بُرشی از کتاب «سلام بر ابراهیم»؛

می‌خواستم با یک مشت او را بُکشم اما یک‌باره دلم برایش سوخت

در قسمتی از کتاب «سلام بر ابراهیم 2» آمده است: «دستم را مشت کردم و با خودم گفتم با یک مشت او را می‌کُشم اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یک‌باره دلم برایش سوخت.»
کد خبر: ۲۹۷۳۷۴
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۷ - ۱۱:۰۶ - 28June 2018

می‌خواستم با یک مشت او را بُکشم اما یک‌باره دلم برایش سوختبه گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیان‌گذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. بُرش‌هایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

مهربان

«قلب رئوف ابراهیم، بزرگترین نعمتی بود که خدا به این بنده‌اش داده بود. یک بار در دوران مجروحیت ابراهیم به دیدنش رفتم. یکی از علما هم آنجا بود. ابراهیم از خاطرات جبهه می‌گفت.

یادم هست که گفت: «در یکی از عملیات‌ها در نیمه‌شب به سمت دشمن رفتم. از لابلای بوته‌ها و درخت‌ها حسابی به دشمن نزدیک شدم. یک سرباز عراقی روبرویم بود. یکباره در مقابلش ظاهر شدم. کس دیگری نبود. دستم را مشت کردم و با خودم گفتم با یک مشت او را می‌کشم. اما تا در مقابلش قرار گرفتم، یکباره دلم برایش سوخت. اسلحه روی دوشش بود فکر نمی‌کرد اینقدر به او نزدیک شده باشم. چهره‌اش آنقدر مظلومانه بود که دلم برایش سوخت. او سربازی بود که به زور به جنگ ما آورده بودند. به جای زدن، او را در آغوش گرفتم. بدنش مثل بید می‌لرزید. دستش را گرفتم و با خود به عقب آوردم. بعد او را تحویل یکی از رفقا دادم تا به عقب منتقل شود و خودم برای ادامه عملیات به جلو رفتم».

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها