به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، خاطرهای از زندگی شهید رجایی را در ادامه میخوانید.
آخرِ میوهفروشهای بازار یه پیرمردِ نحیف میوه میفروخت.
بساطِ کوچک و میوههای لکدارش معلوم بود که خریداری نداره.
اما پیرمرد یه مشتری ثابت داشت بنامِ شهید رجایی...
آقای رجایی میگفت: میوه هاش برکت خدا هستن، خوردنش لطفی داره که نگو و نپرس.
به دوستاش هم میگفت: این پیرمرد چند سر عائله داره ، از او خرید کنین...
منبع: کتاب «خدا که هست»