به گزارش دفاع پرس، زنانی که حضورشان یا نظامی بود یا غیر نظامی. یا اسلحه به دست داشتند و در بحث نظامی همپای مردان فعالیت میکردند یا در عرصه غیر نظامی حماسهها آفریدند. این بار روایت ما حکایت زنی است که در بحبوحه اغتشاشات ضد انقلاب در کردستان حضور یافت. او اولین زن خبرنگاری بود که در سنگر فرهنگی ـ اطلاع رسانی گام برداشت و در نهایت در همان سالهای حماسه با شهید اصغر وصالی فرمانده گروه دستمال سر خها ازدواج کرد. آنچه در پی میآید گفتوگوی «جوان» با مریم کاظمزاده از روزهای حماسه و خون است.
ابتدا خودتان را برایمان معرفی کنید و از آشناییتان با اصغر وصالی بگویید.
من مریم کاظمزاده هستم. وقتی به سن شناسنامهایام نگاه میکنم، میبینم سن شناسنامهای من یک عدد است و خودم یک عدد دیگر. در واقع هیچ کدام از ما در سن واقعیمان نیستیم. به هر حال من اهل شیرازم و کارشناسی صنایعدستی دارم و در جبهههای غرب و زمانی که در کردستان حضور داشتم با شهید وصالی آشنا شدم.
شما اولین زن خبرنگار حاضر در دفاع مقدس هستید، از علت ورودتان به کردستان بگویید، برای چه رفته بودید؟
خبرنگار بودم. خبرنگار وظیفه اصلیاش این است که برود و آن چیزهایی که دیگران نمیبینند را ببیند. ضبط و ثبت کند و در اختیار دیگران قرار دهد. وظیفه خبرنگاری این است و من به خاطر این موضوع به آنجا رفته بودم.
خانوادهتان مخالف نبودند؟ دلهره حضور در کردستان با آن شرایط و ناآرامی را نداشتید؟
یک خبرنگار باید خودش را در جاهای مختلف محک بزند و ببیند اگر این توانمندی را دارد، قدم بعدی را بردارد. انسان به هر سنی که میرسد، خانواده نگران هستند. اگر خانواده من نگران نبودند، چیز عجیبی بود. این ترس باعث میشد حسابمان با خودمان صاف باشد. اگر ترس، بازدارنده باشد، شما نمیتوانید قدمی بردارید. نه اینکه نترسم، در خیلی جاها ترسیدم. منطقه امن نبود. منطقه در همه شرایط پر از خطر بود. کار من هم به همان سنگینی بود اما وقتی خانم مرضیه دباغ را با مسئولیت فرماندهی سپاه همدان در منطقه کردستان میدیدم، به خودم میگفتم: تو تنها نیستی! خانمهای دیگر هم هستند. این به من اعتماد به نفس میداد.
رزمندهها و فرماندهان چگونه حضور شما را در آن شرایط جنگی پذیرفتند؟
شرایط بسیار سخت بود. نه تنها شهید وصالی بلکه قبل از ایشان، آقای سید علیاکبر مصطفوی فرمانده سپاه مریوان هم من را نپذیرفتند. به راحتی نمیپذیرفتند یک دختر جوان به عنوان خبرنگار به منطقه جنگی بیاید اما صداقت کاری باعث میشد راه باز شود. من تلاش کردم تا پذیرفته شدم. الان بسیاری از خبرنگاران که سابقه طولانی در بحث خبرنگاری دارند هم متأسفانه کمتر تلاش میکنند. آقای مصطفوی فرمانده سپاه آن زمان بود و برای اقامت باید من را تأیید میکرد. در نهایت پس از دو، سه روز گفتند: میتوانید کار خبری کنید.
به نظر میرسد شما و شهید وصالی دو شخصیت متفاوت داشتهاید، چطور شد این دو تیپ و شخصیت کنار هم قرار گرفتند؟
درست است که یکسری تضاد در ما دیده میشد اما نقاط مشترک زیادی داشتیم؛ مثلاً من دنبال یک فرد صادق میگشتم که ایشان صداقت کامل داشت. دنبال فردی شجاع میگشتم که ایشان شجاعت داشت. دنبال فردی میگشتم که مورد اعتماد باشد و به ایشان تکیه کنم. اصغر وصالی این خصلتها را داشت. ولی مثلاً در زمینه درس خواندن، تحصیلات آکادمیک نداشت، ولی عِلمش بالا بود. نهج البلاغه را تجزیه و تحلیل میکرد و زیاد قرآن میخواند و ایمان راسخ به کارش داشت. به نظر من از 100 علامه باسوادتر و محکمتر بود. شهید وصالی صادق بود، حرف نمیزد، عملش پر رنگتر از حرف زدنهایش بود. دوست نداشت خودم را درگیر کارهای دیگر کنم. زمانی که برای ازدواج با هم صحبت میکردیم ایشان از من یک چیز خواستند اما من 100 چیز از ایشان خواستم.
گفتم: قول بدهید تنهایم نگذارید، قول بدهید هیچ وقت تنهایی تصمیم نگیرید. چیزهایی که ما میخواستیم برای او سخت بود، او مرد بود و آزاد. میتوانست این تعهد را ندهد و نپذیرد یا به تعهداتش پایبند نباشد. هرگز از اصغر درخواست مادی نداشتم، انصافاً هم پای همه تعهداتش تا لحظه آخر ایستاد.
این درست است که اجازه خبرنگاری را از امام گرفتید؟
با توجه به شرایط اجتماعی آن موقع، کسی تصور نمیکرد که یک دختر مذهبی بتواند وارد کار خبرنگاری شود. لذا به دیدار امام مشرف شدیم. بعد از دیدار به ما گفتند هر کسی سؤالی دارد میتواند مکتوب بنویسد و حضرت امام هم جواب میدهند. بنده آنچه دغدغهام بود روی کاغذ نوشتم:«دختری مذهبی هستم و خیلی هم علاقه دارم وارد حرفه خبرنگاری شوم، آیا میتوانم وارد این حرفه شوم؟» ایشان مکتوب نوشتند: «هیچ اشکالی ندارد به شرط اینکه رعایت حجاب شود».
بسیاری شما را به عنوان اولین خبرنگار
دفاع مقدس میشناسند، چه شد که به این سمت و سو آمدید؟
علت اصلی که من را به جبهه کشاند، دیدن واقعیتهایی بود که خودم باید حسشان میکردم. نمیخواستم دیگران ماجرا وحکایتها را برای من تعریف کنند و بیشتر میخواستم شاهد وقایع باشم. اتفاقاتی که در کردستان و در جنگ میافتاد، بیشتر از روی شنیدههای اغراق شده است و این موضوع بود که من را به عنوان خبرنگاری که بیش از حد کنجکاو بود، به کردستان کشاند.
زیباترین لحظهای که با قلم یا قاب دوربینتان ثبت کردید چه بود؟
خیلیها این سؤال را میکنند. سالهاست از آن شرایط میگذرد ولی لحظات به یاد ماندنی زیادی دارم.
«مینو فردی» یکی از خانمهایی بود که در کنار ما فعالیت داشت. برادرش شهید شد و جنازهاش را که آوردند، نمیدانستند که او خواهر این شهید است. مینو بالای جنازه ایستاد. آن لحظه، لحظهای فراموش نشدنی برایم بود. صحبتهایی که با دکتر چمران کردهام. خاطراتی که از شهید شیرودی دارم. خاطرات محرم از اول تا عاشورای حسینی، خاطراتی که با شهید وصالی دارم و. . . امروز با همه آن خاطرات و یاد شهدا زندگی میکنم.
دلتنگ آن روزها میشوید؟
قطعاً دلم تنگ شده است. خدا نکند که دلمان تنگ نشود. دلم هوای آن روزها را کرده است. متأسفانه به بحث فیزیکی جنگ پرداخته شده اما به روح جنگ و معنویات آن کمتر توجه شده است. روحیه جنگستیزی بچهها همراه با اخلاص شان هیچ وقت از یادمان نمیرود. بچههای آن دوره آدمهای آسمانی بودند. شهادت چیزی خاص نیست. خلوص بچهها آنها را به شهادت میرساند. برای ما که در حوزه دفاع مقدس کار میکنیم، زمانی که وصیتنامه شهیدی را میخوانیم و مرور میکنیم، میبینیم که شهید یک انسان عادی بوده، مثل من، اما درجاتی راکه طی میکند او را به خدا میرساند و شهادت برای او در نظر گرفته میشود. البته برای خودم سعادت بود، سعادتی که نصیب من شد و شرایط آن روزها را درک کردهام. در طول دورانی که میگذرد هیچ چیزی جز صداقت خون شهدا نجاتدهنده ما نیست.
شما چند فرزند دارید؟ برای فرزندان از شهید اصغر وصالی حرف میزنید؟!
از شهید وصالی فرزندی نداشتم. هشت سال بعد از شهادت شهید وصالی ازدواج کردم و از همسرم دو فرزند دختر دارم. بچهها بارها از آن روزها پرسیدهاند و برایشان گفتهام. خاطرات و صحبتهایی که برایشان جالب بوده است.