خاطراتی از مبارزات ضد رژیم شاه در مشهد؛

نان رضوی بخور قوی شو، دشمن پهلوی شو

موقع راهپیمایی­‌ها، صبح بدون صبحانه از خانه می‌زدیم بیرون. برای همین خیلی وقت­‌ها به جای صبحانه و ناهار، کیک و کلوچه می‌خریدیم و می‌خوردیم و بین تظاهرکننده‌­ها هم پخش می‌کردیم. برای پخش کیک و کلوچه هم شعار درست کرده بودم و داد می‌زدم: «نان رضوی بخور قوی شو، دشمن پهلوی شو!»
کد خبر: ۲۷۵۹۲۶
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۶ - ۰۳:۴۵ - 05February 2018

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مشهد، زمستان سال ۱۳۵۷ همه مردم متحد شدند تا انقلاب پیروز شد. خیلی‌­ها نبودند تا آن روز‌های تاریخی را ببینند، خیلی­‌ها حوادث آن لحظات را حس نکردند و تنها چیزی که از انقلاب می‌دانند، عکس­‌ها و فیلم‌ها و کتاب­‌ها و حتی خاطره‌­هایی است که از آن دوران به یادگار مانده است. در آن دوران، یکی دانش آموز بود و دیگری معلم، یکی پرستار بود و دیگری ارتشی و...، اما در این میان تنها نکته‌ای که حرف اول را می­‌زد، اتحاد بود و اتحاد، اتحادی که می‌توان آن را در سرتاسر حقیقت انقلاب دید.

به مناسبت فرارسیدن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، به خاطراتی از آن روز‌ها اشاره خواهیم کرد.

جوجه را آخر پاییز می‌شمارند

سید محمد عطایی

کامیون داشتم و برای آوردن بار به خیلی جا‌ها سر می‌زدم، یعنی هرجا بار به من می‌خورد می­‌رفتم. برای همین، در جریان شلوغی­‌ها و انقلاب بودم. وقتی به روستا‌های اطراف مشهد یا سایر شهر‌ها می‌­رفتم که باری بیاورم یا ببرم، فرصت را غنیمت می‌شمردم و برای اهالی آن‌جا که در عالم بی‌خبری به سر می‌بردند، کلی از این اتفاق‌­ها صحبت می‌کردم. مردم مشتاقانه به حرف‌­هایم گوش می­‌دادند، ولی ارباب­‌ها اصلاً خوش‌شان نمی­‌آمد. این، باعث درگیری آن‌ها با من می‌شد. آخرش هم کلی خط و نشان می­‌کشیدند: «جوجه را آخر پاییز می‌شمارند، وقتی این غائله خوابید، تازه می‌فهمی چی به چیه و چه بلایی بر سرت می‌آورند»

 

نان رضوی بخور قوی شو دشمن پهلوی شو

قرار است فردا با هم زندگی کنید

خلیل عاصی

هنوز مدتی از فعالیت­‌های گروه‌مان نگذشته بود که پای «ساواک» به ماجرا باز شد. در یکی از روز‌هایی که برای راهپیمایی و تظاهرات رفته بودیم و در حال پخش اعلامیه بین مردم بودیم که ساواکی‌­ها ریختند. هر کسی به طرفی فرار کرد. حدود هشتاد نفر از ما را در مدرسه «کریم خان زند» واقع در منطقه «ساختمان» گرفتند. سرباز‌ها شروع به زدن بچه­‌ها کردند که در همین حین سرهنگی وارد شد و رو به سرباز‌ها گفت: «احمق­‌ها چرا می­‌زنید؟ این‌ها برادران‌تان هستند. قرار است فردا با همین‌ها زندگی کنید». بنده خدا در حین انتقال بچه‌ها، تعدادی را فراری داد و تنها دو سه نفری را که خیلی به سرباز‌ها گیر داده بودند بُرد. آن‌­ها را هم چند روز بعد آزاد کردند.

نان رضوی بخور قوی شو، دشمن پهلوی شو!

مهدی صبوری

قبل از انقلاب، کنار بیمارستان امام رضا (ع) کارخانه نان رضوی بود. موقع راهپیمایی­‌ها، صبح بدون صبحانه از خانه می‌زدیم بیرون. برای همین خیلی وقت­‌ها به جای صبحانه و ناهار، کیک و کلوچه می­‌خریدیم و می­‌خوردیم و بین تظاهرکننده‌­ها هم پخش می‌کردیم. یادش به خیر، آن موقع‌ها سر پرشوری داشتم و برای پخش کیک و کلوچه هم شعار درست کرده بودم و داد می‌زدم: «نان رضوی بخور قوی شو، دشمن پهلوی شو!»

 

نان رضوی بخور قوی شو دشمن پهلوی شو

یک روز دولت، یک روز هم ملت

عباس‌علی شاه‌تقی

روز‌های انقلاب، کسی کار و کاسبی نداشت. مردم یا سخنرانی بودند یا راهپیمایی. روز‌هایی هم بود که دولت نمایش راه می‌انداخت. مثلاً یک روز اعلام کردند قرار است فردا ارتش در حمایت از شاه راهپیمایی کند. خوب به یاد دارم، آن‌قدر هوا سرد شد که هیچ کس از خانه بیرون نیامد. ارتشی­‌هایی هم که آمده بودند، تعدادشان خیلی کم بود. ولی روز بعد که مردم قرار راهپیمایی داشتند، چنان هوا گرم شد که حتی یک نفر هم در خانه نماند.

سرهنگ افشین

عبدالله ذکاوتی‌پور

ماه مبارک بود که شنیدیم جلوی خانه آیت‌الله «شیرازی» شلوغ شده و عده‌ای را دستگیر کرده‌اند. بعد هم خبر آوردند دستگیر شده‌ها که همه روزه‌دار بوده‌اند را کلی اذیت کرده‌اند و مسئول آن اتفاق هم سرهنگ «افشین» بود. این موضوع باعث شد «محمد وطنی» که بعد‌ها در عملیات «فتح ­المبین» شهید شد، با گروهی از رزمی کار‌ها که برای کار‌های مهم آموزش دیده و ورزیده شده بودند، روز و شب دنبال سرهنگ «افشین» بگردند. یک روز نزدیک چهارراه زرینه روبه‌روی یک قصابی با موتور می‌پیچند جلوی ماشین سرهنگ «افشین» و با یوزی به رگبار می‌بندندش، ولی به راننده‌اش کاری نداشتند و می‌گذارند برود. مردم بی‌خبر از ماجرا هم وقتی می­‌فهمند که سرهنگ «افشین» است، می ریزند سر جنازه و همه دق‌دلی­‌هایشان را سرش خالی می­‌کنند. خبرش مثل توپ توی مشهد پیچید.

 

نان رضوی بخور قوی شو دشمن پهلوی شو

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار