کربلای فیضیه تداوم عاشورای حسینی است

«فضل‌الله فرخ» از ایثارگرانی است که در جریان انقلاب و جنگ تحمیلی فعالیت‌های قابل توجهی داشته است. شرح این فعالیت‌ها در کتاب «پیر انجمن» منتشر شده که در نوع خود اثر قابل توجهی در حوزه تاریخ شفاهی است.
کد خبر: ۲۷۸۱۲۲
تاریخ انتشار: ۲۰ بهمن ۱۳۹۶ - ۲۲:۵۳ - 09February 2018

کربلای فیضیه تداوم عاشورای حسینی استبه گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «پیر انجمن» عنوان کتابی از «مصطفی تمنایی» است که در آن به «خاطرات فضل‌الله فرخ» از ایثارگران دوران دفاع مقدس است که در طول زندگی خود چه در قبل از انقلاب و چه بعد از پیروزی انقلاب خدمات قابل توجهی به کشور کرده است.

شرح زندگی فضل‌الله فرخ به نحوی بازخوانی تاریخ انقلاب و دفاع مقدس نیز هست که می‌تواند ابعاد دیگر انقلاب را مطرح کند.

این کتاب توسط نشر «پلاک هشت» منتشر شده است که بخشی از این کتاب را در ادامه می‌خوانید.

روایت فیضیه

«یک روز بیش‌تر از بهار سال ۱۳۴۲ نگذشته بود. بازار به هر دو دلیل، سالگرد شهادت امام جعفر صادق (ع) و نوروز تعطیل و توی خانه بودیم. رادیو یک چیزی پراند ولی خبر درست‌اش و کامل‌اش آن چیزی بود که دهان به دهان مردم، داغ داغ، گوش به گوش می‌شد: قم آشوب شده. روزنامه‌ها هم تا چند روز چاپ نمی‌شدند تا پی‌اش را بگیریم. بلند شدم و رفتم قم. هر چند به حرم نزدیک‌تر می‌شدم، بیش‌تر هم اوضاع دست‌ام می‌آمد. شاه و اسدالله علم، نخست وزیر، دستور مستقیم داده بودند تا به مدرسه فیضیه قم حمله بشود. افراد مسلح با همراهی اوباش قمه کش و چوب به دست، ریخته بودند سر طلبه و افتاده بودند به جان‌شان. می‌گفتند سی ـ چهل نفر با لباس کشاورزها و کارگرها، زنجیر و دشنه پر پیراهن خودشان غایم کرده و درست توی ساعتی که طلبه‌ها داشتند عزاداری می‌کردند، دست به کار می‌شوند. چند نفرشان را هم می‌گیرند و می‌برند روی پشت بام و از آن جا می‌اندازند توی حیاط مدرسه علمیه. سید یونس رودباری، یکی از همین روحانی‌ها بود ضربه مغزی شد و چند روز بعد توی بیمارستان به شهادت رسید. هر زایری که توی حرم حضرت معصومه (ع) بود، خون‌اش از شنیدن اخبار این درگیری به جوش می‌آمد و لعنت نثار دستگاه پهلوی و سربازهای گارد شاهنشاهی می‌کرد. خبر توی تهران خیلی بدتر از خود قم پخش شده بود. شیشه‌های مدرسه فیضیه و چند حوزه دیگر در اطراف آن ریخته بود. به تهران که بر گشتم، بازار تحت تأثیر اعلامیه‌های علما و به ویژه آیت‌الله خمینی، تعطیل شده بود. ماه محرم که رسید، عزاداری‌ها شکل سیاسی به خودش گرفت. گفته شده بود که روضه فیضیه را برای مردم توی مجالس بخوانند. یکی‌شان این بود که توی نوحه‌ها با شور و فریاد خوانده می‌شد:

قم شده کربلا، فیضیه قتلگاه…واویلا…واویلا… حسین !واویلا… واویلا…

تا آخر دهه نخست ماه محرم، دسته‌های عمده عزاداری تهران، این نوحه‌ها و بلکه شعارها را سر می‌دادند؛ تا این که روز دوازدهم محرم و روز پانزدهم خرداد ماه، دوباره اوضاع دگرگون شد: صبح بود که داشتم خودم را برای هیأت انصارالحسین آماده می‌کردم. بچه‌های هیأت خودمان جویندگان دانش را راه انداخته بودند تا میهمان آن‌ها شویم. هیأت انصارالحسین هم از سال ۱۳۴۰به دست آقایان کلینی، میرخانی‌ها، احمدمقدم، سیدعباس بهشتی و سعیدی‌نژادها راه افتاده بود. جلسه‌های مذهبی و سیاسی هیأت‌شان از انجمن ما فعال‌تر بود. سخنران‌های‌شان شهید مرتضی مطهری، آیت‎الله خامنه‌ای و آیت‌الله وحید خراسانی بودند. مداح‌ها زیارت عاشورا را خواندند و مردم زمزمه و سوگواری کردند ولی سخنران‌ها پیدای‌شان نشد. همه نگران بودند. مجلس معطل‌شان مانده بود. گفتیم که چه خبر شده! بنا بود جلسه تا ظهر ادامه داشته باشد و مردم به صرف ناهار پذیرایی شوند. آمدم بیرون و راه افتادم سمت خانه. دل تو دل‌ام بند نبود. گفتم که لابد اتفاقی برای سران جمعیت هیأت‌های مؤتلفه اسلامی افتاده که به دست‌های عزاداری و مجلس مذهبی خط می‌دهند. آمادگی بالایی میان مردم تهران و شهر ری و ورامین ایجاد شده بود تا از شب‌های تاسوعا و عاشورا، پارچه نوشته‌های این جمعیت را که پر از شعرهای سیاسی و گزنده بود، دست گرفته و توی محلات پایتخت پخش کنند: (صبح عاشورا، دنبال دسته عزاداری اهالی، به طرف مسجد حاج ابوالفتح میدان شاه راه افتادم. مردم سینه و زنجیر می‌زدند و پشت علامت‌ها حرکت می‌کردند. تا رسیدیم دم مسجد، دیدیم در قفل است. جمعیت هم راه‌اش را کشید به طرف مدرسه بغل مسجد.

گفتم که وای خدا! دوباره بگیر و ببند در می‌گیرد الان. مردم شیر شده و کسی جلودارشان نبود. جمعیت هم ساعت به ساعت توفیر داشت. شور و زنجه مردم با هم قاطی شده بود. مأمورها آمدند تا جمعیت را مهار کنند؛ ولی فایده‌ای نبردند. بعد این جمعیت از آن مدرسه و میدان، سرازیر شد به طرف سرچشمه، عین سیل در حرکت بود و شعارهای سیاسی توی دهان مداح‌ها و مردم بود؛ از همان قبیل که مربوط به فیضیه و اهانت رژیم به ساحت روحانیت و طلبه‌های قم بود. نزدیک سرچشمه که رسیدیم، دیدم دست به دست تمثال‌هایی سیاه ـ سفید از آیت‌الله خمینی دارد میان مردم می‌چرخد. این می‌گرفت و می‌بوسید و می‌داد دست آن یکی دیگری و دیگری. بعد تصاویر رفت بالا، روی دست مردم، همه به سمت میدان بهارستان و… یا حسین! مردم یک دست سیاه و کفن‌پوش، به ولوله افتاده‌اند. اصلا کل محرم آن سال با بقیه سال‌هایی که من به یاد دارم، چه توی مشهد و چه این جا، فرق داشت. عکس‌ها از دست مردم پایین نمی‌آمد. روی علم‌ها و کتل‌ها هم چسبانده شده بود.»

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها