به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، شهدای مدافع حرم از نسل شهدای دفاع مقدس هستند که فرسنگها دور از خانه و خانواده، دنیا را با تمام آرزویش، بوسیدند و گذاشتند کنار، تا از قافله جا نمانند. شهدای شلمچه باشند یا شهدای خانطومان، هر دو مدافع حریم اسلام هستند که با سر به سمت شهادت دویدند و «کربلایی» شدند.
شهید مدافع حرم سعید کمالی کارگرزادهای که وقتی پای دفاع از حرم به میان آمد، حتی یک دست لباس همراهش نبرد. حالا مادر این شهید بزرگوار، به منطقه عملیاتی جنوب آمده تا بوی گل گم کردهاش را از خاک تفتیده جنوب استشمام کند.
سفر راهیان نور بهانه ای شد، تا در اردوگاه شهدای مازندران با این مادر شهید همکلام شویم و درباره سعید و ماجرای کربلایی شدنش بیشتر بدانیم.
شهید مدافع حرم «سعید کمالی» متولد نوزدهم شهریور 1369 اهل روستای کفرات نکا و ساکن ساری و سومین فرزند خانوادهای کارگر است و وقتی شهید شد از او یک پسر به یادگار ماند. «ساره کمالی» از کودکی های سعید می گوید: «سعید از سه سالگی نماز خواندن را یاد گرفت. در سنین نوجوانی شروع به قرآن خواندن کرد. وقتی من نماز می خواندم، می آمد کنارم می نشست و میگفت: مادر یک دعا بیشتر نکن. میگفتم چه دعایی؟ میگفت: دعا کن من به شهادت برسم و مثل حضرت زهرا (س) گمنام باشم.»
کمالی با سادگی دوست داشتنی تعریف میکند: «کارگر هستم و فصل بهار با سعید می رفتیم ییلاق برای کار کشاورزی.
سعید کلاس دوم راهنمایی بود که یک شب مادر خواب میبیند جنازه سعید را با یک نیسان به خانه آوردند: «تابوت سعید توی نیسان بود. رفتم در تابوت را باز کردم که جنازه سعید را ببینم، اما جنازه ای نبود، جز خون.»
به گفته مادر، اخلاق و رفتار سعید با سه فرزند دیگر فرق داشت: «چهار سالی که در دانشگاه بود، هروقت موقع تعطیلات به خانه میآمد، شب اگر بود، طوری میآمد اگر ما خواب بودیم، بیدار نشویم. من میدانستم چه موقعی از شب به خانه میآید برای همین بیدار میماندم. وقتی میدید بیدار هستم، زود میآمد و دامن لباسم را به سر و صورتش میکشید و دست مرا میبوسید. یک بار به سعید گفتم: پسر تو با این جایگاهی که داری چرا این کار را میکنی؟ میگفت: مادر جان شما مقامت بالاتر از من است. بارها تکرار میکرد که من نوکر شما هستم.»
مادر شهید کمالی از آن شبی میگوید که سعید برای رفتن به سوریه با مادر و پدرش خداحافظی کرد؛ «وقتی سعید آمد و گفت می خواهم به سوریه بروم، آنقدر آرامش داشتم که فکر کردم سعید برای خرید می خواهد به بازار برود. دلم محکم بود و انگار کسی به من قوت قلب می داد. از زیر قرآن ردش کردم و چهار بار با هم خداحافظی کردیم. در آخرین بدرقه اش، دعا کردم همه کسانی که به سوریه می روند سالم و سلامت برگردند.»
سعید آنقدر که برای رفتن ذوق داشت حتی ساک لباس برنداشت. مادر شهید تعریف میکند: «یک دست لباسش را گذاشت توی نایلون و رفت فرودگاه. دوستش که نایلون دست سعید را دید، گفت که لباست را بگذار توی کیفم. سعید پرواز کرد، اما دوستش از سفر جاماند. همان یک دست لباسی را که سعید با خودش به سوریه نبرد، دوستش بعد از شهادت سعید برای ما آورد.»
سفارش این مادر شهید به چهار فرزندش، این بود که اگر می خواهید من از شما راضی باشم نمازتان را ترک نکنید. این مادر شهید میگوید: «وقتی خبر شهادت سعید را شنیدم، وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم. منتظر جنازه اش بودم اما گفتند جنازه اش پیش حضرت زینب (س) ماند و برنمیگردد. پسرم نذر کرده بود تا جنازه اش برنگردد و گمنام باشد.»
مادر است و دلتنگ فرزندش، آن هم فرزندی که هنوز پیکرش برنگشته است. کمالی بیان میکند: «وقتی دلتنگ میشوم قاب عکس سعید را میگیرم و با او حرف میزنم اما خیلی سریع به خودم میگویم مگر ما از حضرت زینب (س) بالاتریم؟ به خدایا میگویم این قربانی را از من هم قبول کن.»
خاک کربلایی جنوب دل مادر سعید که فرزندش را با کارگری بزرگ کرده اس، آرام می کند. این مادر شهید میگوید: «اولین سال است که به جنوب آمدهام. همیشه با خودم می گویم شهدایی که اینجا شهید شدند، همه خانواده داشتند، دنیا را رها کردند، زندگی را کنار گذاشتند و شهید شدند؛ پس سعید من هم مثل این شهداست.»
منبع: فارس