به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، «چشم و چراغ خانههای خشت و گلی» دومین جلد از مجموعه کتاب «شهدای خیرآباد» است که با هدف معرفی شهدای خیرآباد منتشر شده است و مخاطب در این کتاب با تعدادی از 47 شهید خیرآباد آشنا میشود.
در ادامه زندگینامه شهید «محمد رضا بابایی» را از این مجموعه حکایت میکنیم.
باز لابهلای پوشههای خاکی، پوشه اين شهيد را باز می کنيم. از بين تعدادی برگه، يکی به خط خود او تکميل شده است. برگهای که شهيد مهرماه سال 1363، تقريباٌ 5 ماه قبل از شهادتش آن را تکميل کرده، به عنوان سرباز پاسدار جذب سپاه شد و به جبهه اعزام گرديد.
نام: محمدرضا شهرت: بابايی فرزند: عباسعلی شماره شناسنامه: 14 تاريخ تولد: 1345 محل تولد: يزد وضعيت جسمانی: سالم قد: 165 وزن: 60 ميزان تحصيلات: خواندن و نوشتن
پدر و مادرش چندين سال پيش از دنيا رفتهاند و هيچ اثری از صحبتهای گرمشان باقی نيست.
محمدحسين برادر بزرگتر شهيد از خانواده خود می گويد:
«عباسعلی پدرم استاد بنا بود و کشاورزی هم می کرد با سکينه همتی ازدواج کرد. مادرم خانهدار بود و قالی بافی می کرد.»
محمدرضا در خانه خشتی پدرش استاد عباس بابايی در خيرآباد يزد به دنيا آمد. در مدرسه فقيه خراساني خيرآباد 2 سال بيشتر درس نخواند و ترک تحصيل کرد. از همان بچگی به کار بنايی مشغول شد. پدر که در کنار بنايی کشاورزی هم می کرد، سالی بيستهزار متر زمين گندم می کاشت و محمد رضا در شخم زدن زمين با تراکتور به او کمک می کرد.
محمدرضا که از همان شروع تأسيس پايگاه محل، به عضويت آن درآمده بود، شبها نامش در لوح نگهباني قرار گرفته، به گشت در محله ميپرداخت.
سالي که جنگ شروع شد چندين دفعه براي اعزام به سپاه يزد رفته بود که به خاطر کم سن بودنش او را اعزام نکردند. ميآمد خانه و گريه ميکرد «خدا کنه جنگ تمام نشه! من ميخوام برم جبهه شهيد شوم...»
بالاخره سال 1360 هجري شمسي محمدرضا 15 سال داشت. پس از آموزش 2 ماهه در پادگان شهيد بهشتي و اردوگاه مهريز، در سوم ديماه 1360 به جبهه اعزام گرديد.
محمدرضا بعد از 45 روز حضور در منطقه سوسنگرد به يزد برميگردد. اعزام بعدي او بعد از عمليات رمضان است.
پس از اتمام مأموريت خط پدافندي زيد، نيروهاي يزدي به مقري در نزديکي دهلران اعزام و چند ماهي در آنجا آموزش قبل از عمليات را سپري ميکنند. محمدرضا در آن منطقه به عنوان کمکتيربارچي آموزشهاي فشرده را به جان ميخرد.
يازده گردان عملياتي تيپ نجف اشرف در منطقه دهلران حضور داشتند. نيروهاي يزدي در عمليات محرم در قالب سه گردان زير نظر تيپ نجف اشرف سازماندهي شده بودند. محمدرضا در دسته دوم گروهان2، از گردان2 شهيد صدوقي به فرماندهي برادر پهلوانحسيني سازماندهي شده بود.
محمدرضا بعد از مجروحيت در عمليات محرم به يزد برميگردد؛و بعد از شرکت در عمليات خيبر، در تاريخ 5 مهرماه 1363 به عنوان سرباز پاسدار جذب سپاه گرديد تا با لباس سبز پاسداري خدمت سربازي را به جا آورد.
به دستور فرمانده تيپ ابراهيم جعفرزاده سه گردان عملياتي امام علي(ع) به فرماندهي برادر حسن انتظاري، امام حسن(ع) به فرماندهي برادر هدايتي و محمد رسولالله(ص) به فرماندهي محمدمهدي فرهنگدوست براي آموزشهاي رزمي به منطقه فکه اعزام ميشوند. گويا عملياتي جديد پيش روست. گردانهاي حزب الله به فرماندهي علي اصغر باقري و گروهان جندا... به فرماندهي عباسعلي صادقيان نيز در تهران آموزش ميبينند.
محمدرضا در نامهاي يک ماه قبل از شهادتش به خانواده مينويسد:
«.حضور محترم پدر و مادر عزيزم سلام عرض ميکنم و پس از عرض سلام، سلامتي شما را از درگاه ايزد متعال خواهان و خواستارم. باري عرض ميشود که از احوال اينجانب را خواسته باشيد به حمد خدا سالم بوده و ميباشم.
در روزهاي آينده با هم ميآييم؛سلام من براي قوم و خويشان يک به يک سلام برسانيد والسلام. خداحافظ جواب نامه فوري فوري فوري بدهيد. محمدرضا بابايي. 12 ظهر، 18/11/63»
طبق شواهد و گزارش عملياتي نوشته شده توسط فتحعلي فلاح فرمانده محور عملياتي تيپ الغدير در تاريخ 20 اسفند 1363 اولين گردان عملياتي(گردان امام علي(ع)) به فرماندهي برادر حسن انتظاري از شط علي به سمت الصخره حرکت کردند. گردان رضا هدايتي بعد از ظهر روز 21 اسفند و گروهانهاي حزبالله و جندالله بعد از ظهر روز 22 اسفند وارد عمل شدند.
تصوير محمدرضا بابايي و محمدابراهيم دستگزار در فيلمي که در اسکله شطعلي گرفته شد، مشاهده ميشود. اين دو در حالي که قمقمه، ماسک ضدشيميايي و سينهبندهاي پر از خشاب به خود بستهاند و اسلحهي کلاش در دست دارند بوسه بر قرآني که در دست يکي از رزمندگان است ميزنند و با چهرهاي معصومانه سوار قايق موتوري ميشوند و در آبراه هاي هور به سمت الصخره عراق ميروند.
در عمليات بدر تيپ الغدير، 84 شهيد، 148 مفقود، 101 اسير و 360 مجروح تقديم اسلام کرد
حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني در خطبههاي نماز جمعه تهران با تحليل اين عمليات فرمودند: «مقاومت شما رزمندگان تيپ الغدير يزد را ما از شنود دشمن متوجه شديم که فرمانده سپاه سوم عراق مانده بود از اين مقاومت.»
شهيد محمدرضا بابايي به همراه دوستانش محمدابراهيم دستگزار و عليرضا حکيمآباديان پيشتازان واحد مهندسي بودند که هر سه از سکوي شطعلي به سمت شرق دجله پرواز و در اين عمليات مفقود شدند.
با تفحص پيکر شهداي بدر و بازگشتن به ميهن در تاريخ 5 اسفند 1373، محمدحسين به خلدبرين رفته و به استخوانهاي باقيمانده برادرش عليرضا مينگردد. استخوانهاي اندامش هست، ولي استخوان جمجمه در بين آنها نيست!
حال با پيدا شدن محمدرضا، محمدحسين با خود ميگويد: «در شرق دجله چه بر سر برادرم آمده است. نکند او را در حالي که هنوز مجروح بود شهيد کرده باشند. بعثيوني که با گلوله آرپيجي به ماشين پر از زخمي آتش ميگشودند و در کنار پيکر شهدا به هلهله و پايکوبي پرداخته و دستان خود را به نشانه پيروزي بالا ميبردند.»
پيکر سه شهيد خيرآباد در اسفند ماه 1373 بر روي دستان مردم از سپاه يزد تا محله خيرآباد و منازل تک تک شهيدان تشييع و بعد از اقامه سه نماز پياپي براي هريک از شهيدان، در گلزار شهداي خيرآباد به خاک سپرده شدند. محمدرضا و محمدابراهيم دوستان دوران جنگ، اينک در گلزار شهدا، در کنار هم آراميدهاند.
انتهای پیام/