به گزارش خبرنگار دفاع پرس از کرج، به مناسبت اعیاد شعبانیه، مدیریت امور بانوان اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان البرز به دیدار همسر سردار شهید «مجید کلانتری» مسئول بهداری لشگر 10 سیدالشهدا (ع) رفت و از مقام صبر و استفامت این بانوی فداکار تقدیر و تجلیل نمود.
سردار شهید «مجید کلانتری» در سال 1330 دیده به جهان گشود. در دوران انقلاب به صفوف انقلابیون کرج پیوست و در تمام تظاهرات ها و راهپیمایی ها شرکت می کرد. پس از پیروزی انقلاب و بنا بر فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران، جزو اولین افرادی بود که وارد سپاه پاسداران شد.
شهید کلانتری به دلیل علاقه فردی در واحد بهداری سپاه کرج مشغول به فعالیت گردید. به گواهی دوستانش روح لطیف، دلسوزی و پشتکار بالا از خصوصیات بارز ایشان بود تا این که به دلیل شایستگی هایی که داشت به عنوان مسئول بهداری سپاه کرج منصوب شد.
سردار شهید مجید کلانتری صدای بسیار زیبایی داشت و از آن برای مداحی اهل بیت (ع) و قرائت قرآن استفاده می کرد. او در طی عملیات بیت المقدس 2 در منطقه عملیاتی ماووت در تاریخ 30 دی 1366 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
«فاطمه مرادی» همسر شهید مجید کلانتری از خاطراتش با شهید می گوید: من بعد از انقلاب در انجمن اسلامی فعالیت داشتم و مجید را اولین بار در آن جا دیدم و با هم آشنا شدیم تا این که در شهریور 1359 با هم ازداواج کردیم. ما با هم 7 سال زندگی کردیم. ازدواج ما همزمان با شروع جنگ بود. بعد از عروسی برای ماه عسل به مشهد رفتیم. فضای جامعه بسیار ملتهب بود. ایشان هم تمام فکر و ذهنش این بود که زودتر سفرمان تمام شود و برگردد.
فاطمه مرادی در ادامه افزود: وقتی از مشهد برگشتیم هنوز یک ماه هم از ازدواجمان نگذشته بود که مجید برای چهار ماه رفت منطقه. خیلی احساس مسئولیت می کرد و می خواست هرکاری که از دستش برمی آید انجام دهد. اصلا آرام و قرار نداشت. من تازه عروس بودم اما اشتیاق او مرا هم وادار به همراهی می کرد.
همسر شهید کلانتری اظهار داشت: همیشه همراهی اش می کردم. خودم بدرقه اش می کرد. می رفتم پادگان. یادم هست که تنها زن حاضر در آن جا بودم، اما تا پای اتوبوس همراهی اش می کردم و بعد برمی گشتم. در آخرین اعزام 3 ماه منطقه بود. اضطراب و نگرانی همیشه با من بود، اما این مرتبه به مرحله بی تابی رسیده بودم.
وی در ادامه چنین می گوید: یک شب خواب دیدم یک آقای روحانی وارد اتاق ما شد. یک کاغذ سفید همراهشان بود و به من گفتند که شهادت همسرتون امضا شده است. وقتی بیدار شدم مطمئن بودم که ایشان شهید شده است. قبل از آن هم خواب هایی دیده بودم اما در این خواب به وضوح شهادت ایشان برایم مسلم گردید.
همسر شهید افزود: خاطرم هست که این اتفاق همزمان با شهادت سردار شهید آجرلو بود. من در مسجد جامع طوری بی قرار بودم که نتوانستم در مراسم بنشینم. خودم را به بهداری سپاه رساندم تا شاید خبری بگیرم. اما خبری از مجید نداشتند. رفتم منزل شهید سبحانی تا با خانم ایشان صحبت کنم. اما آنقدر کلافه و بی قرار بودم که از همان دم درب برگشتم «بیلقان». رفتم منزل پدرم که دیگر آن جا خبر شهادت مجید را به من دادند.
فاطمه مرادی می گوید: 11 روز بعد پیکرش را آوردند. دختر کوچکم فقط چهارسال داشت. دخترم درست در لحظه شهادت بهش الهام شده بود. به خاله اش گفته بود که دیگر پدر من شهید شده است. پسرم هم می گفت پدر من دیگر برنمی گردد. پس از تشییعی با شکوه پیکر همسرم را در گلزار شهدای «بیلقان» به خاک سپردیم.
انتهای پیام/