«محمدرضا دوانی» پدر شهید تازه شناسایی شده «داریوش دوانی» در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اظهار داشت: داریوش فرزند ارشد خانواده بود. خداوند علاوه بر وی، سه دختر و یک پسر به ما عطا کرد که در دوران جنگ سن و سال کمی بودند.
وی با بیان اینکه من بازنشسته شرکت نفت هستم، افزود: داریوش محصل بود و ۱۷ سال بیشتر نداشت که تصمیم گرفت به جبهه برود. زمانی که برگه اعزام را مقابل من گذاشت تا امضا کنم، به وی گفتم «زمان رفتن شما به جبهه فرا نرسیده است. جامعه در آینده نیاز به فرد تحصیلکرده دارد، بهتر است که درس بخوانی.» داریوش پاسخ داد «ماموریت ما سه ماهه است و برای ادامه تحصیل برمیگردم. در حال حاضر نیاز است تا به جبهه بروم و دِینم را ادا کنم.»
پدر شهید دوانی خاطرنشان کرد: همسرم با وجود وابستگی که به داریوش داشت، با اعزامش موافقت کرد. من هم برگه اعزامش را امضا کردم؛ زیرا معتقد بودم که وی به بلوغ فکری رسیده و میداند که چه راهی درست است.
وی تصریح کرد: داریوش پیش از اعزام بیقرار بود. میخواست هرچه زودتر به جبهه اعزام شود. وی در سال ۶۱ برای نخستین بار با لشکر محمد رسول الله (ص) در عملیات «رمضان» شرکت کرد. حدود چهار ماه از اعزامش گذشته بود و خبری از داریوش نداشتیم. برای کسب خبری از وی به اهواز رفتم. در آنجا مطلع شدم که پسرم و چند تن از دوستانش مفقود شدهاند. وسایل شخصی و کیف داریوش را تحویل گرفتم و با دست خالی به خانه آمدم.
دوانی ادامه داد: پس از مفقودی پسرم، تحقیق کردم تا بدانم که در آن عملیات چه وقایعی رخ داده و آیا احتمال دارد که پسرم زنده باشد. پس از جستجو دریافتم که او شهید شده است؛ اما با این حال بنیاد شهید و امور ایثارگران همچنان وی را مفقودالاثر اعلام کرد.
وی در خصوص بیقراریهای همسرش در دوران فراق، گفت: هر بار که شهید میآوردند، همسرم میگفت «شاید داریوش هم بین آنها باشد.» همسرم به مراسم تشییع شهدای گمنام میرفت و هر سال در سالروز مفقودی داریوش برایش مراسم ختم قرآن میگرفت.
پدر شهید دوانی با بیان اینکه حدود ۱۰ سال از فوت همسرم گذشته است، اظهار داشت: همسرم یک بار به نیابت از فرزندمان به کربلا رفت. وی آرزو داشت تا بار دیگر فرزندمان را در آغوش بگیرد. جای همسرم در مراسم وداع با پیکر پسرمان خالی بود.
دوانی واکنش اطرافیان نسبت به شهادت فرزندش را اینگونه روایت کرد: برخی اطرافیان وقتی بیتابی همسرم را میدیدند، میگفتند «چرا اجازه دادید که پسرتان به جبهه برود؟ و یا چرا پسرتان ادامه تحصیل نداد؟» در طی این ۳۵ سال، حرفهای دلسوزانه زیادی از اطرافیان شنیدیم. برخی نیز ما را امیدوار میکردند که پیکر داریوش برمیگردد.
وی فرزند خود را مایه افتخار خانواده دانست و عنوان کرد: پس از ۳۵ سال گمان میکردم که دیگر پیکر داریوش برنمیگردد. از کمیته جستجوی مفقودین تشکر میکنم که من را به آرزویم رساندند. دعا میکنم که چشمانتظاری تمام خانوادههای شهدای مفقودالاثر پایان یابد و روزی پیکر عزیزشان را در آغوش بگیرند.
انتهای پیام/ ۱۳۱