بازنشر/ به بهانه درگذشت حاج «علی اکبر دانشور» (۲)؛

لحظه شیرین اولین دیدار با «حسن باقری»

مسئول تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس گفت: مو‌های بلند و فر مانندش آشفته بود. ظاهراً مدت‌ها بود سلمانی نرفته و سرش را شانه نکرده بود. اما چهره مصمم و بشاشی داشت. اصلاً فکر نمی‌کردم آن‌جا غیر از ما کسی ترکی بلد باشد. نمی‌شناختیمش. پرس و جو کردم. گفتند او از فرماندهان جبهه‌های جنوب است؛ نامش هم «حسن باقری» بود.
کد خبر: ۲۷۵۷۳۶
تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۱:۳۹ - 29January 2018

لحظه شیرین اولین دیدار با شهید «حسن باقری»به گزارش دفاع پرس از تبریز، حاج «علی‌اکبر دانشور» پیشکسوت و رزمنده لشکر «عاشورا» در دوران دفاع مقدس، روز شنبه (۷ بهمن‌ماه) دار فانی را وداع گفت و به همرزمان شهید خود پیوست.

به همین مناسبت خبرگزاری دفاع مقدس، گفت‌وگویی را که پیش‌تر با این پیشکسوت دفاع مقدس انجام داده بود، بازنشر می‌کند.

«علی اکبر دانشور» اظهار داشت: با این‌که بسیج مستضعفین به فرمان امام (ره) به تازگی و در ۵ آذر ۱۳۵۹ تشکیل شده بود، اما نیرو‌های بسیجی همه جا بودند و بیشتر در قالب ستاد جنگ‌های نامنظم دکتر چمران راهی جبهه‌ها می‌شدند. پنج، شش نفر تبریزی را آن‌جا دیدیم که با ستاد جنگ‌های نامنظم اعزام شده بودند و می‌گفتند در «مالکیه ‎«۴ مستقرند.

وی افزود: آن روز‌ها هنوز در جبهه‌ها وظایف به طور کامل تفکیک شده نبود که هر قسمت، اتاق مستقلی داشته باشند و همه تقریباً یک‌جا بودند. عملیات، اطلاعات، پرسنلی و... در این گیر و دار، دیدم یکی با صدای بلند ترکی حرف می‎زند. روحیه‎ گرفتم. انگار دنیا را به من دادند. او هم مثل ما فرم سپاه به تن داشت. مو‌های بلند و فر مانندش آشفته بود. ظاهراً مدت‌ها بود سلمانی نرفته و سرش را شانه نکرده بود. اما چهره مصمم و بشاشی داشت. اصلاً فکر نمی‌کردم آن‌جا غیر از ما کسی ترکی بلد باشد. نمی‌شناختیمش. پرس و جو کردم. گفتند او از فرماندهان جبهه‌های جنوب است؛ نامش هم «حسن باقری» بود.

مسئول تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس گفت: وقتی دیدیم حسن باقری ترکی حرف می‎زند، دل و جرات پیدا کرده، به اتفاق حاج «احد پنجه‌شکار» و برادر «چیت چیان» رفتیم با او حرف زدیم. ابتدا خوش و بش کردیم و بعد برادر چیت‌چیان معرفی‌مان کرد و گفت: «می‌خواهیم، برویم سوسنگرد، پیش نیرو‌های تبریزی.» از گلف (پایگاه منتظران شهادت) اهواز برگ تردد گرفته، راهی حمیدیه شدیم...

دانشور با اشاره به فضای معنوی پایگاه منتظران شهادت گفت: حدود یک ماه بعد، به اتفاق گروهی از رزمندگان دوباره از تبریز راهی جبهه‌ها شدیم. من با گلف آشنایی اندکی داشتم. کسانی به این‌جا می‎آمدند که منتظران شهادت بودند و برای رسیدن به آن سر از پا نمی‌شناختند. وقتی چشمم به تابلوی پایگاه «منتظران شهادت» افتاد، حس کردم یک قدم دیگر به شهادت نزدیک شده‌ام. عطر شهادت در فضای پایگاه موج می‌زد. از حضورم در این مکان معنوی و روحانی احساس شور و شعف می‌کردم. لحظه‌ها، لحظه‌های خدایی، معنوی و فراموش ناشدنی بودند.

این رزمنده دوران دفاع مقدس افزود: پیرمرد اصفهانی ‎به نام «حاج‌حسن محرابی» به امور حمام گلف رسیدگی می‌کرد. حمام که برای استحمام آماده شده بود، همین‌که راه خط مقدم باز می‎شد رزمنده‌ها داخل حمام غسل شهادت می‎کردند و می‌رفتند جبهه‌ی آبادان، دارخوئین، شوش، سوسنگرد و... . حاج‌حسن می‌نشست جلوی حمام، با لهجه‌‎ غلیظ اصفهانی می‎گفت «برادر‌ها دارو ببرید، داروی نظافت داریم...» مکرراً این حرف‎ها را تکرار می‌کرد و صلوات می‎فرستاد. بنده‌ خدا یک‌لحظه هم آرام و قرار نداشت.

مسئول تدارکات لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس خاطرنشان کرد: ناهار را در گلف خوردیم. باز هم «حسن باقری» را ‎دیدم. فرم سپاه تنش بود و مرتب امر و نهی می‎کرد. از دیدن سیمای نورانی و هیبت مردانه‌اش لذت می‎بردم. پس از احوالپرسی و مصافحه، خودمان را معرفی کردیم. وقتی فهمید از تبریز آمده‌ایم خیلی به ما احترام گذاشت. بعد هم ما را با صحبت کوتاهی نسبت به منطقه و موقعیت نیرو‌ها توجیه کرد. از برادر باقری خداحافظی کردیم. بعد از ناهار سوار ماشین شدیم و آمدیم حمیدیه، همان مدرسه‌ای که دفعه‌ پیش رفته بودیم، پیاده شدیم. ما را آن‌جا نگه‌داشتند که شب اعزام‌مان کنند سوسنگرد، تا عراقی‎ها متوجه جابجایی نیرو‌ها نشوند.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها