به گزارش دفاع پرس از ایلام، «غلامحسین جوزیان» آزاده دوران هشت سال دفاع مقدس است که مدتهای زیادی را در زندانهای رژیم بعث عراق به سر برده است.
وی در بیان خاطرات خود از زندگی که آغاز نشده و به فراقی طولانی منجر شد میگوید.
دوم مهرماه سال ۱۳۵۹ چند نفر از صبح در تدارک شام عروسی بودند. عروسی «زینب» ۱۳ ساله و «غلامحسین» ۱۸ ساله بود.
«غلامحسین» بسیجی بود. غروب آن روز هنگامی که نیم ساعت از شروع مراسم عروسیشان گذشته بود، خبر آوردند که عراقیها از مرز عبور کردهاند و تا ساعاتی دیگر وارد شهر میشوند.
«غلامحسین» عروسش را با خانوادهاش به خارج مهران راهی میکند و خودش نیز به همراه پدرش اسلحه بهدست، به مصاف دشمن میروند. به پاسگاه محل خدمتش میرسند، لحظاتی بعد متوجه حضور عراقیها میشوند و به نیروهای خودی خبر میدهند که عراقیها نزدیک شدهاند.
رزمندگان عقبنشینی میکنند، اما «غلامحسین» بعد از این که همه را از آمدن عراقیها باخبر میکند، مجال عقب نشینی پیدا نمیکند و اسیر دشمن میشود.
میداند که تحمل اسارت سخت است، اما باید بماند، باید تحمل کند و به انتظار روزهای آزادی، تمام لحظات سخت را پشت سر بگذارد.
در اسارت برای همسرش نامه مینویسد که میتواند ازدواج کند، اما «زینب» پای عهدی که با «غلامحسین» بسته است میماند، این فراق ۱۰ سال طول میکشد و در این ۱۰ سال اتفاقات زیادی میافتد، «غلامحسین» پدرش را در اسارت از دست میدهد و مادرش را نیز چند سال بعد...
داستان زندگیشان و فراق و وصالشان پر از حوادث تلخ و شیرینی است که با شنیدنش معنی عشق واقعی برای انسان تفسیر میشود.
انتهای پیام/