به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «حمید علیپور مقدم» ۲۲ اردیبهشت ۱۳۴۹ در قزوین چشم به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام ۲۳ دی ۱۳۶۵ در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«وصیتنامهی اینجانب حمید علیپور مقدم، فرزند غلامرضا؛ من بندهی ذلیل و مسکین چنین تحریر میکنم: در خود این لیاقت را نمیبینم که بخواهم در کنار وصیتنامهی شهدا، وصیتنامهای از خود به یادگار بگذارم؛ ولی چه کنم که خداوند متعال رسالتی بر دوش همه نهاده است.
پس با برادران ایمانی خود چنین میگویم: در این مقطع از زمان که همهی ابرقدرتهای جهان برای نابودکردن دین، قرآن و اسلام ما دست به دست هم دادهاند و از هیچ کوششی دریغ نمینمایند برادر و خواهر من شما میتوانید با اطاعت از امر خداوند، ولایت فقیه و اطاعت از قانون جمهوری اسلامی و با ایثار و از خود گذشتگی، دین خود را نسبت به اسلام ادا کرده و برای نجات مستضعفینی که در گوشه و کنار دنیا گرفتار چنگال ابرقدرتها و از خدا بیخبران هستند و با سختترین، مشکلترین و با حداقل امکانات، زندگی را سپری میکنند، همت نمایید و من این عمل را برای خود افتخاری بزرگ و ارزشمند میدانم؛ چون بزرگ پیشوایان و امامان ما، برای احیای اسلام، از جان خود گذشتند؛ مانند مولای ما، حضرت امام حسین (ع) که با کمترین امکانات در مقابل آن همه امکانات گوناگونی که مشرکین داشتند قیام کرد و در این نهضت، پیروزمندانه همه چیز خود را در راه اسلام و برای رضای خدا فدا نمود و من، چون شیعهی حضرت علی (ع) هستم، به همین جهت فکر کردم با پاسدار شدنم، این امکان هست که بتوانم دینم را به اسلام ادا کنم.
لذا، خواهر و برادر گرامیام! شما را به حق توصیه میکنم، که اگر لحظهای از حق غافل بمانید، غفلت همان و ذلت و هلاکت همان.
برادرانم و خواهرانم! اماممان را تنها نگذارید و برای او دعا کنید؛ که او نعمتی بزرگ برای ماست و هرگاه خواستید برای من گریه کنید، اول بر مصیبت سید الشهدا (ع) گریه کنید، که در کربلا به او چه گذشت. امیدوارم خداوند مرا ببخشد و اینجانب را از شفاعتش، نصیبی بگرداند.
و، اما پدر و مادر عزیزم! نمیدانم برای شما چه بگویم؛ ولی این را میدانم که دین فرزندیام را نسبت به شما ادا نکردم؛ اما مرا ببخشید.
من برای دفاع از اسلام به جبهه آمدم، تا مقابل دوستان، پسرخالهها، خالهها و خانوادههای شهدا خجالت نکشم و شما هم خجالت نکشید و اگر خدا قبول کرد و از شما پرسیدند: چه حقی از این انقلاب دارید؟ بگویید: حمید ما هم عازم جبهه شد و حمید ما هم شهید شد. خدا کند ما هم به شهادت برسیم، که ان شاءالله میرسیم.
آنقدر در جبههها صبر کردم، که به شهادت برسم؛ آخر، من از خانوادهی شهدا خجالت میکشم که سالم به خانه بیایم. هر وقت اسم مرخصی و پایانی میآمد، من میگریستم.
میگفتم: من چطور سرم را جلوی خانوادهی شهدا بلند کنم؟ وقتی خانوادهی اسرا میگویند بچههای ما چه شدند، من چه جوابی بدهم؟ بگویم من سالم آمدم؟ اسلام پیروز شد و من سالم آمدم و بعد هم اسم خود را رزمندهی اسلام بگذارم؟
پدر و مادر عزیزم! برای من ناراحت نباشید. مادر جان! اگر شهید شدم، با دست پخت خوبت، در چهلم و سالگرد من شیرینی بپزید و پخش کنید. موقعی که جنازهی مرا آوردند، شیرینی پخش کنید تا دشمنان اسلام خوشحال نشوند.
برای من طبق چراغ نزنید و نمیخواهم عکسها و پوسترهایم را زیاد چاپ کنید. دلم میخواهد گمنام باشم؛ مثل بعضی از شهدا.
پدر و مادر عزیزم! شهادت برایم مثل ازدواج میماند. موقعی که شب حمله فرا میرسد، مثل این میماند که به مجلس شیرینی خوران میرویم. شب عملیات، خانوادهی من، دوستان، پیامبران و امامان همه هستند و موقعی که به شهادت میرسم، آن شب، شب ازدواج و شب عروسی من است، که همه آمدهاند.
خانوادهی عزیزم! میترسم شهید شوم و اسلحهام در جبهه زمین بماند. من از برادرانم خیلی توقع دارم. دلم میخواهد جایم را در گردان و جبهه خالی نگذارند. دلم میخواهد برادرانم به جبهه بیایند.
شما علی و حسین! من از شما خیلی توقع دارم؛ توقع دارم که اسلحهی مرا زمین نگذارید. آن دنیا از شما سوال میکنم: برای چه اسلحهی مرا به زمین گذاشتید؟
خواهر عزیزم! من حق برادری را برای شما ادا نکردم؛ اما از خدا میخواهم شهادت را نصیبم گرداند و لباس عافیت بر تنم بپوشاند. در این دنیا برای تو و خانوادهام کاری نکردم؛ ولی قول میدهم اولین کسانی که شفاعت کنم، شما باشید و اولین کسی که شفاعت کنم، خواهرم باشد.
خانوادهام! برای من زیاد ناراحت نشوید. سرانجام یک روز باید همه بمیریم و چه بهتر، به شهادت برسیم و چه خوب است، آدم شهید شود و پیش امام حسین (ع)، رسول اکرم (ص)، فاطمه زهرا و رقیه (س) برود و چه بهتر، انسان شهید شود تا آن دنیا سرش بالا باشد.
خانواده عزیزم! به شما توصیه میکنم مسجدها را پر کنید و به همسایهها هم سفارش کنید مسجدها را پر کنند، که دشمنان اسلام چشمهایشان کور شود، تا نگویند مردم از مسجدها دور شدهاند و به مسجدها نمیآیند. خدا نکند مسجدها خالی شود؛ چون دشمن خیلی سو استفاده میکند. شما را به نماز جماعت توصیه میکنم. نماز را به جماعت بخوانید و از طرف من، از همسایهها طلب بخشش کنید. آنها را در کودکی زیاد اذیت کردم؛ بگویید مرا ببخشند، تا در آن دنیا سرم بالا باشد.
اسم مرا روی کوچه و خیابان نگذارید؛ میخواهم گمنام باشم. اگر خدا به من توفیق شهادت داد، منتظر جنازهی من نباشید. منتظر نباشید هدیهای که به خدا دادهاید، برگردد. به یاد آنهایی باشید که پدر و پسرانشان مفقودالاثر میباشند. به یاد مادر شهیدی باشید، که پسرانش مفقودالاثر هستند؛ اما او، چون امید به خدا دارد و پشتیبانش خداست، به فکر پسرانش نیست و به فکر پیروزی اسلام و به اهتزاز درآمدن پرچم «لا اله الا الله» است.
برایم دعا کنید و دعای شما این باشد که اسلام پیروز شود. من خودم هم انشاءالله در عروسی حسین شرکت میکنم؛ مبادا به خاطر من، عروسی نگیرید! فقط برای خدا به شما قول میدهم که در عروسی حسین شرکت کنم.
این وصیتنامه را من در اروندرود، منطقهی عملیاتی والفجر ۸ ثبت کردم.»
انتهای پیام/ 111