دقیقاً نمیدانم که کدام بخش از اسلام من را از راه بهدر کرد! ولی پس از کمی تفکر به این نتیجه رسیدم که باید اسلام را انتخاب کنم. به نظرم دیدگاه اسلام دربارۀ خدا بود: خدا قدیر، رحمان، رحیم، شدیدالعِقاب، خالق و از همه مهمتر، واحد است.
مفهوم خدا در اسلام برایم مهم بود. هیچ دین دیگری، ایدهآلی روشنتر و قویتر از اسلام دربارۀ خدا ارائه نمیکند. این دیدگاه بود که من را جذب کرد؛ دیدگاه اسلامی دربارۀ الله، وجودی مطلق در همۀ زمینهها، عامل جذب من بود.
نمیدانستم برای مسلمان شدن چه باید کرد، بنابراین به همان کتاب اسلامی مراجعه کردم. کتاب را نویسندهای سنّی نوشته بود، ولی واقعاً کتاب مفیدی بود. اولین چیزی که در کتاب دنبالش گشتم و بر اساس آن عمل کردم، نحوۀ مسلمان شدن بود. بعدها فهمیدم که فقط کافی است انسان در دل ایمان بیاورد که خدایی جز «الله» نیست و محمّد(ص) فرستادۀ اوست. اما در آن کتاب نوشته شده بود که باید این مطلب را در حضور دیگران اعلام کنم.
دلم بدجوری میخواست مسلمان شوم، ولی هیچکس را نمیشناختم که بتواند کمکم کند. فقط دوستان دوران کودکیام را میشناختم که آنها هم مذهبی نبودند و نمیتوانستند کمکم کنند. میتوانستم مسجدی پیدا کنم که مطمئناً محل رفتوآمد مسلمانان بود، ولی حس میکردم که مسلمان شدن، تصمیمی شخصی است، با وجود اینکه باید آن را در حضور دیگران هم اعلام کرد.
بنابراین تصمیم گرفتم که عبارات شهادتین را با حروف انگلیسی بنویسم و بروم دین جدید خودم را در نقطهای پررفتوآمد اعلام کنم. دقیقاً همین کار را هم کردم. خیلی عجیبوغریب بود؛ تصور کنید! رفتم وسط خیابانی که چند نفر آنجا ایستاده بودند و فریاد زدم: «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلا الله، وَ اَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُهُ.» اگر این روزها این کار را میکردم، شاید مردم وحشت میکردند، ولی آن روز فقط فکر کردند دیوانهام!
این تنها برداشت من از چگونگی مسلمان شدن و معنای مسلمانی بود. البته الآن میدانم که اعلام عمومی شهادتین لازم نیست، ولی تعریف من از مسلمان تغییر کرده است. آیا فقط اعتقاد به این دو بند کافی است؟ که فقط ایمان داشته باشی؟ ایمان تنها کافی نیست.
پس از اینکه مسلمان شدم، دو مشکل داشتم: شناختم از اسلام بسیار محدود بود، و هنوز هم هست، و هیچ مسلمانی را هم نمیشناختم. سعی کردم از روی همان کتاب، نماز و روزه و بقیۀ احکام را یاد بگیرم، ولی آن کتاب هم مشکلات خاص خودش را داشت.
همۀ تلاشم را به کار بستم تا طبق همان کتاب نماز بخوانم، ولی متأسفانه این کتاب همۀ اجزای واجب و مستحب نماز را در هم آمیخته بود. به این ترتیب، هر نماز یومیه یک ساعت طول میکشید و من تعجب میکردم که مسلمانان چطور پنج بار در روز و هر بار یک ساعت نماز میخوانند! مستحبات زیادی هست که میتوان آنها را برای تقرب به خدا بعد از نماز به جا آورد. برخی از این مستحبات عبارتاند از تلاوت قرآن، خواندن تسبیحات حضرت زهرا(س) و خواندن تعقیبات نماز که در کتابهای مربوطه ذکر شده است.
چنانکه گفتم، آن کتاب بین مستحبات و واجبات نماز تفکیکی قائل نشده بود. بنابراین من گمان میکردم که باید همۀ آن اعمال را انجام دهم. یادم میآید یکی از آن اعمال، خواندن یک جزء قرآن بعد از هر نماز بود. بالاخره نماز خواندن خیلی سخت و دستوپاگیر شد و من هم آن را کنار گذاشتم. وقتی کسی نماز نمیخواند، همۀ نوری را که خدا به او داده از دست میدهد. من هم سقوط کردم، و خیلی زود سقوط کردم.
پس از اینکه مسلمان شدم، دو مشکل داشتم: شناختم از اسلام بسیار محدود بود، و هنوز هم هست، و هیچ مسلمانی را هم نمیشناختم. سعی کردم از روی همان کتاب، نماز و روزه و بقیۀ احکام را یاد بگیرم، ولی آن کتاب هم مشکلات خاص خودش را داشت.
همیشه از من میپرسند چطور شیعه شدم. این هم داستان جالبی است. یک روز وارد خانه شدم و دیدم پدرم با یکی از دوستانش در خانه نشسته است. این رفیق، که اسمش «تِد» بود، ظاهراً در دوران دانشجویی دورۀ کوتاهی دربارۀ اسلام گذرانده بود. او میدانست که اسلام دو مذهب اصلی دارد و به من گفت اگر میخواهم مسلمان «واقعی» باشم، باید یکی از آن دو را انتخاب کنم. و – البته – من میخواستم مسلمان واقعی باشم، ولی اصلاً معنی حرفهای او را نمیفهمیدم. به او گفتم که چیزی دربارۀ این دو مذهب نمیدانم و نمیتوانم یکی را انتخاب کنم.
او هم برایم توضیح داد. جالب است. در دانشگاه به او گفته بودند که تشیع در سال ۶۱ هجری به وجود آمده است. این سال، تاریخ مهمی است، چون امام حسین(ع)، نوۀ پیامبر(ص)، در همین سال به دست یزید ملعون به شهادت رسیده است. او همچنین آموخته بود که مذهب اهلسنت در زمان زندگی پیامبر(ص) به وجود آمده و تا امروز ادامه دارد. هر دوی این نظرات اشتباه است. تشیع، بهمعنای پیروی از پیامبر(ص) و خاندان طاهرش(ع)، از اول وجود داشته است. میتوان گفت که علی(ع) شیعۀ پیامبر(ص) بود. چهار مذهب اصلی اهلسنت هم در دوران امام ششم، امام جعفر صادق(ع)، یعنی ۱۰۰ سال پس از هجرت پیامبر(ص) به مدینه شکل گرفت.
خلاصه کنم. او چیزی گفت که درست، اما مخالف چیزهایی بود که در دانشگاه خوانده بود.
به من گفت که تشیع در زمان حیات پیامبر(ص) و تسنن، سالها پس از رحلت ایشان به وجود آمده است. این را که گفت، تصمیم من مشخص بود.
به او گفتم: «من شیعهام. من پیرو پیامبرم!» بعدها تحقیق کردم و فهمیدم که خدا در این مورد هم من را به گزینۀ درست هدایت کرده است. الحمد لله
****
وقتی کسی به دین اسلام درمی آید – یا بهتر بگوییم، برمیگردد – تا پایان عمر با پرسشهای بسیاری روبهرو میشود: «چرا مسلمان شدی؟ چهکسی در این راه کمکت کرد؟ نظر پدر و مادرت دربارۀ مسلمان شدن تو چیست؟»
اتفاق دیگری که میافتد این است که فرد زیر بمباران تعریف و تمجیدها قرار میگیرد. مورد معروفش این است که: «خوش به حالت! تو یک مسلمان واقعی هستی، چون تحقیق کرده و از میان میلیونها طریق دیگر، اسلام را انتخاب کردهای.»
اگر کسی چنین سؤالاتی از من بپرسد، من بین تازهمسلمان و مسلمانزاده تفاوتی نمیبینم. در واقع، تولد در یک خانوادۀ مسلمان، نعمت به نظر میرسد، اما تنها مایۀ امتیاز فرد بر دیگران، تقواست. هرکس تقوای بیشتری داشت، بهتر است؛ فرقی نمیکند که تازهمسلمان باشد یا مسلمانزاده.
منبع:شیعه پاتوق