به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «داود اعتمادپور» ۱۰ خرداد ۱۳۴۶ در تهران دیده به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه حق علیه باطل شد و سرانجام هشت بهمن ۱۳۶۵ در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«بسم الله الرحمن الرحیم
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنت یقاتلون فی سبیل الله
با سلام و درود به پیشگاه منجی عالم بشریت آقا امام زمان و نایب برحقش امام عزیز خمینی بت شکن و با سلام به روح طیبهی شهدای گلگون کفن از انقلاب حسینی تا انقلاب خمینی و با آرزوی پیروزی رزمندگان اسلام.
وصیتنامهی بندهی گناهکار و حقیر داود اعتمادپور که با نوشتن آن میخواهم از آگاهانه به جبهه و میدان آمدنم و شهید شدنم بنویسم:
خدایا از تو سپاسگزارم که به من لیاقت دادی به جبهه بیایم و امیدوارم توفیق کشته شدن در راهت را هم به من عطا بفرمایی و خدایا تو را شکر میگویم که به ما رهبری عطا کردی که ما را از گرداب ظلمت و فساد نجات دهد و خدایا تو را شکر میگویم که من را در وضعیتی قرار دادی که بتوانم به جبهه بیایم و از این راه بتوانم دین خود را به خون شهیدان ادا کنم و بار مسئولیتی که کوهها از گردن کشیدن آن عاجزند از شانههایم بردارم.
اما برادرانم ما که رفتیم، شما که ماندهاید بار مسئولیتتان سنگین شده است، برادران از شما خواهشمندیم که جبههها را پر کنید و بهانه نیاورید که من زن و بچه و زندگی دارم، مگر امام حسین زن و بچه نداشت و به قول شهید بهشتی بهشت را به بها دهند نه به بهانه. ای پدرها و مادرها مبادا از آمدن فرزندانتان به جبههها خودداری کنید که به خدا باید در آن دنیا جواب خون شهدا را بدهید، چون این دنیا فانی و از بین رفتنی است و بالاخره اگر انسان به جبهه هم نیاید کشته میشود و حال چه بهتر که در راه خدا کشته شوند.
اما سخنی دارم با پدر و مادر عزیزم که برایم زحمات فراوانی کشیدید و من را با زجرهای زیادی بزرگ کردند تا وقتی که بزرگ شدم دست آنها را بگیرم، پدر و مادرم از اینکه نتوانستم حق فرزندی و زحمات شما را جبران کنم من را ببخشید و حلالم کنید.
امیدوارم در آن دنیا بتوانم جبران زحمات شما را بکنم و شما را نزد فاطمهی زهرا روسفید کنم، مادر به شما وصیت میکنم و از شما خواهش و تقاضا دارم در شهادت من گریه نکنی و شهادت من را به گردن دیگران نیندازی، چون دشمن و ضدانقلابیون از این اعمال شما خوشحال خواهند شد و من دوست ندارم دشمنان اسلام خوشحال بشوند.
پدر جان از اینکه سختیهای زیادی را برای معاش و ادارهی خانواده کشیدی از شما تشکر میکنم و از شما تقاضا دارم که برای من گریه نکنید و من را حلال کنید، پدرم و مادرم اگر جنازهی من به دستتان رسید من را هر کجا که میخواهید به خاک بسپارید و اگر جنازهی من به دستتان نرسید به یاد شهدای گمنام باشید و از غصه خوردن جدا خودداری کنید، چرا که بالاخره اگر به جبهه هم نمیرفتم کشته میشدم و شما باید خداوند را شکر کنید که امانتش را به این صورت تحویلش دادید.
سخنی دارم با خواهر و برادرهایم، خواهرم از شما هیچ انتظاری ندارم به جز اینکه حجاب خود را کاملا حفظ کنی و از برادرانم میخواهم که ادامه دهندهی راهم باشند و اگر آنها را اذیت کردم مرا ببخشند و، اما چند پیام و صحبتی را با دوستانم که دوران دوستی را با آنها بودهام دارم.
دوستان عزیزم از اینکه دوست بدی برایتان بودهام و همیشه مزاحم شما میشدم امیدوارم که من را ببخشید و حلالم کنید و طلب مغفرت از خداوند برایم بخواهید و از شما دوستانم میخواهم که ادامه دهندهی راه امام حسین (ع) و شهیدان باشید و نماز جمعه و جماعت و بسیج را فراموش نکنید و نگذارید یک عده مقام پرست بر شما تسلط داشته باشند؛ و پیام من به مردم این است که ای مردم اکنون هفت سال از انقلاب اسلامی میگذرد و نصیحت من به عنوان یک رزمنده بر شما این است که از خواب غفلت بیدار شوید و به اعمال خود و دیگران نظری بیندازید و کارهای خوب و ناروا و زشت را از هم تشخیص بدهید و به اعمال خودتان رسیدگی کنید.
قبل از اینکه به حسابتان و اعمالتان رسیدگی کنند و در زندگی خود از انسانهای شایسته راهنمایی بگیرید و توشهای برای آخرت خود جمع آوری کنید که دیر یا زود باید این دنیا را ترک کنید.
در پایان از کلیهی برادران و خواهران که حقی بر گردن ما دارند حلالیت میطلبم و امیدوارم که من را ببخشید و از کلیهی اقوام و آشنایانی که در تشییع جنازه و مجلس ختم من شرکت کردند تشکر میکنم و از همه مردم حلالیت میطلبم.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.»
انتهای پیام/ ۱۱۱