به گزارش دفاع پرس از رشت، سردار «محمد عبدالله پور» فرمانده سپاه قدس گیلان در روایتی از زندگی سردار شهید «مجید مرآت» فرمانده گردان ابوالفضل گیلان اظهار داشت:
بعد از عملیات کربلای پنج و در اوایل سال 66 لشکر قدس برای عملیات نصر چهار آماده می شد. گردان حمزه و گردان ابوالفضل برای انجام عملیات جلساتی را با سردار شهید «مهدی خوش سیرت» برگزار کردند که ارتباطات من و مجید از همان زمان شروع شد.
ما در جلسات رسمی در صبحگاه و ورزش یکدیگر را میدیدیم. در همان برخورد اول احساس کردم مجید مرآت با آدمهای دیگر فرق دارد. من رفیق زیاد داشتم اما بین همه آنها مرآت در ذهن و فکر من آدم دیگری بود و خصوصیاتی داشت که دیگران نداشتند.
وی ادامه داد: در کنار او آدم احساس خوبی داشت. مجید از روی سادگی و احترام حرف میزد و نیاز نبود در صحبت کردن با او به خودت فشار بیاوری و جملات را ردیف کنی، چون خودش آنقدر راحت حرف میزد که این راحتی به دیگران هم منتقل میشد. مجید آدم تیزبینی بود و به همه چیز توجه داشت. نقاط ریزی را که در نگاه ما نبود او میدید و به ما میگفت.
فرمانده سپاه قدس گیلان تصریح کرد: خرداد ماه سال 66 به اتفاق مرآت و مسئولین گردانهای حمزه و ابوالفضل برای شناسایی منطقه عملیاتی نصر چهار رفته بودیم. بعد از شناسایی از جادهای میآمدیم که خاکی و پر از گردنه بود. مجید پشت فرمان بود و تعدادی از بچهها هم عقب و در قسمت بار نشسته بودند.
با سه دستگاه تویوتا در حال بازگشت بودیم که به تونل «گردنهی خان» رسیدیم. تونل هنوز آماده نبود و داخل آن پر از سنگ و دستانداز بود. مجید گرمِ صحبت بود. با همان سرعتی که در جادهی آسفالته میرفت وارد تونل شد و ماشین توی خاکی و دستانداز افتاد. تمام بچهها که پشت نشسته بودند، به سمتی افتادند و به زحمت خودشان را نگه داشتند و شروع کردند به داد و فریاد که «چرا یواشتر نمیری؟ فکر ما هم باشید. این پشت دست ما به جایی بند نیست»
وی افزود: از تونل که خارج شدیم مجید ماشین را نگه داشت و پیاده شد، پرسیدم: «مجید چی شده؟»
گفت: «که من دیگه رانندگی نمیکنم»
گفتم: «آخه چرا؟! هنوز که راهی نیومدیم»
- «من تا از تک تک اینا رضایت نگیرم راه نمیافتم»
- « الان که جای این حرفها نیست»
- « من سرعت رفتم و در دست انداز باعث اذیت و آزار اینا شدم. دیگه پشت این ماشین نمیشینم»
- «آقا این حرفها چیه، دست انداز بود دیگه افتادی، شما هم که حواست نبود»
- «نه حاجی، من نمی تونم دل کسی رو به درد بیارم، اینا از من ناراحت شدن. پس تو بیا رانندگی کن»
عبدالله پور در ادامه افزود: ابتدا خیال کردم این در حد یک تعارف است و مجید میخواهد به این شکل موضوع را تمام کند، ولی بعد دیدم از گوشه چشمش اشک میآید. خیلی تعجب کردم با خودم گفتم: «آخه یه آدم اینقدر دل رحم. به خاطر خطایی که حواسش نبود اینجوری منقلب بشه؟!»
تا سنندج ایشان دیگر حرفی نزد و سکوت بین ما حاکم بود. من هم نخواستم با حرفهایم بیشتر ناراحتش کنم و ترجیح دادم در سکوت رانندگی کنم.
فرمانده سپاه قدس گیلان با تاکید بر این جمله خاطر نشان کرد: هرگز ندیدم در مورد موضوعی یا دستوری اعتراض کند، میگفت: هر چی فرماندهان بگن باید انجام بدیم. ما تکلیف داریم کارمون رو درست انجام بدیم. عبدالله پور گفت: مرآت در تمامی عملیاتهایی که حضور داشت با جان و دل میجنگید. روزی که به سمت پادگان قشن، بالاتر از شهر ماووت رفت تا به کمک نیروها منطقه را تصرف کنند، به دلیل کمبود نیرو در پاتکها دچار مشکل شدند و در محاصره افتادند.
وی در ادامه افزود: خوش سیرت با من تماس گرفت که «شما گروهان خودت رو بردار و بیا بیرون شهر ماووت. اونجا یه خاکریز هست، همونجا ما همدیگه رو میبینیم»
وقتی به خوش سیرت رسیدم غم بزرگی در چهرهاش دیده میشد. گفت: «مرآت شهید شده و گردانش هم آسیب جدی دیده. باید یه فکری بکنیم و اگه میشه پادگان قشن رو آزاد کنیم»
من با سه دستگاه تویوتا پر از نیرو از ارتفاعات مشرف بر شهر ماووت رفتم به طرف شهر و بعد از دقایقی رسیدیم به نقطهای که خوش سیرت بود. من زودتر از دو ماشین دیگر رسیدم و منتظر ماندم تا وحید رزاقی که همراه بقیهی نیروها بود هم برسد.
به وسیلهی بیسیم با وحید ارتباط داشتم. بیسیم هم گاهی قطع میشد و کار را مشکل میکرد. پشت خاکریز با خوش سیرت و املاکی در حال مشورت بودم که ماشینها آمدند از جلوی خاکریز رد شدند. چون راه را نمیدانستند اتفاقی عبور کردند و به طرف پادگان رفتند. هر چه با رزاقی تماس گرفتم که بگویم نرود و بایستد، نشد که نشد.
فرمانده سپاه قدس گیلان گفت: ما هنوز تصمیمی نگرفته بودیم که وحید رزاقی ناخودآگاه زد به دل دشمن و به سمت پادگان قشن رفت و درگیری آغاز شد. مانده بودیم چه کنیم، خوش سیرت و املاکی قدم میزدند و فکر میکردند. بعد از ده دقیقه بیسیم به صدا در آمد، صدای رزاقی بود. گفت: «آقا همهی عراقیها رو یا کشتیم یا خودشون فرار کردن. با خیال راحت بیاین که پادگان آزاد شد».
همگی از تعجب مانده بودیم. به همین سادگی پادگان آزاد شد؟رزاقی پرسید: «شهدای گردان ابوالفضل رو چه کار کنیم؟»
خوش سیرت گفت: «اون ها رو انتقال بدید، مجید مرآت رو زودتر بیارید»
پیکر مجید را که آوردند لباسش از خون سرخ بود. مجید و سه شهید دیگر را پشت تویوتا گذاشتند و آوردند. خوش سیرت زودتر از بقیه به سمت ماشین رفت تا شهدا را شناسایی کند. پتو را کنار زد، پیکر بیجان مجید میان سه شهید دیگر بود.
خوش سیرت سرش را پایین آورد، آهی کشید و بعد رو به آسمان گفت: «خدایا تو رو به حق این شهید دیگه عمر من رو طولانیتر از این نکن، من دیگه طاقت ندارم».
عبدالله پور تصریح کرد: خوش سیرت نمیتوانست شهید شدن دوستانش را ببیند در حالی که خودش هنوز زنده بود. برایش سخت بود و انگار همین دعا کار خودش را کرد و به فاصلهی یک ساعت بعد، او هم از پی مجید رفت و به آن چه که میخواست رسید.
وی اظهار داشت: همیشه برایم جای حسرت بود که چرا بهتر این شهید بزرگوار را نشناختم. مجید الگوی اخلاق و ایمان بود. با همه صمیمانه رفتار میکرد و به رزمندهها و به دوستانش عشق میورزید. همواره طوری رفتار میکرد که انگار خدا بغل دست اوست، جوری احتیاط میکرد که مبادا خطایی از او سر بزند.
صبر و بردباری ایشان برای من جالب بود و سعی می کردم مانند او باشم و در انجام کارها با آرامش تصمیم بگیرم. درست همان کاری که او میکرد. گاهی حسرت میخوردم به آرامشی که داشت و من نداشتم.
مجید مرآت با همین آرامش و صبر آن قدر تلاش کرد تا خداوند تلاشهای او را بیثمر نگذاشت و او را به سوی خود خواند.
خاطر نشان می شود؛ کتاب «خسته نباشی پا» به گوشه هایی از زندگی سردار شهید «مجید مرآت» فرمانده دلیر گردان های جندالله و ابوالفضل اشاره دارد که کار مصاحبه و جمع آوری اسناد آن را «سمیه اقدامی» سندی و نگارش را «مصطفی مصیب زاده» انجام داده که در سال 94 توسط اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس گیلان به چاپ رسیده است.
شهید مجید مرآت در سال 1341 در شهرستان فومن دیده به جهان گشود. با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به جبهه های غرب و جنوب کشور اعزام شد. از سال 61 تا 65 فرمانده گردان جندالله بود که پس از آن فرماندهی گردان حضرت ابوالفضل (ع) از لشکر قدس گیلان را بر عهده گرفت. او آنقدر جسور و چابك بود كه فرماندهان رژیم بعث براي به دست آوردن سرش جايزه گذاشته بودند.
سرانجام در ششم تیرماه سال 66 در حالی که 25 ساله و مجرد بود، در ماووت عراق بر اثر ترکش خمپاره به سر و سینه به مقام والای شهادت نایل شد. مزار وی در زادگاهش قرار دارد. مراسم سی و یکمین سالروز شهادت وی فردا، پنجشنبه 14 تیر ماه پس از اقامه نماز مغرب و عشا در مسجد ولی عصر (عج) فومن برگزار می شود..
انتهای پیام/