به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، صبح دیروز بود که طبق معمول در حال چک کردن صفحه اینستاگرامم بودم، به پستی رسیدم که نوشته بود «رشید شهید شد» یک لحظه مبهوت شدم و یاد اولین و آخرین دیدارم با رشید و جمله ای که به سردار پاکپور گفت افتادم «اینقدر به سوریه میروم تا شهید شوم!».
ماجرا از آن قرار بود که سیزدهم دیماه پارسال، سازمان اوج از ما دعوت کرد تا برای پوشش مراسم اختتامیه مستند مسابقه ضد گلوله به محل ضبط این برنامه در تیپ مکانیزه 20 رمضان سپاه برویم. تعدادی خبرنگار و عکاس خبرگزاریهای دیگر هم همراه ما بودند. زمانی که به تیپ رمضان رسیدیم، سردار پاکپور هم لحظاتی پس از ما برای سخنرانی و اهدای جوایز نفرات برتر این مسابقه در محل تیپ حاضر شد. پس از دقایقی، شرکتکنندگان مسابقه و همه حاضرین برای آغاز مراسم اختتامیه به سالن برگزاری این مراسم رفتیم. من هم بر روی یکی از سکوهای سالن نشستم که از قضا در فاصله کمی با فردی لاغر اندام پر تحرکی که لباس نظامی کویری پوشیده بود و خنده ای روی لب داشت نشستم که بعداً فهمیدم او را رشید صدا می زنند. او جلوی دستگاه پمپ پرتاب کاغذ نشسته بود اما متوجه نشدم که آن دستگاه چیست و او قرار است چه کاری را انجام دهد.
نفر اول از سمت راست که لباس خاکی پوشیده است- شهید محمد ابراهیم رشیدی- اختتامیه ضد گلوله
مراسم حدود 1 ساعت به طول انجامید و در پایان قرار شد نفرات برتر این دوره از مسابقه را برای دریافت هدایایشان صدا کنند. زمانی که آنها بر روی سن حاضر شدند رشید به یکی از دوستانش گفت که دستگاه را با احتیاط روشن کن. دستگاه روشن شد و کل فضا پر از کاغذهای رنگی شد و نفرات اول مسابقه سالن از روی خوشحالی سالن را روی سرشان گرفتند!
پس از پایان مراسم و در فضای شلوغ بیرونی سالن که همه با هم در حال خوش و بش بودند و داشتند خداحافظی میکردند در این میان سردار پاکپور هم در حالیکه این شلوغی را رد میکرد و به عوامل خداقوت میگفت, با رشید و چند نفر دیگر از دوستانش روبرو شد و از روی اتفاق من هم در میان آنها قرار گرفتم. دوستان رشید به سردار پاکپور سلام کردند و گفتند که رشید قرار است چند روز دیگر به سوریه برود. سردار پاکپور که گویا قبلاً رشید را می شناخت گفت که بسلامتی ان شاء الله. رشید هم با خنده ای دلنشین خطاب به سردار گفت سردار! اینقدر به سوریه میرم تا شهید شم! سردار هم گفت «انشاء الله که هرچی صلاح خدا هست همان شود» و با آنها خداحافظی کرد و سوار بر ماشین شد و رفت. ما هم حدود یک ربع بعد و در حالی که آفتاب در حال کمسو شدن بود, سوار ون شدیم و به سمت تهران برگشتیم. این اولین و آخرین دیدارم با رشید بود. رشیدی که به قول خودش آنقدر به سوریه رفت تا خدا خریدش و پاداش شهادت را نصیبش کرد.
گوارای وجودش!
منبع: تسنیم