد و به نمازگزاران خدمت و در حد امکان به نیازمندان کمک میکرد.
این فعالیتها او را با افراد مذهبی و انقلابی آشنا کرد، به گونهای که از افراد مؤثر و انقلابی شد. وی در همین سالها ازدواج کرد و صاحب فرزندی شد و نامش را «حسن» گذاشت.
شهید رستمی با شروع فعالیتهای مردمی ضدرژیم شاه، در تظاهرات و پخش اعلامیهها شرکت میکرد و واسطه مردم و بزرگان انقلاب بود. در مبارزهایی که علیه رژیم شاه به پا میشد، در جهت پیش برد اهداف انقلابی از هیچ کمکی دریغ نمیکرد. در راهپیماییها و تظاهراتهایی که علیه رژیم حاکم بود، حضور پیدا میکرد و عملاً وارد صحنه مبارزه میشد.
وی به همراه دوستانش که در یکی از راهپیماییها حضور داشت، توسط مأمورین ساواک مورد حمله قرار گرفته و دستگیر شد. مدتی را در حبس به سر برد و مورد آزاد و شکنجه نیروهای ساواک قرار گرفت که با وساطت آیتالله شیرازی آزاد شد.
بعد از پیروزی انقلاب برای سرکوبی غائلههایی که توسط دشمنان انقلاب اسلامی در شهرهای مختلف کشورمان به راه افتاده بود، با هیبت و صلابت خاص خود حاضر میشد و به لطف خدا مناطق را از ناامنیها پاک کرد.
از جمله این مناطق شهر «گنبد» بود. شهید بابارستمی در حالی که عهدهدار فرماندهی عملیات سپاه مشهد بود، به همراه نیروهای تحت امرش وارد این شهر شد و گنبد را با خوش فکری و تدابیر نظامی و مدد از عنایات خداوندی در زمانی اندک و با کمترین تلفات از ضدانقلاب پس گرفت. در شهرستان «کلات نادری» نیز ورثههای رسولخانیها را که به شرارت دست میزدند و ناامنی ایجاد میکردند، سر جای خود نشاند و با حضور خود امنیت و آرامش را به منطقه بازگرداند.
پس از این اقدامات، بدون درنگ راهی کردستان شد، تا خاک پاک آن دیار را از گامهای آلوده شیاطین پاک کند، آن هم در شرایطی که دشمن در برخی از شهرها به تصرف و اشغال مشغول بود و بعضی مناطق در ناامنی بود. او به همراه نیروهایش در سقز، بانه و مناطق دیگر پشت دشمن را به خاک مالید و نبوغ نظامی خود را به منصحه ظهور رساند.
با آغاز جنگ تحمیلی، چندین عملیات را با موفقیت پشت سر گذاشت. آن روزها حال و هوای دیگری داشت و خود را برای سفر ابدی و پیوستن به دوستان و همرزمانش آماده میکرد، اما گویی خود را کشته میدان جنگ نمیدید. گویی به او الهام شده بود شهادتش رنگ دیگری خواهد داشت، که عاقبت به وقوع پیوست. در ۱۸ دیماه سال ۱۳۵۹، حدود چهار ماه و نیم از شروع جنگ تحمیلی نگذشته بود، که در هنگام مأموریت، در مسیر سبزوار بر اثر سانحه رانندگی به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
مزار پاک این یار باوفای امام واقع در حرم حضرت علی ابن موسی الرضا (ع) جایی که همیشه آرزویش را داشت است.
به غنیمت گرفتن یک قبضه کالیبر ۵۰ در صحرای طبس
حسن متقی - همرزم شهید
«بابا رستمى» جزو اولین نیروهایی بود که بعد از فرار نیروهاى آمریکایى وارد طبس شد. او به همراه گروهی که فرماندهی آنها را بر عهده داشت براى شناسایى منطقه و اطلاع از اوضاع منطقه به آنجا رفت. موقعى که برگشته بود غنائمى همراه خود داشت، از جمله یک کالیبر ۵۰ بود که براى اولین بار این سلاح وارد سپاه شد و قبل از آن سپاه از این سلاح نداشت.
در جریان آزادسازی سوسنگرد «بابا رستمی» تنها کسی بود، که توانست چندین قبضه تیربار ژ.۳ از نیروهای ارتش بگیرد. در حالی که «بنی صدر» دستور داده بود، ارتش هیچ امکاناتی در اختیار سپاه قرار ندهد و ما برای گرفتن یک فشنگ باید کلی تلاش میکردیم و منت میکشیدیم.
«بابا رستمی» در آن مقطع توانست با گرفتن چند پی.ام.پی نیز، اولین گردان زرهی را در سپاه ایجاد کند.
سعی کنید، تیرتان به هدف بخورد
محمد اکبریان - همرزم شهید
ضدانقلاب مدعی بود که جادههای کردستان در دست و اختیار آنها است. به همین دلیل همان شب اولی که ما به وسیله اتوبوس توانستیم وارد شهر سقز شویم، ضدانقلاب حسابی عصبانی شده بود.
آن شب تیراندازی زیادی کردند و از هر نوع سلاحی که در اختیار داشتند استفاده کردند. در مقابل، ما هم با آنها درگیر شدیم و تیراندازی کردیم. من به یکی از دوستان گفتم: «این طوری فایدهای ندارد که ما اینجا بایستیم و ضدانقلاب ما را هدف قرار بدهد. من تیراندازی بلد نیستم، ولی اگر شده میروم و با چوب آنها را میزنم».
«بابارستمی» فریاد زد و گفت: «شما را به حضرت زهرا (س) تیراندازی نکنید، چون سلاحهای ما تعمیراتی است، تا زمانی که دشمن به نزدیک شما نرسیده و مطمئن نیستید که تیر به هدف میخورد، تیراندازی نکنید. در موقع تیراندازی هم سعی کنید تیرتان صد در صد به هدف بخورد».
«بابارستمی» ادامه داد: «اگر قرار باشد که ما در یک جا جمع شویم، دشمن متوجه کمی جمعیت ما خواهد شد، برای این که قلب دشمن را پر از ترس و وحشت کنیم، باید گسترده و پراکنده شویم، تا نتواند شهر را از دست ما خارج سازد».
تصرف بانه
سید هاشم درچهای - همرزم شهید
وقتی ما به بانه رسیدیم در خدمت دکتر چمران بودیم، دکتر چمران به نیروهای ارتش که آن موقع همراهش بودند، گفت: «ارتفاعات اطراف را بگیرید». این تدبیر نظامی خیلی درستی بود، چون بانه یک شهری است که در گودی واقع شده و چهار طرف آن ارتفاعات بلندی قرار دارد که به بانه اشراف دارد. یعنی اگر کسی ارتفاعات را بگیرد بر آنهایی که در شهر هستند نیز مسلط است و آنها از نظر نظامی محدود میشوند. وقتی شهید چمران به فرمانده نیروهای ارتش، دستور داد ارتفاعات را بگیرید، فرمانده گفت: «من نمیتوانم و حتی من اجازه ورود به بانه را ندارم».
اشتیاق، استقبال، ایستادگی و آمادگی رستمی، باعث شد که شهید چمران این مسئولیت را به این شهید والامقام بدهد. رستمی بلافاصله گفت: «بچهها جلو، گروه ۱، این تپه را اشغال کنند». اتفاقاً من جزو گروه ۱ بودم. البته نیروهای تکاور، چون آموزشهای نظامی دیده بودند، روحیه بالایی داشتند و از توانمندی خوبی برخوردار بودند. من خیلی از نحوه عملکرد آنها خوشم میآمد.
یک اشاره و یک کلام کفایت میکرد، که آنها چگونه شکل بگیرند و در چه جهتی و با چه فاصلهای و از کدام جهت نسبت به همدیگر موضع داشته باشند و حرکت کنند که وسط راه به ما برسند.
ادامه دارد...
انتهای پیام/