به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، از تبار محمد (ص) و از سلاله رضا (ع) بود و شجاعتی علیوار در راه دین داشت؛ و نامش چه خوب مصداق یافته بود؛ سید شجاعالدین رضوی سروستانی.
متولد شیراز بود. از ابتدای نوجوانی و از آن هنگام که خود را شناخت محور فکر و ذکرش نیازمندان بود. همواره از قلبش که تاریک و از کارنامه اعمالش که سیاه است، شکایت داشت. همیشه باصفا و با وفا بود. در قلبش درد و در چهره فرح و نشاط داشت. هرکس او را میدید شاد میشد. نور ایمان از صورتش میبارید. صورتی که در آن از صورت جدش نشانهایی بود.
شجاع الدین پس از اخذ دیپلم و خدمت سربازی به تهران رفت و به در یک شرکت ساختمانی مشغول به کار شد. مقداری از حقوق خود را به همراه کمکهای مردمی جمع میکرد و به خانوادههای بیبضاعت و کارگران عیالوار کمک میکرد.
او دارای استعدادهای مختلف هنری همچون شعر، خطاطی، نقاشی، طراحی، سخنوری، صدا و ... بود که البته این استعداد هنری را از عموی خود «سید نور الدین رضوی» به ارث برده بود.
سید شجاع الدین اگر برسفرهای دعوت میشد فقط یک نوع غذای ساده میخورد. در رختخواب نمیخوابید و بالش به زیر سر نمیگذاشت. لباس نو و گران قیمت به تن نمیکرد.
وی در سال ۱۳۵۵ با پسانداز جزیی، جهت تحصیل عازم آمریکا شد. در آنجا نیز قسمتی از پولهایی را که بهزحمت فراوان و با کار کردن بهدست میآورد به صندوق انجمن اسلامی دانشجویان واریز میکرد تا در پیشبرد هدفهای انجمن اسلامی دانشجویان بیشتر موثر باشد.
در هیاهوی دیماه ۵۶، قلب چنین شخصی آرام ندارد و برای بیبضاعتان کشورش در اندیشه دینش بیش از پیش به تپش میافتد.
فعالیت وی در انجمن زیادتر شد تا آن زمان که پس از عزیمت امام راحل به پاریس، دیگر طاقت ماندن و درسخواندن را نیاورد. از این رو به پاریس رفت تا به امامش بپیوندد و در خدمت ایشان بکوشد.
در پاریس روزها و شبها او و همفکرانش از خانه امام در «نوفللوشاتو» پاسداری میکردند تا اینکه هنگام ورود امام به میهن همراه امام به ایران بازمیگردد و این بار نیز در کمیته استقبال امام در مدرسه علوی بهخدمت مشغول شد.
پس از پیروزی انقلاب در ۲۲ بهمن و تصمیم به تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همراه دیگر برادران دانشجوی خارج از کشور در بخش تحقیقات و اطلاعات که در آن زمان، هسته سپاه بود به فعالیت مشغول شده و در فعالکردن قسمت «بایگانی» کوشید. سید شجاع الدین در طول مدتی که در سپاه بود، ماهی ۱۰۰ تومان از حقوقش را برداشت میکرد و باقی را به صندوق کمک و قرضالحسنه واریز میکرد.
در طول مدتی که در سپاه مشغول بود، دوستان و آشنایان او را به ازدواج تشویق میکردند، ولی او همواره طفره میرفت تا اینکه تصمیم گرفت با فردی که سرپرست خود را در راه انقلاب از دست داده باشد، ازدواج کند، اما چندی بعد پیش از ازدواج به شهادت رسید.
سید شجاع الدین پس از گذراندن یک دوره دو هفتهای در سپاه پاسداران عازم خوزستان شد. در همان روزها وصیتنامهاش را نوشته و با خود به همراه داشت. در مدتی که در جبهه بود یکبار برای دیدن خانوادهاش به شیراز رفت.
در آن روز که میخواست بهجبهه برگردد گویی میدانست که آخرین دیداری است که با خانوادهاش دارد. به همین جهت به گرمی با خانوادهاش خداحافظی کرد، اما با مادرش سرد برخورد کرد تا پس از شهادت، سوزش گرمی خداحافظی قلب مادرش را نیازارد. او در تاریخ ۱۵ دی ماه ۵۹ بر اثر اصابت ترکش نارنجک به سرش در منطقه گلف اهواز به شهادت رسید.
در دست نوشته به جا مانده از این شهید بزرگوار آمده است:
بسمالله الرحمن الرحیم
مرا که یارای یاری نیست، یاری کنیدمادر، پدر، عزیزان عزیزتر از جان و هستیم. دوستان،ای مسلمانان شریف و با ایمان، راهنمایان ارجمند و گرامی شما را قسم میدهم، قسم به جان شیرین عزیزان عزیزتر از جان شیرینتان، قسم به نالههای کودکان یتیم شکستهدل و افسرده که به کنج خرابهها گرسنه نشسته و به لقمهنانی محتاج که این احتیاج، اشک سرد غم و اندوه را از دیدگانشان جاری کرده و روی گونههای آفتابسوز و از گردو غبارشان نقش بیتوجهی اغنیا بسته است. قسم به آه و ناله جانسوز مادری تنها که بر مرگ نوجوان نارسیدهاش شب و روز به جای اشک خون میبارد؛ و قسم به جان این حقیر بهظاهر مسلمان که نگذارید با زورقی خرد و شکسته، روی دریاهای طوفانزای زشتیها، بین چنگالهای همچون تیغ دیو توفانهای وحشتناک، یا که زیر پای غول موجهای سهمگین بیمروت، دستخالی! یا که پر. اما پر از اعمال زشت و ناپسند و پوچ و کردارهای زشتم. رخت هستی دنیا ببندم. با چشمگریان از اشک خون و با دل شکسته و نالان و با قلبی خاموش و تاریک از ظلمت گناه قسم میدهم شما راای یاران.
فرازی از وصیتنامه سید شجاعالدین رضوی سروستانی
عزیزانم مرا شهید ننامید که شهید شاهد است، شاهد لزوماً عادل است و عادل به کسی میگویند که هرچیز را در جای اصلی و حقیقی خود قرار دهد؛ و من قلبم این خانه کوچک گران قیمت را نهگران که ارزان نه به نورالله که بهوجود کثیف و شوم شیطان سپردم و این بیعدالتی محض است بنابر این من عادل نیستم نور شاهد نمیتوانم باشم و شهید هم نیز…
آری مرا شهید نگوئید که دیگران گمان نبرند شهیدان مثل من قلبی سیاه از ظلمت دارند من راه یافته نبودم که بهدنبال راه میگشتم بههمین خاطر هرگز نتوانستم آنچه امام عزیز از امت توقع داشت همان باشم و عاملش قلب سیاهم بود که اجازه نمیداد او را نیک بشناسم. از شما تقاضا دارم در مجالس ترحیم حضرت صاحب را به نایب عزیزش قسم دهید که پیش خدا شفیع من شود تا مرا مورد عفوم قرار دهد. شما عزیزان را هم سفارش میکنم در وجود امام عزیز دقت بیشتری کنید، راهش را با شناخت طی نمائید و حرفش را با تمام وجود بپذیرید و از دل و جان به آن عمل کنید.
انتهای پیام/ 131