به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، نه خانهای ویلایی در شمال تهران دارد و نه هیچ پست و مقامی دولتی؛ تنها سهمش از سفره انقلاب، خانهای اجارهای است در مناطق جنوبی و نزدیکیهای خیابان شوش تهران و تخت بستریاش در کنج خانه و یک دستگاه اکسیژن که بتواند با آن به سختی نفس بکشد و سختتر زندگی کند و بالاترین آرزویش نه تمنیات دنیایی است و نه... بلکه آرزویش شهادت در راهی است که با همرزمان شهیدش هم عهد شد و باهم در آن گام نهادند. با همسری معلول که از قضا با جسم بیمارش با افتخار و با جان و دل از جانبازش پرستاری میکند، پرستاری که عاشقانه بیمارش را دوست دارد و میگوید که شرمنده همسر جانبازم هستم که نمیتوانم با وجود این همه دردهای جانکاه و تشنجهای سرسام آورش، برایش کاری کنم. آنقدر جانکاه که با روزی ۱۰۰ میلیگرم متادون هم دردهای جسمیاش آرام نمیشود!
این رزمنده پای در رکاب دیروز و امروز نظام و انقلاب، امام راحل و رهبری معظم انقلاب، جانباز ۵۰ درصد دفاع مقدس است که این روزها در هوای آلوده تهران و در افکار غلط برخی مردم نسبت به زندگی جانبازان، خانوادههای معزز شهدا و رزمندگان، (همچون افکار بهدور از انصافی که درباره مدافعان حرم اهل بیت (ع) و حریم انقلاب و ایران اسلامی کم و بیش نقل میشود و متأسفانه وجود دارد!) به سختی نفس میکشد.
به گواه آنچه که در شناسنامه کهنهاش که این روزها از آن ایام فراموش ناشدنی، برایش به یادگار مانده است و خود دیدهایم، میگوید تنها پسر خانواده، روستازاده و نوجوانی ۱۳ ساله بود که در سال ۱۳۶۰ با دستکاری در تاریخ تولد شناسنامهاش از سال ۴۷ به سال ۴۵، قصد اعزام به جبهههای نبرد کرد، اما بهعلت کوچکی جثهاش به جبهههای جنگ اعزام نشد.
آری، اگر این روزها برای قاچاق کالاهای لوکس و دست بردن در اموال بیتالمال رشوه میدهند! رزمنده خردسال آن روزهای گزارش ما، به مسئول اعزام، یک مرغ محلی که آن را نیز از دایه پیرش به تمنا گرفته بود رشوه داد تا به جبهه اعزامش کند! هر چند که آقای پورعلی، مسئول اعزام بسیجیان به جبههی جنگ، مرغ اهدایی را به او پس داد و با اشکی که در چشمانش نشسته بود، نوجوان بسیجی را یاری کرد تا به جبهههای حق علیه باطل اعزام شود.
اولین مجروحیتش در عملیات «والفجر مقدماتی» بود و بعدها به تکرار در عملیاتهای مختلف از جمله «والفجر ۴»، «خیبر»، «کربلای ۴»، «کربلای ۵» و منطقه عملیاتی «والفجر ۸» (فاو) بارها و بارها مجروح شد.
بهترین ایام عمرش را دی و بهمن سال ۱۳۶۵ میداند که در آن ایام بیش از چهار بار به شدت مجروح شد، اما هیچ وقت حاضر به ترک جبههها نشد. در ۱۹ بهمن سال ۶۵ و در عملیات «کربلای ۵» با بمبهای شیمیایی دشمن بعثی بهشدت مجروح و در بیمارستان «شهید بقایی» اهواز بستری شد. اما وقتی از دیگر مجروحان بستری شده در بیمارستان شنید که خطوط مقدم جبههها خلوت است و رزمندگان یک به یک شهید و مجروح شدهاند از بیمارستان فرار کرد و به خطوط مقدم جبهه شتافت تا شاید سنگر همرزمان شهیدش خالی نماند.
میگوید انشاءالله شهید رضایی کارمند آن روزهای بنیاد شهید مرا ببخشد که وقتی اجازه نمیداد بعد از مجروحیت در عملیات «کربلای ۵» دوباره به جبهه بازگردم با عصایی که زیر بغلم بود تهدیدش کردم که اگر نامه بازگشت به جبهه را برایم ننویسد او را خواهم زد.
میگوید آن روزها نگران کمبود نیرو در جبههها بود و با اینکه هنوز بهبودی کامل نیافته بود با التماس و تهدید کارمندان بنیاد، نامه پایان درمان گرفت و رفت جبهه که اینبار دچار مصدومیت شدید شیمیایی شد، اما باز هم از منطقه عملیاتی خارج نشد.
زمانی هم که بر اثر جراحتهای شدید ناشی از مجروحیتهای جنگ، برای مدتی خانه نشین شد به پایگاههای بسیج و پایگاههای عملیاتی جنگ (که در آن برهه با منافقین و گروهکهای ضدانقلاب داخلی در نبرد بودند) میرفت و با وجود مجروحیت جسمی که خود به مراقبت نیاز داشت، اما در این پایگاهها به کارهای مختلف فرهنگی و پشتیبانی حتی شستن ظروف بسیجیها و نیروهای عملیاتی میپرداخت.
یکی از کارهای خاصش در ایام خانهنشینی، این بود که با اندک حقوقی که برای حضور در جبههها گرفته بود، از آنجایی که بهصورت ذهنی خطاطی را یاد گرفته بود، در دوران نقاهت با خرید رنگ و قلمهای خطاطی برای تشویق و ترغیب حضور دیگر جوانان در جبهه کار تبلیغاتی میکرد و سخنان امام خمینی (ره)، آیات قرآن و احادیث معصومین (علیهما السلام) را بر دیوارهای شهر و روستا مینوشت.
از فعالیتهای مختلف فرهنگی خود در دوران پیروزی انقلاب و بعد از آن برای ما گفت. از مطالعه فراوانش در حوزههای مختلف از قبیل حوزههای سیاسی قبل از انقلاب و اتفاقات بعد از آن، توزیع مجلات پیام انقلاب و پاسدار اسلام در دوران کودکی و نوجوانی و اینکه بهعلت مطالعات فراوانش درباره مسائل سیاسی آن روزها، همواره در شهادت یاران انقلاب، به نوشتن مقاله اقدام میکرد!
بعد از پایان دفاع مقدس، بهخاطر مجروحیتی که داشت مدتی را بهطور موقت از خدمت وظیفه عمومی معاف شد، اما به دلیل برداشت اشتباه پزشکان سازمان نظام وظیفه وقت ژاندارمری در تشخیص مجروحیت و مصدومیتهای مختلف، مجدداً مشمول خدمت وظیفه شد و با آنکه در شرایط جسمی خوبی بهخصوص از نظر بینایی قرار نداشت، به خدمت وظیفه اعزام شد که بهعلت مشکلات زیاد جسمی و روحی نتوانست آن را به سرانجام برساند. از طرفی برای صدور کارت پایان خدمت و تلقی مدت حضورش در جبههها میبایست اندک حقوقی را که بابت حضورش در جبههها دریافت کرده بود که آن را نیز برای تبلیغ حضور مردم در جبههها هزینه کرده بود، بر میگرداند و این در حالی بود که بعد از پایان جنگ به علت شدت جراحات جسمی و روحی قادر به انجام کاری نبود و درآمدی نداشت و چون از استرداد آن حقوق اندک ناتوان بود، از دریافت کارت پایان خدمت و یا کارت معافیت جانبازی محروم شد!
نداشتن کارت پایان خدمت و فقر مالیاش باعث شده که تا به امروز همواره، حسرت زیارت بارگاه ملکوتی اربابش حضرت اباعبدالله الحسین (ع) در قلب خود و روح دردمند همسر و پرستار همیشگی و معلولش برای همیشه باقی بماند. این برادر جانباز میگوید همسرم طی ۲۸ سال پرستاریام، هیچوقت چیزی از من جز زیارت خانه خدا و زیارت امام حسین (ع) نخواسته است که همواره و تا ابد با روسیاهی پیش او شرمسار و سرافکندهام. حتی بیش از ۱۲ سال است که به دلیل شرایط مالی و مشکلات جسمی، من و همسر معلولم و عدم حمایت مسئولین امر، نتوانستهایم به زیارت امام رضا (ع) نائل شویم! زیارتی که روزگاری به عنوان حج فقرا شناخته میشد!
به دلیل آسیبهای مختلف ناشی از مجروحیتهای مداوم و مختلف در دوران جنگ، چشمانش دید خوبی ندارند. پرونده پزشکیاش جهت درمان در خارج از کشور در شورایعالی پزشکی اعزام بهخارج مطرح بود، اما با مشورت با یکی از پزشکان معالجش تصمیم گرفت که معالجاتش را در ایران ادامه دهد تا ارز و پول بیتالمال از کشور خارج نشود؛ و یکی از چشمانش برای دید بهتر جراحی شد اما پس از مدتی، همان چشم نابینا شد و در نهایت مجبور شدند که آن را تخلیه کنند.
در سال ۷۶ مشکلات ریوی و تنفسیاش شدت یافت که بهعلت اینکه آن زمان تجربههای کمتری در درمان جانبازان شیمیایی در این زمینهها در داخل کشور وجود داشت و بیشتر جانبازان شیمیایی برای درمان بهخارج از کشور اعزام میشدند. ابتدا دلیل بیماریاش را متوجه نشدند و نظرات مختلفی میدادند تا اینکه در سال ۸۱ یکی از پزشکان معالجش متوجه شد که مشکلات حاد ریوی، حنجره و تنفسیاش حاصل بمبهای شیمیایی است که صدام از دوستان اروپایی و آمریکاییاش هدیه گرفته و سخاوتمندانه و بهطور گسترده به رزمندگان ما تقدیم کرده بود تا در میز مذاکرات امتیازی بزرگ داشته باشد. غافل از اینکه جوانان غیرتمند ما در آن روزها، مردانه ایستادند و صدمات سهمگین بمبهای شیمیایی را بهجان خریدند تا که، نه صدامی باشد و نه سازش و تسلیمی با دنیای کفر.
ادامه دارد...