فرمانده‌ای كه بسیجی شهید شد

شهید مهدی باکری یکی از فرمانده دلیر خطه آذربایجان بود که تا پای جان برای حفظ انقلاب ایستادگی کرد و در نهایت ۲۵ اسفند ماه ۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید.
کد خبر: ۲۸۰۷۶۵
تاریخ انتشار: ۲۰ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۲:۰۹ - 11March 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: امروز که پس از گذشت ۲۹ سال از جنگ به آبادانی و سازندگی رسیده‌ایم، نباید فراموش کنیم که شهدا با نثار جان‌شان این کشور را سرافراز کرده اند. ما وظیفه داریم تفسیر حماسه‌های عشق را دهان به دهان بگوییم تا به گوش نسل‌های آینده برسد تا توشه مقاومت و پیروزی مستضعفان جهان بر مستکبرین عالم شود. شهید مهدی باکری نیز یکی از فرمانده دلیر خطه آذربایجان بود که تا پای جان برای حفظ انقلاب ایستادگی کرد و در نهایت ۲۵ اسفند ماه ۶۳ حین عملیات بدر به شهادت رسید.

به مناسبت سالگرد شهادت «مهدی باکری» در ادامه روایت «صادق کاملی» از دوستان و همرزمان این شهید بزرگوار در خصوص خصوصیات بارز اخلاقی شهید را می‌خوانید:

آن زمانی که مجرد بود، خیلی به او یادآوری می‌شد که ازدواج کند. این حرف را یک روز از آقا مهدی شنیدم که گفت: «آن دختری را که باید من با او ازدواج کنم، باید قنداقه خمپاره را بردارد. اگر چنین فردی باشد و آماده زندگانی به این شکل باشد، من حاضرم.»

دپو//// فرمانده‌ای كه بسیجی شهید شد

او برای نیرو‌های بسیجی خیلی احترام قائل می‌شد. با این که برادران بسیجی وی را نمی‌شناختند، در قرارگاه رفت و آمد می‌کرد. یک بار در عملیات والفجر ۱ دستور داده بود هیچ کس وارد قراردگاه نشود. دژبان قرارگاه هم بنا به همین دستور، خود آقا مهدی را، چون نمی‌شناخت، راه نداده و برگردانده بود. آقا مهدی از او خوشش آمد و تشویقش کرد.

از خصوصیات خوب آقا مهدی تبعیت وی از فرماندهان بالاتر بود. یک بار در عملیات والفجر ۲ حدود ۱۵ نفر در منطقه مستقر بودیم و شهید مرتضی نیز آنجا بود. روز جمعه بود و ما می‌خواستیم به نماز برویم. به ارومیه رفتیم و از آقا مهدی خواستیم که وی هم بیایند. شهید باکری فقط یک حرف زد و گفت: «به من گفته‌اند در این منطقه مستقر شوم. اجازه نداده‌اند از اینجا بیرون بیایم. من نمی‌توانم خلاف دستور عمل کنم. اینجا هستم تا زمانی که به من دستور برسد.»

وی در عملیات بدر به یکی از برادران گفته بود که وظیفه ما فقط جنگیدن است. چون امام به ما تکلیف کرده که بجنگیم. حالا چه اینجا بجنگیم، چه به کردستان منتقل بشویم؛ وظیفه ما این است که به حرف امام و فرماندهان گوش کنیم.

یک روز در منطقه حاج عمران موقع ناهار مرغ آوردند. یکی از برادران که در قرارگاه بود، به آقا مهدی گفت: «گرسنه‌ای! صبحانه نخورده‌ای! زودتر شروع کن.» آقا مهدی گفت: «آیا بسیجی‌ها هم الان مرغ می‌خورند؟» وی از آن مرغ نخورد و به چند قاشق برنج بسنده کرد.

آقا مهدی اخلاق عجیبی داشت. اجازه نمی‌داد حتی یک نفر به دنبال غنیمت برود؛ چون حساسیت عجیبی داشت. یک روز به وی گفتم، اجازه بدهید برویم و یک بی‌سیم غنیمتی بیاوریم. اما او اجازه نداد و گفت: «من نمی‌توانم اجازه بدهم به خاطر یک بی‌سیم یا یک غنیمت، یکی از نیروهایم مجروح و یا شهید شود.»

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار